printlogo


کد خبر: 200777تاریخ: 1397/8/5 00:00
گزارش «وطن‌امروز» از سیر حذف‌های فیزیکی و پرونده‌سازی‌های داخلی در سرزمین بن‌سلمان
تکفیر سیاسی همان تروریسم است

فرشاد گلزاری: «پیامدهای هدف قرار دادن سیاسی عربستان برای طرف‌هایی که این هجمه را به راه انداخته‌اند، «وخیم» خواهد بود».
زمانی که این عبارت را می‌خوانید، قطعاً به این فکر می‌افتید که چرا مقامات عربستان پس از قتل «جمال خاشقجی» تا به این حد مواضع وقیحانه اتخاذ می‌کنند اما متاسفانه یا خوشبختانه این عبارت منتسب به مقامات سعودی نیست! این جمله کوتاه و بسیار پرمعنی توسط «انور قرقاش» وزیر مشاور امارات در امور خارجه مطرح شده که دقیقاً حکایت از هماهنگی بی‌حد و اندازه ابوظبی (به عنوان شیخ‌نشین سیاسی امارات) و ریاض دارد. واکنش قرقاش دقیقاً زمانی رسانه‌ای شد که تمام مطبوعات خارجی و اکثر اصحاب رسانه در دنیای غرب و عرب، عربستان را باعث و بانی قتل خاشقجی در استانبول می‌دانستند و این مواضع موجب شده انتقادهای گسترده‌ای علیه امارات به راه بیفتد.
تردیدی نیست که روابط و همگرایی میان عربستان و امارات نه‌تنها در این پرونده، بلکه در 3 سطح پیمان استراتژیک، همکاری استراتژیک و مشارکت استراتژیک طی چند سال اخیر رخ عیان کرده است. گزارشی درباره روابط عربستان و امارات بویژه ارتباط‌های شخصی محمد بن‌زاید (حاکم دوفاکتوی ابوظبی) و محمد بن‌سلمان (ولیعهد عربستان سعودی) در روزنامه «وطن‌امروز» به تاریخ 25 مردادماه سال جاری با عنوان «بن‌زاید، معمار پنهان» منتشر شد و دقیقاً همگرایی سیاسی، امنیتی و رسانه‌ای هر 2 نفر مورد تحلیل قرار گرفت اما شاید برای بسیاری از مخاطبان این پرسش مطرح شود: رابطه 2 ولیعهد پر نفوذ ریاض و ابوظبی چه ارتباطی می‌تواند به پرونده قتل خاشقجی داشته باشد؟
  دیکته اصلاحات!
چندی پیش روزنامه گاردین گزارشی درباره ابعاد شخصیتی ولیعهد عربستان منتشر کرد که تا حد زیادی نشان می‌دهد چرا وی از ابزار ترور، حذف مخالفان و حتی نشانه‌گذاری چهره‌های زاویه‌دار برای بازداشت‌های آتی استفاده می‌کند. در گزارش گاردین آمده است سال ۲۰۱۶ و زمانی که «محمد بن‌سلمان» هنوز ولیعهد نشده بود و ترامپ از سوی جمهوری‌خواهان به عنوان نامزد انتخاباتی معرفی شده بود، وی از مقام‌های بریتانیایی برای سفر به ریاض دعوت کرده و از آنها درباره چگونگی مواجهه با «ولادیمیر پوتین» سوال کرده بود. در آن زمان با توجه به افزایش نفوذ روسیه در منطقه و جهان، بن‌سلمان می‌خواست از برنامه‌های مسکو مطلع شود. شاهزاده جوان در طول دیدار یادشده این سوال را بارها از مقام‌های لندن پرسید: «چرا پوتین هرکاری می‌‌خواهد می‌کند و بازخواست نمی‌شود؟!»
