printlogo


کد خبر: 201338تاریخ: 1397/8/19 00:00
نگاهی به زندگی سیاسی و اجتماعی غلامرضا تختی
از زورگویی‌های پهلوی خاطرات تلخی داریم

محمدرضا کردلو: فضای باز متاثر از فرار رضاخان، در اوایل دهه 20، امکان ظهور و بروز برخی گروه‌های سیاسی و اجتماعی را فراهم کرده بود. تختی نیز متاثر از این فضا و با توجه به پیشینه خانوادگی و اجتماعی، مذهبی و تاریخی‌ای که داشت، وارد جمع‌های سیاسی شد. او متولد شهریور 1309 بود و سال‌های آخر حکومت رضاخان را خوب به خاطر داشت و زندگی‌اش در محله‌های پایین‌شهر و در خانی‌آباد، معرف نسبت و مواجهه او با مردم بود. سالگرد تولد 11 سالگی غلامرضاست که متفقین چندساعته تهران را اشغال می‌کنند و رضاخان را از ایران می‌برند.  تختی که در 20 سالگی قهرمان کشور شده و در سال‌های 1951و 1952 میلادی در مسابقات جهانی و المپیک صاحب مدال شده است، به چهره‌ای سرشناس تبدیل می‌شود و نظرها به سوی او جلب می‌شود. از این رو حضور نیروهای سیاسی در اطرافش چندان دور از ذهن نیست. حال آنکه تختی نیز زمینه‌های حضور در حرکت‌های اصلاحی و جنبش‌های مردمی را داشت. حسین شاه‌حسینی می‌گوید: «تختی متولد جنوب تهران بود و اراضی‌ای نیز در خانی‌آباد داشت که از نظر ملکی شاه آنها را تصرف کرده بود، پس یک دلخوری و ناراحتی باطنی در وجودش شکل گرفته بود. او به مرور زمان و با مطالعه روزنامه‌ها و آشنایی با طیف‌های فکری مختلف و همچنین حضور در هیات‌ها و سخنرانی‌ها با محافل سیاسی بیشتر آشنا و به آن متمایل شد».
حضور تختی در جبهه ملی اما به سال‌ها بعد از دهه 20 بازمی‌گردد، زمانی که حسابی در میان عامه مردم شناخته‌شده است. او در سال 1340 عضو سازمان ورزشی جبهه ملی می‌شود. عضویت تختی باعث می‌شود تعداد دیگری از ورزشکاران نیز به عضویت این سازمان درآیند. از طرفی تختی علاقه زیادی به ابراز علایق مذهبی‌اش دارد و در شرایطی که رژیم به دنبال ایجاد محدودیت‌هایی برای گروه‌های مذهبی است او تلاش می‌کند تربیت مذهبی‌اش را بیشتر به رخ بکشد. عکس معروفی را که آیت‌الله طالقانی در حال امضای یک جلد قرآن و اهدای او به تختی است، خیلی‌ها دیده‌اند. او  اسوه‌های اخلاقی را احترام می‌کند و در عالم روحانیت نیز سراغ پهلوان سیاسی می‌رود و در کنار مرحوم طالقانی می‌ایستد. طبیعی است که این تصویر حکومت را ناراحت خواهد کرد. این ناراحتی حتی در سال‌های بعد بیشتر نیز می‌شود، وقتی در مراسم بزرگداشت تختی تصاویری از امام خمینی و آیت‌الله طالقانی در کنار عکس تختی قرار می‌گیرد. تختی در میان مردم، روحانیت و متدینین، گروه‌های دانشگاهی و تحصیلکرده جایگاه ویژه‌ای داشت. تقابلی که او با رفتارهای عادی‌اش با رژیم سابق ایجاد کرده بود، ائتلافی از علاقه‌مندان به او تشکیل داده بود که طیف گسترده‌ای را شامل می‌شود؛ از آیت‌الله طالقانی که تختی به خاطر او یک پای ثابت مسجد هدایت شده بود، تا اصغر حاج‌سیدجوادی که در مقاله‌ای تختی را مظهر شرافت و انسانیت می‌داند تا سیاوش کسرایی از شاعران چپ که «جهان پهلوانا صفای تو باد» را برای تختی سروده است. تختی کار سیاسی نمی‌کرد اما رفتارهای مردمی‌اش در آن روزگار، سیاسی‌ترین کارکرد را داشت، البته نه برای او. به این کارکردها فکر نمی‌کرد اما رژیم سابق محبوبیت او را که ناشی از رفتارهایش بود، برنمی‌تابید. در حالی که تختی هیچ‌گاه عضو ثابت احزاب و گروه‌های سیاسی نشد، در جبهه ملی مسؤولیت ورزشی را عهده‌دار شده بود. او بعد از 28 مرداد 32 و کودتای آمریکایی نیروهای نظامی و الوات شاه علیه دولت مردمی مصدق، حاضر به شرکت در برنامه‌های حکومتی نشد. در جایی دیگر وقتی شاه از تختی می‌پرسد: «تا کی می‌خواهد پهلوان بماند؟ در جواب شاه می‌گوید: تا زمانی که مردم بخواهند». منظور تختی این است که انتصاب این عنوان به «تو» به عنوان شاه ربطی ندارد. در مورد دیگری، به منظور تطمیع تختی، پیشنهاد مدیریت شهرداری تهران را به او می‌دهند و تختی بدون درنگ این پیشنهاد را رد می‌کند و در پاسخ می‌گوید: «من و خانواده‏ام از زورگویی‌های خاندان پهلوی خاطرات تلخی داریم».
