printlogo


کد خبر: 201225تاریخ: 1397/8/14 00:00
نگاهی به مجموعه‌ غزل «بهارخواب» محمدحسین نجفی
غزل‌های جزئی‌نگر

وارش گیلانی: برای ما «غزل»، تنها یک قالب شعری نیست که دارای مضامین و محتوای عاشقانه باشد؛ غزل به ‌نوعی هویت و اصالت فرهنگ عاشقانه و مبین عرفان ما است؛ غزلی که در دوره‌های گوناگون فراز و نشیب‌هایی داشته تا اینکه در دوره‌ مشروطه، به‌واسطه‌ تنی چند از شاعران انقلابی آن دوره، جایگاه و قالبی برای بیان مسائل اجتماعی و سیاسی شد و از آن پس ما شاهد «غزل اجتماعی» هم شدیم؛ نوعی غزل که تا امروز هم رد پایش را می‌توان دنبال کرد اما این رد پا امروز کمرنگ شده، چرا که در جهتی دیگر رشد پیدا کرده است. یعنی ما دیگر معمولاً غزل‌های اجتماعی صرف کمتر داریم و اگر داریم، آن را خالی از شعار و به شعر نزدیک‌تر کرده یا با صداهای دیگر هماهنگش کرده‌ایم؛ غزلی که از این دوصدایی کیفیتی دیگر و حالی دیگر می‌گیرد و متفاوت با غزل‌های دیروز، نوع دیگری از غزل را ارائه و نشان می‌دهد؛ مانند غزل‌های عاشقانه- سیاسی یا عاشقانه- اجتماعی یا عاشقانه- فلسفی و...
غزل حتی بعد از جریان و انقلاب ادبی نیما که همه‌ قالب‌های کهن را به سایه کشانده بود، کم‌ و بیش پابرجا بود، تا اینکه از زیر سایه‌ خود جریان نیمایی و به‌واسطه‌ پشتوانه‌ عظیمی که داشت، دوباره سر برآورد و عنوان «غزل نو» به خود گرفت و شاعران بزرگی را به عرصه رساند؛ عنوانی که امروز برای خود زیرمجموعه‌های متعددی پیدا کرده است.
بعد از انقلاب نیز شاعران، بیشترین استقبال را از غزل نشان دادند و باز در این عرصه شاعران خوبی ظهور کرد.
«بهار خواب»، مجموعه ‌غزلی است از محمدحسین نجفی 32 ساله با 22 غزل که انتشارات حرفه‌ای شهرستان ادب آن را در بهار 1396 و در 96 صفحه به چاپ رسانده است.
محمدحسین نجفی شاعر شناخته‌شده‌ای نیست و این خوب است که ناشری خوشنام و مشهور سعی در چاپ آثار جوانانی دارد که صاحب استعدادند. خوب است شاعران جوان نیز قدر این نعمت را بدانند و بدانند که شاعران دهه‌های 60 و 70 و شاید 80 با ناشران سخاوتمندی روبه‌رو نبودند و کارشان به زحمت چاپ می‌شد.
«بهارخواب» محمدحسین نجفی دارای غزل‌های معمولاً 6 و 7 و 8 بیتی است که بدش نمی‌آید در چند غزل وزن‌های بلند را نیز تجربه کند و بیازماید. مضامین و محتوا و مفاهیم غزل‌های این دفتر نیز متنوع است؛ برای عاشورا و شهدای عاشورا چند شعر، برای شهدای دفاع‌مقدس- به‌طور ویژه یا کلی- چند شعر، برای مادر چند شعر و شعرهایی نیز برای عید و بهار و باران دارد.
نگاه جزئی‌نگر شاعر در نخستین ‌غزل مخاطب را جذب می‌کند؛ شاعری که انگار قصد ندارد با کلیات و کلی‌گویی مخاطب را خسته کند. او در این غزل با جان عاطفی و نگاه عاشقانه‌ بی‌توقع خود، ممنون کسی است که با او از سپیده و صبح حرف می‌زند؛ کسی که با او از امید می‌گوید و مشق‌های شب روزگار را همچون صبح خط می‌زند. تشبیه‌ها آنقدر صمیمانه و رنگارنگ است که سادگی را نفس می‌کشد. بهتر است مابقی حرف‌های این غزل را خود بشنوید:
«ممنون دم از سپیده، دم از صبحدم زدی
ممنونم از دمیدن خورشید دم زدی
ممنون که مشق‌های شب روزگار را
ای صبح در نگاه تو جاری! قلم زدی
ممنونم از تو، از تو که این خاطرات را
در متن بدترین لحظاتم رقم زدی
از پیش من چه زود، چنان رود رد شدی
ممنون که چند ثانیه با من قدم زدی»
جزئی‌نگری شاعر در غزل گاه به جزئی‌نگاری هم تبدیل می‌شود و شاعری با این میزان از نگرش‌های ملموس و جزئی، می‌تواند در شعر نیمایی یکی از شاعران موفق باشد. تازگی نگاه و شادابی زبانش نیز مرا بیشتر به این رای رساند که او تنها در غزل دارد افاعیل عروضی را تنظیم می‌کند و قافیه‌ها و ردیف‌ها را سرجای‌شان می‌گذارد، در صورتی که دارد رهاتر از این چارچوب عمل می‌کند، پس در عمل نیز باید توانایی این کار را داشته باشد. شاعری که در غزل اینگونه در شادابی خود منظم است، بی‌شک در شعر نیمایی نظم و انضباط دقیق‌تر و بهتری خواهد داشت:
«بی‌تو در خویشم اگر سر به ‌هوایم باران!
دلت آیا نگرفته‌ است برایم باران!