گاردین به این نکته مهم اشاره می‌کند که یکی از مقام‌های بریتانیایی حاضر در آن دیدار گفت بن‌سلمان شیفته پوتین شده بود! بدون تردید روزنامه‌ای در قد و قواره گاردین به دلیل اعتبار جهانی‌ و همچنین متصل بودن به خیل عظیم منابع اطلاعاتی و خبری چنین خبری را برای هدایت افکار عمومی منتشر نمی‌کند، بلکه در زمان فعلی که خاشقجی به قتل رسیده، این نکته به عنوان یک کلید بسیار مهم برای رسانه‌ها به حساب می‌آید که به دنیا و افکار عمومی بفهمانند نیت ولیعهد سعودی از حذف و هرس مخالفانش چیست.
از این منظر با وام‌گیری از گزارش گاردین باید به این نکته اشاره شود که بن‌سلمان یک مهره ناشناخته در خاندان و دربار ‌سعودی به شمار می‌رود. به‌گونه‌ای که برخی رسانه‌های غربی در تحلیل شخصیت او اعلام کردند وی از منظر بهره هوشی و سابقه فعالیت سیاسی در سطوح بالای هرم قدرت آل‌سعود هیچ کارنامه روشنی ندارد. در اینجا بود که دنیا یک شبه شاهد برجسته‌سازی «پروژه 2030» و به دنبال آن «اصلاحات داخلی» بود. آری! این همان پوششی است که برای ولیعهد نابلد سعودی ساخته شد تا به دنیا این پیام القا شود که پادشاه بعدی عربستان نه‌تنها دارای هوش و ذکاوت سرشار است، بلکه تا حدی به امور داخلی و خارجی اشراف دارد که قرار است «پروژه نئوم» را تا سال 2030 در شمال غرب عربستان اجرایی کند و به دنیا بفهماند دوبی قطب اقتصادی دنیای عرب و جهان اسلام نیست!
آنچه بسیار خنده‌دار و البته تا حد زیادی تعجب‌آور خواهد بود این است که شالوده و طرح اولیه اصلاحات در عربستان و چشم‌انداز 2030 را نه‌تنها ولیعهد سعودی مطرح نکرده است، بلکه آمریکا و بریتانیا هم از آن به صورت جزئی و دقیق خبر نداشتند. پس چه کسی مجموعه این پیشنهادها را به ولیعهد تازه‌کار سعودی ارائه داد؟ پاسخ مشخص است: محمد بن‌زاید!
واقعیت این است که بن‌سلمان بخوبی می‌دانست اصلاحات در عربستان نیاز به الگو دارد و از سوی دیگر به این درک و شعور رسیده بود که اروپا و آمریکا، عربستان را به چشم یک قلک و حساب بانکی ثابت نگاه می‌کنند که اگر در مسیر توسعه قرار بگیرد مشخص نیست فردا چگونه با آن برخورد خواهند کرد. کشورهای قاره سبز و واشنگتن هم بخوبی از قبل روانشناسی سیاسی خود روی ولیعهد عربستان را انجام داده بودند و می‌دانستند او تشنه قدرت و خودنمایی است، لذا سعی کردند او را در کانال خود حفظ کنند. در این راستا ولیعهد عربستان که حرف‌شنوی خاصی از ولیعهد ابوظبی دارد، به توصیه وی مبنی بر توسعه‌گرایی داخلی و قبض و بسط آن به خارج از مرزهای عربستان گوش فرا داد و از اینجا بود که شخصیت‌‌سازی برای بن‌سلمان وارد فاز تکمیلی شد.
