printlogo


کد خبر: 200168تاریخ: 1397/7/23 00:00
بررسی میدانی کتابفروشی‌‌ها

«کتاب مرد!»
در میانه خیابان فردوسی و درست در همان محدوده‌ای که می‌توان آن را «همه چیز فروشی» دانست با یکی از قدیمی‌ترین کتابفروشی‌های شهر مواجه شدیم؛ مغازه‌ای قدیمی با کتاب‌هایی قدیمی‌تر و البته دسته‌بندی بی‌نظیری که در کمتر کتابفروشی مدرن و لوکسی هم می‌توان مشابه آن را پیدا کرد. پیرمردی که «حاجی» خطابش می‌کردند آنقدر خیالش از بابت نبود مشتری کتاب راحت بود که برای بازگشتن به مغازه نزدیک به 20 دقیقه‌ای منتظرش ماندیم. تا او بیاید فرصت خوبی بود که به کتاب‌های متنوع و قدیمی‌اش نگاهی بیندازیم و درست در میان همین نگاه انداختن‌ها بود که ناگاه با کاغذی چسبیده شده روی شیشه مغازه مواجه شدیم که نوشته بود: «این مغازه به فروش می‌رسد». باب گفت‌وگو را باز کردیم اما پیرمرد کتابفروش در جواب حجم انبوهی سوال فقط یک جمله به زبان آورد و گفت از طرف من بنویسید «کتاب مرد!» و بعد از آن دیگر تمایل چندانی به مصاحبه نشان نداد. صحبت کردن از کتاب و کتابفروشی را بیهوده و عمر این یار قدیمی را رو به پایان می‌دانست. البته پس از دقایقی سفره دلش را باز کرد. از نزدیک به 60سال حضور فعال خود در حرفه کتابفروشی سخن به زبان آورد و کم‌کم شروع به بازخوانی گذشته کرد. به توصیف تمام مشتریان این سالیان خود پرداخت که ناگهان در میان آنها به نام مرحوم «دکتر شریعتی» برخوردیم و دقایقی به تعریف و تمجید از خصوصیات اخلاقی مشهورترین مشتری‌اش پرداخت و گفت: «دکتر هر زمان که از این محدوده رد می‌شدند سری هم به من می‌زدند و غالبا یک جلد کتاب می‌خریدند. هرچند شاید تنها سالی یکبار او را می‌دیدم اما همیشه اخلاق برجسته او برایم جلوه‌نمایی می‌کرد». کمی که بیشتر گذشت از کاغذ روی شیشه و آگهی فروش مغازه پرسیدیم. انتظار این را داشتیم که از نچرخیدن چرخ معیشت و اجبارش در فروش مغازه بگوید اما به غیرمنتظره‌ترین حالت ممکن لبخندی زد و گفت: «آن کاغذ چند سالی است که روی شیشه جاخوش کرده اما کو مشتری؟» از دخل اندکش می‌گفت و توصیه می‌کرد «تا آخر شب اینجا بمانید و در نهایت هرچه کسب کردیم را نصف کنیم» که مشتری درون مغازه حاجی را صدا زد تا برای حساب کردن کتاب‌ها به مغازه برود. چند دقیقه‌ای گذشت که پیرمرد ما را صدا زد تا از نزدیک در جریان معامله قرار بگیریم. مشتری نزدیک به 40جلد کتاب کمیاب را جدا کرده بود و وقتی با رقم 250هزار تومان برای همه آنها روبه‌رو شد درخواست تخفیف کرد. انتظار هر چیز را داشتیم الا آنکه پیرمرد پای ما را وسط بکشد و بگوید «اینها خبرنگارند و از روزنامه آمده‌اند» اما خب گفت! ما آمدیم گفت‌وگو را به پایان برسانیم که حاجی گفت بایستید من با شما کار دارم. به رسم ادب ایستادیم و در نهایت شاهد برهم خوردن معامله شدیم که پیرمرد مورد خطاب قرارمان داد و گفت: «این مشتری منتظر بود شما بروید و بگوید همه‌اش را 100هزار تومان بیشتر نمی‌خرم!» آمدیم با پیرمرد خداحافظی کنیم که دوباره جمله آغازینش را تکرار کرد و گفت از طرف من بنویسید «کتاب مرد!» ما هم قول دادیم تا از طرف او بنویسیم کتاب مرد!
 

