printlogo


کد خبر: 200853تاریخ: 1397/8/6 00:00
نگاهی به فیلم سینمایی «مغزهای کوچک زنگ‌زده» ساخته هومن سیدی
دسته برادران

حسین ساعی‌منش: ظاهرا «مغزهای کوچک زنگ‌زده» درباره موقعیت شاهین در دستگاهی است که شکور راه انداخته و گسترش داده. درباره برادر کوچک‌تری است که به او میدان نمی‌دهند. برادری که برخلاف شکور خیلی هم آدم مصممی نیست و ظاهرا کمی هم شیرین‌عقل است. کسی که به گواه همان نریشن ابتدای فیلم (که البته معلوم نیست چرا روی تصاویر یکی از صحنه‌های میانی شنیده می‌شود) خودش هم قبول دارد که گوسفند است و برادر بزرگ‌تر را به چوپانی پذیرفته. کسی که در این تشکیلات به حاشیه رانده شده و تحت تاثیر همین مساله شخصیتش شکل گرفته: با بچه‌ها بازی و دعوا می‌کند، در قهوه‌خانه می‌پلکد، مواد مصرف می‌کند، گنجشک‌های مغازه کبابی را آزاد می‌کند و درمی‌رود، آشغال‌های دورریخته‌شده را جمع می‌کند، به خواهرش بی‌دلیل می‌پرد و در نهایت اگر بخواهد پا به قلمرو شکور بگذارد نوعی عصبانیت پوشالی و غیرجدی از خودش بروز می‌دهد؛ یک رفیق آسمان‌جل و دیلاق هم دارد که در تمام این موارد همراهی‌اش می‌کند و دست‌کمی از او ندارد. به نظر می‌رسد هدف اصلی «مغزهای کوچک زنگ‌زده» همین کاراکتر شاهین است و فیلم می‌خواهد قصه همین عقده‌های فروخورده را تعریف کند که عاملی می‌شوند تا شاهین از فرصت دستگیری برادرش استفاده کند و جای چوپان را بگیرد. فیلم می‌خواهد نشان دهد چطور شاهین از این تصور که «چون قبلا گند زدم بهم کار نمی‌ده» به این تصور جایگزین می‌رسد که «بهت کار نمی‌ده که براش شاخ نشی» و بعد از این قرار است روایت‌کننده ناتوانی شاهین هم باشد. قرار است نشان دهد که شاهین از پس این جایگاه برنمی‌آید. اگر قرار است گوش مقصر را نبرد، اگر قرار است دلش به حال بچه‌ای بسوزد، اگر قرار است به همان شکل نصفه و نیمه به مونا دل ببندد و فقط برای نمایش قدرت، داد و فریاد راه بیندازد، نمی‌تواند چوپان باشد. خودش هم این را می‌فهمد وقتی در آن مخروبه اجاره‌ای به گوسفندانی برمی‌خورد که دارند زیر آفتاب جان می‌دهند. می‌فهمد که آدم چوپان شدن نیست. «مغزهای کوچک زنگ‌زده» درباره کسی نیست که چشم به قدرت برادر بزرگ‌ترش دارد، درباره کسی است که قدرت برادر بزرگ‌تر را به باد می‌دهد. پس با این حساب، فیلم پایان‌بندی نچسبی ندارد. رفتارهای پایانی شاهین از سر تغییر مسیر فیلم و اصلاح کاراکتر نیست و اتفاقا در راستای نشان دادن همین ناتوانی در اداره امور است. پس چه اتفاقی می‌افتد که در هر بار تماشای فیلم به این نتیجه می‌رسیم که فیلم، پس از دستگیری شکور (که البته معلوم نیست با این سابقه و تشکیلات، چطور خودش هم مصداق «گله‌ای می‌ریزن، فله‌ای می‌برن» شده) دستش خالی می‌شود؟ آیا به خاطر کمرنگ‌شدن شخصیت شکور اینچنین حس می‌شود؟ یعنی شکور کاراکتر فر‌عی‌ای بوده که نزد مخاطب جای کاراکتر اصلی را گرفته؟ نه، علت در دستگیری شکور نیست. علتش چیز دیگری است که همزمان با دستگیری شکور به پایان رسیده: رسوایی شهره و بلایی که خانواده سرش می‌آورد. ماجرای شهره چیزی است که عملا حکم یک سکته ناگهانی در روند فیلم را دارد که به خاطر التهاب ذاتی و اجرای هوشمندانه‌اش در مدتی که مطرح می‌شود، با اینکه قصه اصلی را به حاشیه می‌راند، جلب توجه نمی‌کند اما اثرش زمانی دیده می‌شود که به پایان می‌رسد. وقتی که فیلم دوباره می‌خواهد به مسیر اصلی برگردد به خاطر این فاصله ایجادشده یکدستی‌اش را از دست می‌دهد و از تبعات آن هم رها نمی‌شود. ماجرای شهره باعث می‌شود یک‌سوم پایانی «مغزهای کوچک زنگ‌زده» به جای اینکه قصه شاهینی باشد که در پی گرفتن قدرت است، قصه شاهینی است که دنبال یک خواهر ناپدیدشده هم می‌گردد؛ همین مساله باعث می‌شود که جزئیات مربوط به شاهین و شکور، به نفع شخصیت شهره کم‌رنگ شود؛ به لورفتن جای پس‌انداز شکور و فاش ‌شدن راز تولد شاهین و تهدید شکور و فروختن نوچه شکور به پلیس، به شکلی سرسری و بدون درنگ پرداخته می‌شود و در مقابل صحنه مفصلی را به جمع‌کردن وسایل شهره با آن اشک و آه اختصاص می‌دهد. این همان چیزی است که از هومن سیدی انتظار نداشتیم؛ کسی که منتظر بودیم همان مسیر رو به پیشرفت قبلی را که به فیلم تحسین‌برانگیز «خشم و هیاهو» رسیده بود، ادامه دهد اما این بار شخصیت‌ها و فضاسازی فیلمش را فدای چیزی می‌کند که بشود عبارت «نگاه آسیب‌شناسانه» به آن چسباند. بله! کسی وجود این قبیل مسائل را انکار نمی‌کند. حالا هم می‌شود سری تکان داد و از این سبک زندگی و سطح فرهنگی‌ای که فیلم از حاشیه تهران نشان می‌دهد، افسوس خورد و ناراحت شد اما ناراحتی و افسوس بیشتر، به خاطر فیلمی خواهد بود که می‌توانست خیلی درگیرکننده‌تر از این حرف‌ها باشد.


Page Generated in 0/0177 sec