درست در چنین شرایطی بود که سفرهای پی‌درپی بن‌سلمان به آمریکا، بریتانیا، روسیه و بسیاری از کشورهای اروپا و منطقه آغاز شد. برخی کارشناسان مسائل بین‌الملل معتقدند هدف از سلسله سفرهای خارجی بن‌سلمان مخابره پیامی با محتوای فعال بودن ولیعهد سعودی در عرصه سیاسی و در اختیار داشتن برنامه‌ای خارق‌العاده برای امور داخلی و خارجی عربستان بوده است. از سوی دیگر مخابره این پیام باعث می‌شد گذشته بدون ثمر ولیعهد سعودی پنهان مانده و در نهایت این امکان را برای وی فراهم کند تا بر مخالفان برتری داشته باشد. آنچه در این بین همانند یک تابو در ذهن بن‌سلمان
روز به روز رشد می‌کند، صدای مخالفان داخلی دربار سعودی است که ولیعهد جوان آن را به عنوان یک زهر مهلک برای حیات سیاسی خود می‌داند.
  تکفیر مذهبی، تکفیر سیاسی
فرآیند مقابله با مخالفان در عربستان موضوع جدیدی نیست. این روند از گذشته تا به امروز در این کشور ادامه دارد و به نوعی با گوشت و پوست سیاست آل‌سعود و آل‌شیخ عجین شده است. شاید بسیاری از مخاطبان بتازگی نامی از خاندان «آل‌شیخ» به گوش‌شان خورده باشد اما باید بدانیم که عربستان تنها در دستان آل‌سعود اداره نمی‌شود. هرم قدرت در عربستان در دستان 2 خاندان اصلی است. مدیریت مذهبی (وهابی) و اداره اماکن مقدسه مانند حرمین مکه و مدینه به‌علاوه خط‌دهی به مدارس مذهبی و هر آنچه به دین و ایدئولوژی بازمی‌گردد در دستان خاندان آل‌شیخ است. بدیهی است تمام درآمدهای حاصل از آن هم به جیب همین خاندان ریخته می‌شود و اساساً باید این جناح را باعث گسترش تفکر و منش وهابیت در سراسر دنیا دانست، تا جایی که این خاندان و هسته تصمیم‌گیری اصلی آن را باید اهرم فشار جدی بر خاندان سعود که مدیریت سیاسی، امنیتی و اقتصادی کشور را به عهده دارد بدانیم.
پس از آنکه حکومت آل سعود در بخشی از شبه‌جزیره عربستان توسط محمد بن‌سعود در اواسط قرن هجدهم میلادی پایه‌گذاری شد، یک خلأ جدی برای همگرایی در اداره آن وجود داشت که ملک عبدالعزیز به عنوان نخستین پادشاه عربستان مجبور شد برای ایجاد این همگرایی با محمد بن عبدالوهاب پیمان ببندد و آنجا بود که ریاض به تسخیر آنها درآمد. فارغ از اینکه چه اتفاق‌هایی در زمان سعود بن عبدالعزیز (دومین پادشاه عربستان) رخ داد و عربستان چگونه تا بحرین پیشروی کرد، باید به این نکته مهم توجه داشته باشیم که از همان زمان قرار بر این شد که خاندان آل‌شیخ به عنوان قطب دینی و خاندان آل‌سعود به عنوان قطب سیاسی مسؤولیت را در دست بگیرند اما در طول سالیان اخیر دقیقاً مشخص شد که آل‌شیخ سلطه بسیار گسترده‌ای بر آل‌سعود دارد و این نفوذ نه‌تنها بر خانواده بن‌سلمان، بلکه بر سایر خانواده‌های ریز و درشت عربستان تاثیر دارد.
