رضا شیبانی: رباعی قالبی است که بر خلاف کوتاه بودن، هم در سرایش و هم در فهم سخن، تاملی ژرف میطلبد. بیجهت نیست که درصد رباعیهای ضربالمثل شده در تاریخ، بیش از سایر قالبهای شعری است (البته پیش از پیدایش تکبیتنویسی به سبک شاعران هندی). فیالمثل از خیام هیچ رباعی نیست که ضربالمثل نشده باشد و بسیاری دیگر از رباعیات خوب هم در آن دوره به نام خیام تمام شده و به دیوان او راه یافته است...چرا؟ چون ضربالمثل شدهاند و در سیر تبدیل شدن به ضربالمثل مولف خود را گم کردهاند و سر از دیوان خیام در آوردهاند.
شاعران زیادی در دوره معاصر از سر کمحوصلگی، رباعی گفتهاند. همین قید کمحوصلگی، ایجاب میکند که تعداد و مقدار رباعی کیفیتدار، کم باشد. در واقعیت چنین نیز هست... معدودی هستند که از پس این قالب بر میآیند، چرا که رباعی برخلاف سادگی ظاهری، از پیچیدهترین روابط هندسی در اندرون معنا و مضمون پیروی میکند. نامهای محدودی در این عرصه قابل تامل هستند. به اعتقاد من محمدرضا سهرابینژاد یکی از خوبان این عرصه در روزگار ما است. به جرأت میتوان گفت اگر بخواهیم نام 10 تن را در رباعی امروز ردیف کنیم، با کار سختی روبهرو هستیم اما از دیگر سو نیاوردن نام سهرابینژاد هم بیانصافی است.
اما وجه قوت رباعیات سهرابینژاد چیست؟
الف- رعایت ساختار صحیح در هندسه رباعی: رباعی را میتوان به مربع تشبیه کرد. مربع یک فرمول ظاهری کلی دارد. همه زوایا باید 90 درجه و همه اضلاع باید برابر باشند. به نحوی که ضلع چهارم، شکل را کامل کند. خارج از این 4 ضلع، نه میتوان ضلعی به مربع افزود و نه میتوان ضلعی از آن کم کرد. نه همه رباعیها اما رباعیهای شاخص سهرابینژاد این خصلت را بالنسبه دارند:
آه ای دلکم مباد افسرده شوی
در این برهوت عشق پژمرده شوی
صدبار زمین خوردهام و مثل عصا
نگذاشتهام که تو زمین خورده شوی
***
افتادم اگر چابک و چست افتادم
فرجام نگر جای نخست افتادم
گفتند مبادا که بلغزی در عشق
لغزیدم و در راه درست افتادم
ب- تصویری بودن شعر: این یک ممیزه عالی در رباعیهای سهرابینژاد است. از زمان سبک عراقی بیشتر رباعی را به وادی اظهار فضل و نکتهگوییهای عرفانی کشیده بودند و رباعی تبدیل شده بود به قالبی برای فرو کردن یکسری مفاهیم به مغز انسانهای کمحوصله در مدارس و خانقاهها. این عارضه البته از رباعیهای سالم آن روزگار هم به دور است اما مسأله مضمونگرایی صرف در رباعی (البته بهتر است نام چنین شعرهایی را چهار مصراعی بگذاریم، چون میتوانند در ادامه ابیات بیشتری داشته باشند!) در دوران معاصر به دلیل بیاطلاعی گویندگان از خاصیت و ماهیت قوالب شعری، تشدید شده است. مشخصا رباعیهای شاخص سهرابینژاد، تصویرسازیهای خلاقانه دارند:
برخاست دریچه افق را بگشاد
پا در دل سایهروشن کوچه نهاد
خورشید، به شیطنت، سحر سنگی زد
با تیرکمان کبوتر ماه افتاد
از سوی دیگر همین تصویرسازیها، در بعضی رباعیات او با مضمونپردازی، همدست و هماهنگ شده و کارهای بسیار شایسته و بایستهای از آب در میآید. به نحوی که تناسب تصاویر با محتوا کارهایی خلق میکند که شانه به شانه شاهکار میزند:
هرچند که صاحب زر و عنوانند
بیعشق، جنازههای سرگردانند
ای مردهدلان، خم نکنم سر به شما
بیسجده، نماز مرده را میخوانند
از مضمونگرایی ویژه در شعر این شاعر خوب اما کمتر شناخته شده نیز نباید گذشت. شعر او تلاطمی است از حماسه که زورقی از معرفت و عرفانگرایی متعادل (که متناسب است با فضای امروز) در آن روان است، چیزی که در شعر دیگر شاعران این دوره نیز دیده میشود؛ از قیصر امینپور گرفته تا قزوه و سیدحسن حسینی و علی معلم و.... این تلفیق حماسه و تغزل عرفانی، کم چیزی نیست و چهبسا مرز میان شعر اعتراض و انقلابی روزنامهای با شعر ماندگار انقلاب اسلامی است. پس به جرأت میتوان با قبول این ویژگی در شعر سهرابینژاد، او را در میان ماندگاران این دوره ادبی قرار داد. البته این به قضاوت تاریخ برخواهد گشت اما اگر مشخصههایی را که شاعران چهره شده در ادبیات انقلاب دارند در نظر بگیریم، همین مشخصات در شعر سهرابینژاد هم بخوبی دیده میشود. اینکه او بر خلاف دیگر شاعران این دوره که حتی سنی کمتر از وی دارند، شناخته شده نیست، مقوله دیگری است که آن را هم ممکن است تاریخ ادبیات حل کند. از این دست گمنامیها- در عین بلندمرتبگی- در تاریخ شعر ما قدمت دارد. گمنامیهایی که چهبسا قرنها به طول انجامیده اما در نهایت، با یک جرقه، از میان رفته و آتشی از توجه و شهرت بهوجود آمده است. درباره سهرابینژاد البته به جبر زمانه، نباید انتظار شهرت و نامآوری داشت. دوران شهرت شاعران گذشته است اما در عرصهای که شاعران هستند، قطعا باید جایی برای سهرابینژاد در نظر گرفت. برخی رباعیهای او این جایگاه را برای او تثبیت خواهند کرد.