رضا شیبانی: حسین منزوی شاعر عشق بود و حتی اجتماع و سیاست را نیز اگر میدید از دریچه عشق میدید. اجتماعیترین غزلیات منزوی به نوعی دیگر از همین دایره معاشقه خارج نمیشد. منزوی هیچ چیز را نه در زندگی و نه در شعر (که زندگی آراسته و پیراستهشدهاش بود) جدی نگرفت، البته همه اینها به معنی آن نیست که شعرهای منزوی جنبه اجتماعی نداشت، بلکه اصالت شعر منزوی شعر عاشقانه بود. روحی ناآرام و ناراضی در شعرهای منزوی پیش از انقلاب دیده میشود اما جالب اینجاست که همین روح، پس از انقلاب به بیتفاوتی میگراید و محدود میشود به تعدادی مرثیه همراه با نومیدی. شاید هم یک حالت روانی است برای توجیه پرداخت بیشتر به سوژه جذابش در زندگی و شعر که همانا عشق است. منزوی یکسره تمام دغدغههای اجتماعیاش را در دوران پختگی زبان شعریاش فدای عشق میکند و جز چند غزل سیاسی در مرثیه برادر و دوست و... چیزی عقیدهمند برای گفتن ندارد. همین مساله مهم است که او را با وجود داشتن زبانی فاخر و بینظیر در شعر، از رسیدن به ستیغ قله باز میدارد. منزوی غزلسرا و عاشقانهنویس بزرگی است اما بزرگترین شاعر معاصر نیست و هر آن اعتقاد به شاعری تامه او، در میان جوانان شعری امروز مبالغه است. او در زبان چه بسا از سایه و شهریار و اخوان زبانآورتر و مطابق ذائقه زبانی نسل جدید است اما در اندیشه اجتماعی هرگز به پای بزرگان شعر امروز نمیرسد. شما غزل گل کرده در عاشقانگی منزوی را مقایسه کنید با شعر سرشار از اندیشه سیاسی اخوان. یا مقایسه کنید با شعر اعتقادی شهریار. یا بگذارید در کنار شعر موضعدار و حافظانه سایه. این مقایسههاست که نشان میدهد شعر منزوی فقط یک وجه عمده دارد... همانا عشق. او خودش هم میگوید که «نام من عشق است...»
شاید این خرده بر من گرفته شود که تاریخ غزل فارسی عجین با عشق است. جایی چنین سخن گفتم و عدهای گفتند فیالمثل سعدی هم شاعر عشق بوده است. در پاسخ باید گفت سعدی بهترین نمونههای غزل عاشقانه تاریخ ادبیات فارسی را دارد اما هرگز کلیت شعر سعدی، فدای یک جنبه واحد نیست. اصلا چرا راه دوری برویم؛ در همین غزل معاصر مگر نه اینکه شاعری مثل شهریار، غزل را به اوج سوز و گداز شاعرانه رسانده است. نمونههای غزل عاشقانه شهریار از بهترینهای نهتنها شعر معاصر که تاریخ ادبیات فارسی است. (آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا، امشب ای ماه به درد دل من تسکینی، نالد به حال زار من امشب سهتار من و... ) اما همین شاعر هم آنقدر اثر متفاوت از قبیل اشعار سیاسی، اجتماعی، مذهبی، مرثیه، اخوانیه و... دارد که اجازه نمیدهد مخاطب و منتقد او را در یک جنبه محدود نگه دارد.
منزوی خودش را و شعرش را وقف و فدای عشق کرد و در این راه یکی از زیباترین عاشقانههای غزل معاصر را سرود اما این بازی، سر دیگری داشت و آن اینکه عشق و عاشقی نیز، شعر و شاعری او را فدا کرد. شما امروز اگر بخواهید در پی بررسی چیزی به نام «اندیشه سیاسی و اجتماعی منزوی» باشید، هیچ نخواهید یافت جز چند شعر که پیش از انقلاب حاصل خشمهای مشترک با عامه (البته با بیانی روشنفکری و شبه چپگرا) و پس از انقلاب حاصل سرخوردگیهای ناشی از برخورد قهری انجام شده با برادر و دوستانش بود. همه این شعرها نوعی محکومیت و ذم و رد است اما هیچ آرمانشهری در شعر مایوس شاعر ترسیم نمیشود. منزوی اساسا اندیشه سیاسی و اجتماعی نداشت. مثل تمام شاعرانی که مقلد او هستند و منزوی را بزرگترین شاعر معاصر میدانند و خود را نیز منزویهای جوان انگاشتهاند. شعر سیاسی و اجتماعی منزوی اگر موجود باشد، شرح «نخواهم»های او است و اثری در آن از «چه خواهم» نیست. بگذریم که انباشه است از یأس و سرخوردگی و «ندانم»...