این رفتارهای تختی ادامه‌دار نیز هست. در اسفند 45، با وجود محاصره کامل احمدآباد توسط نیروهای نظامی، در مراسم شب هفت مرحوم دکتر مصدق شرکت می‌کند. مردمی که متوجه حضور او می‌شوند به محل مراسم هجوم می‌آورند. فضا شلوغ می‌شود و نیروهای حکومتی آنها را با واهمه دور می‌کنند. او اعتنایی به منع نظامیان شاه در مراسم نمی‌کرد و به افسران می‌گفت دستگیرم کنید. او چند نوبت از دیدار با شاه سر باز می‌زند و می‌گوید: «با کسی که با دکتر مصدق چنین می‌کند و منافع ملی را از بین می‌برد حتی نباید حرف زد». همین رفتارها بود که روی مواجهه حاکمیت با او تاثیر گذاشت.
در واقع تلاش رژیم برای مقابله با او روزافزون شد؛ تلاشی که از تحقیر مستقیم تختی تا تحریک عده‌ای برای شعار دادن علیه او خودش را نشان می‌داد. تلاش دیگر رژیم فاصله انداختن میان تختی و مردم بود. یکی از برنامه‌های نیروهای امنیتی شاه این بود که تختی را از همان طریقی که محبوب شده، منکوب کنند. حتی سناریوی آشنایی از سوی رژیم برای قرار دادن تختی در مقابل مردم طرح می‌شود. روزنامه کیهان با درج خبری آمادگی تختی را برای کاندیداتوری مجلس اعلام می‌کند اما چند روز بعد تختی ضمن تشکر از مردم، این خبر را تکذیب می‌کند. این رفتارهای او بشدت سیاسی تلقی و برای رژیم پهلوی گران تمام می‌شد، چرا که در آن روزگار به معنی به رسمیت نشناختن حکومت بود. حکومت به دنبال«غیرمردمی» نشان دادن جهان پهلوان و تلاش برای حذف فیزیکی او بود. اگرچه هنوز گمانه‌های بسیاری درباره مرگ مشکوک غلامرضا تختی وجود دارد اما آنچه مردم هیچ‌گاه باور نکردند، همان تیتری بود که ساواک به مطبوعات توصیه و اجبار می‌کرد: «تختی خودکشی کرد». این اتهام البته از سوی جریان روشنفکری نیز در سال‌های بعد به تختی نسبت داده شد؛ وقتی فصلنامه نگاه نو، 10 سال پیش در شماره 80 خود، پرونده‌ای پیرامون تختی منتشر کرد و انگشت اتهام را بعد از 40سال به سوی خود تختی بازگرداند و ادعای خودکشی تختی را برای دیگر بار مطرح کرد؛ ادعایی که در دی‌ماه 46 و به دستور مستقیم دربار در مطبوعات پرتیراژ بر آن تاکید می‌شد. طبیعی بود که رژیم پهلوی از پررنگ کردن این ادعا دو هدف عمده داشت؛ اول اینکه خود (رژیم پهلوی و ساواک) از اتهام قتل مبرا می‌شد و هدف دیگر آنکه به جایگاه مذهبی و ملی او لطمه می‌زد، چرا که حرمت خودکشی به خودی خود برای پراکنده کردن بخش‌های زیادی از مردم از دور نام و نشان تختی کافی بود. تختی اما این اعتبار را با صداقت به دست آورده بود و به همین جهت، زدودن نام او از صدر چهره‌های محبوب و مردمی ممکن نبود. همین که امروز پس از بیش از 50 سال هم کسی ادعای «خودکشی تختی» را باور نمی‌کند، شاهدی بر این مدعاست که صداقت تختی با مردم کار خودش را کرده بود. کاری که او در جمع‏آوری