از این رو حذف مخالفان دقیقاً رفتار و منشی است که نه‌تنها آل‌سعود، بلکه آل‌شیخ هم آن را مورد تایید قرار می‌دهد. شاید عده‌ای بر این باور باشند که ذبح امثال خاشقجی یا سر به نیست شدن آنها یک رفتار قدیمی است که از سوی بدنه سیاسی عربستان انجام می‌شود اما واقعیت این است که «تکفیر سیاسی» ادامه همان «ایدئولوژی تکفیر اندیشه‌های مخالف» است که آل‌شیخ به آن رنگ و بوی مذهبی داده است. به عبارت دیگر اگر واژه تکفیر را مشتق شده از کافر بدانیم و آن را در کتب اشخاصی مانند ابوبکر ناجی (ایدئولوژیست و نویسنده مانیفست داعش با نام مدیریت توحش) دنبال کرده و در زمین بازی سوریه، عراق، افغانستان و... جاگذاری کنیم، دقیقاً ایدئولوژی تکفیر اقوام و تفکرهای متفاوت را می‌بینیم که سر منشأ آن آل‌شیخ است. در مقابل آل‌سعود که آبشخورش از همان ایدئولوژی آل‌شیخ است ادامه‌دهنده همان تفکر با ظاهری آراسته‌تر است که «تکفیر سیاسی» را اجرا می‌کند. لذا رویکرد حذف، ترور و قتل مخالفان چه در خفا و چه در عیان، اصول بنیادین هرم دوگانه عربستان بوده که متشکل از آل‌سعود و آل‌شیخ است و همین موضوع بر فروپاشی اصلاحات تاثیر عمیق دارد که در ادامه تشریح خواهد شد.  
  سرکوب داخلی، حذف خارجی
پرونده‌هایی که درباره حذف نفر یا نفرات در عربستان مفتوح شده به 2 دسته داخلی و خارجی تفکیک می‌شود اما محوریت تمام آنها عنصر داخلی است که از نگاه ساختار قدرت عربستان با حاکمیت این کشور مخالف هستند اما برخی از آنها در خاک عربستان حاضر هستند و بخشی دیگر در خارج که همین موضوع مانند پرونده خاشقجی باعث می‌شود سعودی‌ها به چالش کشیده شوند.
برای فهم و اثبات بهتر این روند (عنصر مخالف داخلی و حذف در داخل و خارج از خاک عربستان) باید به چند نمونه عملی اشاره شود. به‌عنوان مثال «ناصر سعیدالشمری» از جمله کسانی که در دهه 50 و 60 میلادی با مدل سیاست سعودی‌ها مخالف بود، بعدها کتاب تاریخ آل‌سعود را تالیف کرد که باید او را نخستین منتقد جدی سعودی‌ها بدانیم. وی خواستار اصلاحات سیاسی، دینی، اجتماعی و اقتصادی بود و حتی معتقد بود بر اساس داده‌های تاریخی موجود، آل‌سعود ریشه و اصالت یهودی دارد. تعقیب وی از سوی حاکمیت سیاسی و دینی عربستان شروع  و او مجبور شد به قاهره مهاجرت کند و پس از آن به دمشق و درنهایت به بیروت عزیمت کرد. مدتی پس از آنکه در بیروت ساکن شد به یکباره توسط دستگاه سعودی بازداشت و ربوده شد و از سرنوشتش اطلاعی در دست نیست!
یکی دیگر از کسانی که به سرنوشت خاشقجی دچار شد، «عبدالکریم احمد القحطانی» نظامی سعودی بود که در دهه 60 میلادی به ارتش عربستان پیوست و بعدها به عنوان یکی از مخالفان آل‌سعود لب به سخن گشود. سخنان وی در انتقاد از آل‌سعود در شرایطی اوج گرفت که در نهایت در سال 2002 در یمن مسموم و کشته شد. «ترکی عبدالعزیز» شاهزاده سعودی که سال 2003 از ژنو با سناریوی استخبارات عربستان ربوده و به ریاض منتقل شد یکی دیگر از مغضوبان سعودی است. او همانند بسیاری از منتقدان آل‌شیخ و آل‌سعود خواستار اجرای اصلاحات در ساختار مذهبی و سیاسی این کشور بود. در این مسیر «ترکی بن بندر» یکی دیگر از شاهزادگان سعودی است که دارای سمت امنیتی در دربار آل‌سعود بود. اختلاف دیدگاه میان او و حاکمیت سیاسی این کشور به حدی بالا گرفت که او را در ریاض زندانی کردند اما به دلیل نفوذش در لایه‌های امنیتی و قضایی عربستان موفق به فرار از زندان و مهاجرت به پاریس شد. وی سال 2013 مجدداً به ریاض منتقل شد اما سرنوشتش در هاله‌ای از ابهام است.