 از پلاستیک تا کتاب!
وسط نازی‌آباد در خیابان خالقی‌پور به یک کتابفروشی با قدمتی نزدیک به 30 سال برمی‌خوریم که درون آن از شدت انباشت کتاب‌ها روی هم فقط امکان راه رفتن یک نفر وجود دارد. با فروشنده جوان باب گفت‌وگو را باز می‌کنیم و همان‌گونه که قابل حدس بود متوجه این مساله می‌شویم که فرزند صاحب اصلی کتابفروشی است. از آغاز به کار مغازه سوال می‌کنیم و جوابی عجیب می‌شنویم. جوان با خنده می‌گوید که بیست و چندسال پیش پدرم این مغازه را برای پلاستیک‌فروشی خرید و وقتی که قرار شد از مردم پلاستیک خریداری کند با حجم انبوهی از مردمی مواجه شد که قصد داشتند علاوه بر پلاستیک، کاغذ هم بفروشند. تصمیم بر آن شد تا علاوه بر پلاستیک از مردم کاغذ هم خریداری کنیم، اما کمی که گذشت پدرم در میان کاغذها به چند جلد کتاب برمی‌خورد و تصمیم می‌گیرد اقدام به فروش آنها کند و همین باعث شد تا اینجا پس از مدتی تبدیل به کتابفروشی شود! کنار گذاشتن این مغازه و فروختن کتاب بعد از نزدیک به 30 سال برای‌شان کار آسانی نیست و ترجیح می‌دهند هرچند با سودی کمتر نسبت به باقی مغازه‌های اطراف‌شان اما چراغ این مغازه را روشن نگه دارند. همان‌طور که از کاهش مخاطبان و طرفداران کتاب می‌گفت اشاره‌ای به محل کسب درآمدشان کرد و گفت نزدیک به 80درصد سود ما کماکان حاصل خرید و فروش کاغذ است، از آن 20درصد باقیمانده هم 15درصدش سهم کتب کمک‌درسی و تنها 5 درصدش نتیجه فروش کتاب‌هایی است که زیر قیمت می‌فروشیم. از او درباره طیف‌بندی مشتریانش و کتاب‌های پرطرفدار پرسیدیم و برخلاف آنچه انتظارش را داشتیم مشتریان این مغازه تنها زن‌های خانه‌داری که عادت به خواندن رمان دارند نبودند. از فروش نسبتا خوب کتب فلسفی گفت و اشاره به آن داشت که خیلی از کتابخوان‌های «نازی‌آباد»، «خزانه» و «شهرری» از مشتریان دائمی و قدیمی این مغازه‌اند. مهم‌ترین و آخرین سوال این بود که آیا وقتی چنین مغازه‌ای و مالکانش ریسک می‌کنند و کتابفروشی خود را در سخت‌ترین شرایط اقتصادی در یک منطقه جنوب شهری حفظ می‌کنند، آیا مشمول حمایتی هم می‌شوند؟ جواب ساده و کوتاه بود: یک لبخند، چند ثانیه مکث و بعد اشاره به اینکه تنها واکنش شهرداری به این کتابفروشی تذکر هر از گاهی‌اش نسبت به جمع کردن کتبی است که جلوی ویترین چیده شده‌است!
 

 انتهای کوچه حاجی‌نایب
بازار تهران، اندکی پایین‌تر از کوچه مروی، کوچه «حاجی‌نایب»؛ به یکی از مراکز قدیمی، مهم و پرطرفدار عرضه‌کننده کتاب می‌رسیم. هرقدر بازار یادآور تصویری از تهران قدیم است، جنس کتابفروشی‌های کوچه «حاج‌نایب» هم شبیه کتاب‌های قدیمی حاضر در قفسه‌های کتابخانه است. صحافی‌شده، قطور، غالبا دینی و البته کمی خاک خورده! کوچه «حاج‌نایب» نیز کمابیش اینگونه است، صحافی‌های فعال و بسیار قدیمی که غالبا در کار عرضه و نشر کتب مذهبی هستند اما اوضاع انبار و مغازه‌های‌شان در شرایط فعلی با یک بند انگشت خاک کساد شده است. تمام مغازه‌های کوچه «حاج نایب» بسته است الا یک مغازه و صحافی قدیمی با نزدیک به 40 سال سابقه که در انتهای کوچه واقع شده است. وقتی با صاحب مغازه همکلام شدیم او هم چیزی نگفت الا نشان دادن لایه‌ای از غبار که روی کتاب‌هایش به چشم می‌آمد و البته کوچه‌ای که نشان از کساد بودن اوضاع عرضه‌کنندگان کتاب داشت. به قیاسی از تیراژ چند ده هزاری کتاب‌ها در اوایل تاسیس مغازه و تیراژ چندصدتایی کتاب‌ها در روزگار فعلی پرداخت و خیلی صاف و ساده گفت تنها آرزو می‌کند باز هم صنعت نشر و کتابفروشی رونقی نسبی پیدا کند.

