printlogo


کد خبر: 201390تاریخ: 1397/8/19 00:00
جهان پهلوان به روایت علی حاتمی
گر مرد رهی، میان خون باید رفت

جهان پهلوان: من تختی هستم. یه آقایی به خونه من تلفن کرده...
صدای تلفن: من بودم آقا، دست شما رو می‌بوسم. من عنصری هستم. کار هنری می‌کنم.
جهان پهلوان: موفق باشید، امری با من داشتید؟
صدای تلفن: یه عرض مختصر. ما یک فیلم تبلیغاتی داریم برای تبلیغ تیغ ریش‌تراشی. خواستم شما نقش اول اونو بازی کنید. پلان درشتی از صورت شماست که یک دست زیبای زنانه به اون دست می‌کشه و شما این شعر ریتمیک رو می‌خونید. اجازه بدید شعرو پخش کنم:
 [صدای زدن دکمه ضبط صوت. ضرب نواخته می‌شود. بعد یک صدای نتراشیده نخراشیده می‌گوید]
صدا: رو صورتم مورچه بیاد لیز می‌خوره. ریشام هر روز دو دست تیغ تیز می‌خوره.
 [ضبط صوت خاموش می‌شود. صدا ادامه می‌دهد]
صدای تلفن: جالبه، نه؟ واقعا بامزه‌س قبول می‌کنید؟
جهان پهلوان: نخیر آقا. بنده اهل این کارا نیستم.
صدا: اجازه بدید بگم تا 100 هزار تومان اسپانسر حاضره به شما برای این چند ثانیه بده.
جهان پهلوان: خیر آقا. انگار شما عقل درست و حسابی ندارین.
صدا: 100 هزار تومان براحتی می‌تونه همه مشکلات شما رو حل کنه.
جهان پهلوان: مشکلات منو پول حل نمی‌کنه.
صدا: به هر حال بازی کردن در این فیلم تبلیغاتی همه مشکلات شما رو حل می‌کنه. مشکلاتی که در چند روزه اخیر دارید. پذیرفتن این کار در حقیقت تنها راه آزادی شماست. تحمل چند لحظه رفتار مبتذل به یک عمر زندگی کردن می‌ارزه. شما هنوز ۳۶ سال دارید. نصف عمرتون فرصت دارید. حتی می‌تونید اعلامیه‌ها رو به هزینه خودتون چاپ و پخش کنید. به هر تقدیر هر وقت تغییر عقیده دادید و خواستید ظرف این چند روز به ساز ما برقصید آن هم فقط برای چند ثانیه، بیایید جلوی پنجره اتاق، پنجره را باز کنید و یک نفس عمیق بکشید. ما با دوربین شما رو زیر نظر داریم. [تلفن قطع می‌شود.]
جهان پهلوان با تعجب گوشی را می‌گذارد. کاغذی از زیر در به داخل فرستاده می‌شود. جهان پهلوان کاغذ را باز می‌کند. این متن روی آن نوشته شده است: این نامه را به خط خودتان بنویسید: «حضور مبارک آقای دادستان، این ورقه وصیت‌نامه اینجانب است. تمنایی که از جنابعالی دارم این است که اولا مهریه زنم هر چه هست بدهید. بیشتر راضی نیستم. ثانیا از هیچ کس گله و شکایت و ناراحتی ندارم. خودم این تصمیم را گرفتم و احدی در کار من دخالت ندارد. غلامرضا تختی16/11/46»
(جهان پهلوان روی تشک خودش را مشاهده می‌کند. با خودش در حال کشتی گرفتن است. خودش را به پل برده و در لحظات جان‌فرسای مقاومت مرگبار است. در این لحظه برق اتاق قطع می‌شود. تاریکی و سکوت حاکم است. پس از مدتی صدای باز شدن شدید پنجره شنیده می‌شود و صدای گذاشتن چند نردبان و بالا آمدن چندین نفر...
به تماشای ورزش زورخانه‌ای مشغول است و تنه‌اش تا نیمه از سوراخ نورگیر بیرون آمده و به طرف پایین آویزان است. برای آخرین بار میل منقش به پرچم ایران به طرفش می‌آید. میل را می‌گیرد و می‌خواهد نگه دارد اما موفق نمی‌شود. پدرش پشت سرش در عبای سفیدی ظاهر شده و پایش را نگه داشته تا مانع سقوط او شود ولی جهان پهلوان با میل منقش به پرچم ایران به کف گود سقوط می‌کند و درهم می‌شکند و غرقه به خون می‌شود.
چند مامور کلانتری در اتاق شماره ۲۳ را باز می‌کنند و داخل می‌شوند. جسد تختی روی تخت افتاده و شیشه قرص طرف دیگر. شیر آب باز است. پاسبانی آن را می‌بندد. وصیتنامه به خط جهان پهلوان روی میز قرار دارد.
مامور دادستانی: خودکشی کرده.
[عارفی دف‌زنان وارد می‌شود و دور گود کنار بدن خونین و پاره و شکسته جهان پهلوان می‌چرخد و اشعار عارفانه می‌خواند.]
عارف: گر مرد رهی، میان خون باید رفت...
 قسمت‌هایی از بخش آخر فیلمنامه جهان پهلوان تختی - مجموعه آثار علی حاتمی - جلد دوم)
 


Page Generated in 0/0050 sec