printlogo


کد خبر: 200742تاریخ: 1397/8/3 00:00
فرار می‌کنم

فرار کردن همیشه هم ‌بد نیست...
مثل همین روزها    
که دلتنگی مثل لباس چسبان افتاده روی روحم و رها نمی‌کند اندیشه‌ام  را     
می‌گذارم و فرار می‌کنم...    
فرار کردن این روزها جرأت می‌خواهد    
که زل نزنی به چشم هوس    
و پاره نکنی با شمشیر زبانت تمام روح کسی‌را    
تا دخل دلش را بیاوری...
کسی در من می‌گوید، فرار کن!    
از آرزوهایی که به تن اندیشه‌ات زار می‌زند
و کلافه کرده تو را....
حرفی نمی‌ماند    
وقتی همه خوابند     
کفشت را برمی‌داری    
کوله ساده‌ای پر از دلتنگی    
از ابتدای شب فرار می‌کنی به نور    
به امید، به فردا، شاید به اصل خودت     
من هم دارم فرار می‌کنم    
زورم به خودم نمی‌رسد    
که میان این زمین خوردن‌‌های پی‌درپی بلند کنم  خودم را و بدوم     
به سمت کسی که صدایم می‌زند    
و می‌گوید نترسم    
به مغزهای زنگ‌زده آدم‌هایی که محدود به هر چیز به غیر از انسانیت است توجه نکنم...
فرار می‌کنم    
به آستانه آغوش گرمی که بند می‌زند تمام شکسته‌‌های وجودم را    
گاهی باید پا بکوبی    
در خانه آنها که می‌دانی    
عاشق تواند و تو چه عقب‌افتاده‌ای از دوست داشتن‌شان...    
جهاز دلم را پر از حس نیاز می‌کنم...    
ناز روزگار می‌کشم     
تا قبولم کند محبوب...
جرات پیدا کرده‌ام    
که فرار کنم...    
بالا گرفته گلایه‌ها و شکوه‌ها...    
دلم می‌خواهد فرار کنم به تو     
عزیز دل فاطمه...    
فرّوا الی الحبیب...    
فرّو الی العشق...    
کاش با تو فرّو الی‌الحسین می‌شدیم...    
یا اباصالح
 


Page Generated in 0/0052 sec