یکی دیگر از قطعات پازل سعودی که در فهرست سرکوب آل‌سعود قرار گرفته بود «بن سعود النصر» شاهزاده سعودی است که از ایتالیا ربوده و به عربستان منتقل شد.
 وی از مخالفان توزیع قدرت اقتصادی و سیاسی در این کشور به حساب می‌آمد اما هیچ خبری از ادامه حیات وی در دست نیست. نمونه دیگری که ابعاد جهانی به خود گرفت «سعد الحریری» نخست‌وزیر فعلی لبنان بود که دارای شهروندی عربستان بوده و یکی از سهامداران شرکت «سعودی الاوجه» است که در عربستان زندانی شد و در نهایت با وساطت آمریکا و فرانسه به لبنان بازگشت. «متعب بن‌عبدالله» رئیس سابق گارد ملی عربستان که سال 2017 در خلال بازداشت‌های جمعی از سمت خود برکنار شد هم نمونه دیگری از تسویه‌حساب‌های درون تشکیلاتی ریاض به حساب می‌آید.
در خلال این روند «محمد بن‌نایف» ولیعهد سابق عربستان سعودی هم باید مدنظر قرار بگیرد و پس از آنکه محمد بن‌سلمان به ولیعهدی رسید، در حاشیه قرار گرفت و مدتی هم در بازداشت خانگی به سر می‌برد. 2 نمونه آخر این سرکوب‌ها را باید «سلمان العوده» و «اسراء الغمغام» دانست. عوده مبلغ سعودی تا سال گذشته خواستار گفت‌وگوی حاکمیت عربستان با قطر بود. سرنوشت وی پس از بازداشت از سوی دستگاه امنیتی عربستان تاکنون نامعلوم است. «غمغام» هم فعال حقوق‌بشر و شیعه مذهب بود که در ریاض گردن زده شد.
با نگاهی به این اسامی که تنها گوشه‌ای از پرونده‌های بازداشت و حذف‌های فیزیکی (قتل سازمان‌یافته) در داخل و خارج عربستان را به تصویر می‌کشد، می‌توان به این مفهوم رسید که پرونده خاشقجی نخستین و آخرین مورد از سرکوب خارجی با درون‌مایه داخلی نبوده و نخواهد بود. اما آنچه از بطن این قبیل موارد استنباط می‌شود این است که خروجی منفی این پرونده‌ها، اصلاحات 2030 یا «پروژه نئوم» را که یک پرونده اقتصادی- سیاسی در ابعاد جهانی به حساب می‌آید، ناکام خواهد گذاشت، چرا که اولاً آل‌شیخ (هسته متفکر و فرماندهی دینی عربستان) این اصلاحات را در جهت غربی‌شدن جامعه سنتی و محافظه‌کار عربستان می‌داند و ثانیاً پرونده‌های خارجی مانند یمن، لبنان، عراق، سوریه، ایران و... باعث شده سیاست خارجی معلق سعودی‌ها با درون‌مایه شکست راهبردی معنا پیدا کند. بنابراین امثال پرونده خاشقجی به دلیل ایجاد فضای پلیسی در عربستان و مخدوش کردن چهره این کشور موجب می‌شود سرمایه‌گذاران خارجی برای ورود به عربستان در فضای رعب و وحشت قرار بگیرند و حتی سرمایه‌داران داخلی نیز کشورهای دیگری را به عنوان مقصد سرمایه‌‌گذاری خود انتخاب کنند.


Page Generated in 0/0146 sec