پنجه را قوت آن نیست که این پنجره را
رو به دیدار تو زیبا، بگشایم باران!
نیستم دیگر آن کودک، آن کودک شاد
کودکی کن تو برایم، تو به جایم باران!
آه شرمنده گرفتارم و دیری‌ است که نیست
فرصتی تا به سراغ تو بیایم باران!
تا در آوار تو آواره‌ترین باشم من
چه کسی، ها! چه کسی کرده دعایم باران!
آمدی بردی‌ام از خویش به آن شب، شب دور
می‌بری با خودت امشب به کجایم باران!
از کدامین شب دیجور نمی‌دانم کی
تا به امروز نکرده‌ست رهایم باران»
می‌بینید که نشانه‌های دلبستگی خود را به نیما در پایان با جمله‌ای که نیما آن را تکرار کرده است، ابراز می‌دارد: «کدامین شب دیجور».
سادگی و روانی و گاه شوریدگی ناب در ابیات اشعار عاشورایی او، توأم با تعریفی که از غزل‌هایش داده‌ایم، این‌گونه اشعارش را نیز شنیدنی می‌کند:
«من کی‌ام؟ این نوحه‌خوان، ها! کیست رویارو مرا؟
من به خاک و خون کشیدم خویش را یا او مرا؟
از جگرگاه من است این یا از آن دیگری‌ست؟
ریخته‌ست این خون سرخ این‌گونه بر پهلو مرا...»
عاطفه‌ای پررنگ با تصویرسازی‌های ساده‌ رئال و واقعی، به‌علاوه‌ آن جزئی‌نگری تقریباً همیشگی‌اش، شاعر را اغلب بی‌نیاز می‌کند از تخیلات رنگارنگ و تصویرسازی‌های تو در تو، چرا که او در اینچنین ‌بودنش موفق است:
«یک‌ مشت غزل در چمدان سفرم ریخت
مادر که دلش آب شد و پشت سرم ریخت
برگشتم از آنجا و دلم پیش کسی ماند
 با آمدنم اشک، غرور پدرم ریخت
آری همه‌ شوکت ایلاتی یک ‌مرد
تا گفت «خدا یار تو باشد پسرم» ریخت
آخر چه کسی بود که از اول عمرم
آه این ‌همه دل، این‌ همه دل دور و برم ریخت؟...»
به‌نظر من، شعرهایی که در وزن‌های جدید ساخته می‌شوند، در پی فضایی تازه‌اند تا جان اثر را دیگرگونه و تازه کنند اما وزن‌های بلند، دست ‌و پا گیرند و محل حرف‌های مصنوعی، چرا که شاعر برای ساختن یک ‌مصراع بلند باید بیش از هر چیز تمرکز خود را روی درست و غلط بلندی آنها بگذرد و این جز از راه آگاهانه شعرگفتن نمی‌آید. نجفی در وزنی بلند آنقدر حواسش جمع وزن و قافیه است که «ژالی» را قافیه می‌کند؛ قافیه‌ای نامانوس که از بس به گوش ناآشناست، نزد مخاطب پذیرفتنی نخواهد بود؛ قافیه‌ای که باید زنگی برای جاافتادگی مطلب باشد، موجب پراکندگی مطلب شده است! در واقع شاعر ناخوداگاه در پی بیرون‌رفت از چارچوب وزن و قافیه است که دست به این کار زده است، چرا که در این وزن بلند، هر یک‌بیت، 2 بیت است و به‌جای 2 قافیه، یک قافیه می‌خواهد.
دومین‌ نشانه‌ گرایش شاعر به شعر نیمایی از همین انتخاب وزن بلند نیز آشکار می‌شود، چرا که او این غزل را بر وزن زیبا و مشهور «افسانه»ی نیما ساخته است؛ البته یک بیتش، 2 بیت است!
اگر چه وزن افسانه تا حدی از فروتر رفتش در کاستی‌ها کاسته است اما در هر حال این بلندی وزن، اغلب ابیات را سست و مصنوعی و نثری منظوم کرده است:
«خسته‌ام از سکوتی که جاری‌ است، یاد روزی که در خانه بودی
روزگاری که در خانه می‌خورد، صبح‌ها شانه بر دار قالی
نمره‌هایم همه افت کرده، دیگر اکنون نپرس از من، از بیست
بیست‌هایی که آن را کسی نیست تا بگوید که عالی ا‌ست، عالی‌ است
وقتش آیا نشد بازگردی؟ روشنابخش هر خانه، مادر!
خانه روشن نخواهد شد آخر، بی‌تو خورشید! با نور ژالی
(ژالی همین چراغ‌هایی است که با گاز کار می‌کنند و در قسمت مشعل آن پارچه‌ای توری‌مانند بسته می‌شود).
خواستم پایان حرف را با شعری ناب از شاعر به پایان برم، دیدم انگار شاعر شعرهای خوبش را در لابه‌لای غزل‌هایی که تا نیمه‌ کتاب رسیده‌اند، جا داده و شعرهای تقریباً خوب و نه‌چندان خوبش را در قسمت دوم دفتر. ناگزیر شعر پشت جلد کتاب را می‌آورم که از نظر من چنان هم...!:
«رسید فصل دعاهای مستجاب از تو
پر از شکوفه شد امشب بهارخواب از تو
تو غنچه‌های جنونی، من آنکه می‌گیرد
هزار جام لبالب شراب ناب از تو
تو حسن مطلع نوری که دیده خواهد شد
هر از هزاره فقط لحظه‌ای شهاب از تو
وضو گرفتی و بعد از تو با پرستوها
نشست و گفت چه با آب و تاب، آب از تو
و بعد گریه و دیدم به آسمان بردند
فرشته‌های مقرب گل و گلاب از تو».


Page Generated in 0/0153 sec