تختی هیچ وقت قرار نشد فیلمی بازی کند اما بارها پیشنهاد بازی دریافت کرد. خیلی از ورزشکاران آمدند ولی استعداد نداشتند و رفتند و تختی نمیخواست این تجربه را تکرار کند. درباره یکی از این فیلمها هم چون رابطش خودم بودم همه چیز را میدانم. دکتر کوشان که فکر گیشه بود و برای جذب گیشه هم از مشاهیر استفاده میکرد. آن زمان که من بالاترین دستمزد را با ۲۰ هزار تومان میگرفتم ۱۰۰ هزار تومان به تختی پیشنهاد داد. یادم هست نتوانستم به دکتر نه بگویم و قرار شد من به تختی پیشنهاد بدهم. یادش بهخیر، یک گلفروشی سر چهارراه ولیعصر بود که پاتوق تختی محسوب میشد. رفتم، عادت داشت دست به گردن رفقا بیندازد و پهلوان زندی هم درست همین عادت را داشت و دارد. چه دستهای سنگین و پهلوانیای هم داشت، در پیادهرو قدم زدیم و ماجرا را گفتم. تکیهکلام تختی «چاکرتم» بود، گفت «چاکرتم، من فیلم بلدم؟» خودم هم از ته دل دوست نداشتم او به سینما بیاید و خراب شود، بلایی که سر حبیب بلور آمد، مردی که در تاریخ کشتی و مربیگری ورزش ما نظیر ندارد و در سینما مجبور به چه نقشهایی شد. به همین دلیل اصرار نکردم، برگشتم پیش کوشان و گفتم دور تختی را خط بکش. (از خاطرات ناصر ملکمطیعی)