 کتاب‌هایی میان کارت‌های عروسی!
خیابان سعدی از عجیب‌ترین خیابان‌های تهران است؛ چنانکه تا اواخر دوره قاجاریه به علت کم‌تردد بودن آن را خیابان «لختی‌ها» به معنای خیابانی که در آن زورگیرها قادر بودند هر عابری را در روز روشن تیغ بزنند می‌نامیدند و کمی بعدتر از آن تبدیل به یکی از شلوغ‌ترین خیابان‌های تهران شد. خیابان سعدی را از قدیمی‌ترین مراکز نشر و پخش کتب می‌دانند. وجود انتشارات و کتابفروشی‌هایی که پیشینه تاسیس‌شان غالبا به نیم تا یک قرن پیش بازمی‌گردد باعث شده این خیابان را از مهم‌ترین پاتوق‌های اهالی فرهنگ و علم در تهران نه چندان قدیم بدانند اما حکایت امروزی خیابان سعدی کمی متفاوت‌تر از آن سال‌هاست و در میان حجم انبوه مغازه‌هایی که کارشان فروش کارت عروسی است تنها چند کتابفروشی باقی مانده‌اند. کتابفروشی‌های «اقبال» و «منوچهری» که البته هر دو علاوه بر کتابفروشی خود صاحب انتشارات نیز هستند، مهم‌ترین کتابفروشی‌های باقیمانده در این خیابان پرماجرا هستند. وقتی به کتابفروشی «اقبال» که سابقه تاسیس آن به چیزی حدود 115سال پیش بازمی‌گشت رفتیم انتظار هر چیز الا سکوتی ناشی از قحطی مشتری را داشتیم. کتابفروشی و انتشاراتی که سی و چند سال قبل از تاسیس دانشگاه تهران آغاز به کار کرده بود حالا تنها یک کتابفروشی ساده نبود، بلکه می‌شد آن را تاریخچه‌ای مختصر از کتاب و کتابخوانی نه در تهران که در سراسر ایران دانست. فروشنده حاضر در مغازه با دلی پر که البته نشانه‌ای از سختی وضعیت موجود در عرصه نشر بود لب به گلایه گشود و «نبود تقاضا» و «گرانی قیمت کاغذ» را به عنوان دولبه یک قیچی که باعث کم‌رونقی بازار کتابفروش‌ها شده است برشمرد. اما کتابفروشی «منوچهری» که به رغم پیشینه قدیمی و عمر 75 ساله خود ظاهری به مراتب امروزی‌تر داشت برای ما محل گله و شکایت از وضعیت بد و ناامید‌کننده صنعت نشر، گرانی قیمت کاغذ و سوءمدیریت این حرفه شد. مسؤول انتشارات منوچهری در عین آنکه از وجود مشتری‌های ثابت این کتابفروشی اعلام رضایت کرد، کتاب را به عنوان یکی از آسیب‌پذیرترین کالاها که هر لحظه و با ایجاد مشکلات اقتصادی براحتی می‌تواند از سبد خرید مردم حذف شود توصیف کرد و به گلایه از برخی سیاست‌های حمایتی همچون طرح تخفیف عیدانه اشاره کرد و گفت: «ما اسفند به مشتری‌های خود تخفیف دادیم اما تسویه آن در مردادماه انجام شد و این تاخیر ضرر مالی آشکاری برای ناشران و عرضه‌کنندگان کتاب داشته است». او در ادامه با اشاره به نقش حیاتی کتابفروشی‌های فعال در محلات، انگیزه اصلی خود و غالب افراد فعال در این عرصه را تنها عشق به فرهنگ و کتابخوانی دانست و ادامه این چرخه مهم را نیازمند تامین سوبسیدهایی برای حمایت از ناشران به عنوان حلقه اولیه بازیگران صنعت نشر کشور دانست.
 


Page Generated in 0/0051 sec