کمک در جریان زلزله بوئین‏زهرا کرد، هیچ‌گاه از نگاه مردم دور نماند. رژیم اما تلاش خودش را کرد؛ طرح اختلافات خانوادگی، بدهکار نشان دادن تختی و نسبت دادن برگه کاغذی مبهم به عنوان وصیتنامه تختی و انتشار آنها، از اقداماتی بود که ساواک پس از مرگ غلامرضا تختی انجام داد. اطلاعات و کیهان به عنوان 2 روزنامه وابسته به دربار، «خودکشی قهرمان» را تیتر کردند. در این راستا مقالات متعددی هم در این روزنامه‌ها به نگارش درآمد. روزنامه‌های اطلاعات و کیهان در روز ۱۸ دی ۴۶ نوشتند: «غلامرضا تختی به خاطر اختلافات خانوادگی با همسرش شهلا توکلی و بر اثر خودکشی جان باخته ‌است. از انگیزه‌های ممکن برای خودکشی، مواردی چون ناکامی‌هایش در مسابقات در پایان عمر ورزشی تختی نام برده می‌شود». زندگی تختی، مرگش را رقم می‌زند. مراسم هفتمین روز درگذشت او در ابن‌بابویه به یک همایش سیاسی علیه حکومت شاه تبدیل شد، واقعه‌ای که با هجوم مأموران امنیتی خاتمه یافت اما چرا باید رژیم به مراسم ختم تختی حمله می‌کرد؟
نوشیروان کیهانی‌زاده، خبرنگار وقت روزنامه اطلاعات در روایتی از روزهای بعد از مرگ تختی و تشییع او می‌گوید: «من که آن زمان در تحریریه روزنامه اطلاعات، یکی از دبیران خبر بودم از خلیل بهرامی، خبرنگار مربوط خواستم فتوکپی یادداشت (منصوب به پهلوان تختی) را تهیه کند و آن را عینا در صفحه حوادث روزنامه اطلاعات کلیشه کردیم تا صحت و سقم‌ مندرجات آن را روشن نکرده باشیم و مردم (مخاطبان روزنامه) خود قضاوت کنند و روز تشییع جنازه تختی هم، برخلاف روش روزنامه اطلاعات، با آماده کردن خود برای تحمل هرگونه اعتراض، عکس جسد جهان پهلوان را که در تالار تشریح پزشکی قانونی گرفته شده بود در صفحه اول روزنامه چاپ کردیم. به‌رغم نارضایتی باطنی دولت وقت، هزاران نفر جنازه جهان پهلوان ایران را از تهران تا ابن‌بابویه (شهرری) تشییع کردند». جلال آل‌احمد در مقاله‌ای که چند ماه بعد از مرگ تختی منتشر می‌کند، با اشاره به مراسم سوگواری او می‌نویسد: «از آن همه جماعت هیچ کس، حتی برای یک لحظه، به احتمال خودکشی فکر نمی‌کرد». با همه اینها مرگ تختی حالا پس از بیش از نیم قرن، هنوز پسوند «رازآلود» به خود می‌گیرد. همین چند سال پیش (خرداد 93) که شهلا توکلی، همسر غلامرضا تختی به دیار باقی شتافت، بسیاری از رسانه‌ها تیتر زدند: «بانوی رازها درگذشت!» چرا که بعد از درگذشت همسرش در روز 17 دی‌ماه سال 1346 هیچ‌گاه درباره مرگ تختی سخن نگفت و این راز را در دلش نگاه داشت. بابک تختی پسر جهان پهلوان طی این سال‌ها، البته تلاش‌هایی برای رمزگشایی از این مرگ رازآلود انجام داد اما او هم به نتیجه مشخصی نرسید. او البته تاکید کرد: مهم‌تر از چگونگی مرگ تختی، چگونه زندگی کردن او است!


Page Generated in 0/0073 sec