printlogo


کد خبر: 201499تاریخ: 1397/8/21 00:00
طبقه متوسط کجای شکاف‌های اجتماعی ایران ایستاده است؟
یونس مولایی: طبقه متوسط ایرانی را از جهات مختلف باید موتور محرکه تغییرات اجتماعی در یک قرن اخیر دانست. نمایندگی کردن از تفکرات مختلف و البته متضاد، در دست داشتن مهم‌ترین تریبون‌ها از قبیل منبر، کرسی دانشگاه، مطبوعات و...، داشتن قابلیت تشکل‌سازی، فراهم بودن امکان نسبی ارتباط با فضای جهانی و... از مهم‌ترین عواملی بوده است که طبقه متوسط ایرانی را تبدیل به مهم‌ترین بازیگر فعال در عرصه تحولات اجتماعی و سیاسی کرده است. با تمام این اوصاف اما نیمه خالی و پر لیوان تحولات متاثر از طبقه متوسط را چگونه می‌توان تفسیر و تحلیل کرد؟

نیمه پر
هیچ جامعه‌ای ذاتا نمی‌تواند تهی از شکاف و تضاد اجتماعی باشد، مضاف بر این عدم وجود شکاف و تضاد اجتماعی نیز اساسا پدیده‌ای با ارزش تلقی نمی‌شود و باعث سکون و انفعال اجتماعی می‌شود. فی‌المثل غالب جوامع به محض پیری جمعیت پیش از آنکه از ظرفیت نیروی انسانی مولد محروم شوند انگیزه تغییر را از دست می‌دهند و به یک «رکود اجتماعی» مبتلا می‌شوند. از سوی دیگر ازدیاد شکاف‌های اجتماعی نیز جامعه را در معرض چندپارگی و از دست دادن یک وحدت اولیه قرار می‌دهد که در شدید‌ترین حالات ممکن است منجر به پیدایش تفکر جدایی‌طلبی شود. با این مقدمه می‌توان به نقش تعیین‌کننده طبقه متوسط در تعدیل شکاف‌ها از طریق تعدد آنها پی برد. در مطالعات جامعه‌شناختی همواره افزایش شکاف‌های اجتماعی به نسبت «متقاطع» یا «متراکم» بودن‌شان مسبب ثبات یا دوقطبی شدن جامعه می‌شود، به زبان ساده‌تر اگر یک جامعه تنها 3 شکاف فعال داشته باشد در حالتی همزمان این 3 شکاف می‌تواند به تقویت انسجام یا افتراق اجتماعی آنها منجر شود. برای مثال اگر در یک جامعه شکاف نژادی میان 2 قومیت وجود داشته باشد و در کنار آن شکاف دینی و طبقاتی نیز به چشم بخورد، بسته به اینکه این شکاف‌ها یکدیگر را قطع کنند یا روی همدیگر انباشت شوند می‌توان انتظار نتیجه‌ای متفاوت داشت. اگر شکاف‌ها روی همدیگر انباشت شوند و برای مثال اعضای قومیت یک، مذهب X و ثروتمندان در یک سوی جامعه قرار بگیرند و اعضای قومیت 2، مذهب Y و فقرا در سوی دیگر قرار بگیرند، هر لحظه می‌توان از این شکاف انتظار یک هرج و مرج اجتماعی و حتی فروپاشی اجتماعی داشت. اما در مقابل اگر بخشی از اعضای قومیت یک پیرو مذهب X و بخش دیگر پیرو مذهب Y بوده و گروهی از آنان از اقشار فرادست و گروه دیگر از اقشار فرودست باشند، شکاف‌های موجود با قطع کردن یکدیگر به ثبات این جامعه کمک می‌کنند، چرا که بعضی اعضای قومیت یک پیرو مذهبی هستند که برخی اعضای قومیت 2 نیز به آن ایمان دارند، فرادستان گروه پیرو مذهب X با فرادستان پیرو مذهب Y منافع مشترکی دارند و متقابل با آنان فرودستان این دو گروه نیز مطالبات نسبتا واحدی دارند. در این شراط و در سایه خرده‌ائتلاف‌های اجتماعی، شکاف‌های موجود در جامعه نه‌تنها بی‌خطر که مسبب تحرک اجتماعی می‌شوند.
طبقه متوسط ایرانی از آنجا که هم جمعیت قابل توجهی را شامل می‌شود و هم گروه‌های مختلف فکری و درآمدی را پوشش می‌دهد مهم‌ترین عامل قطع‌کننده شکاف‌های اجتماعی و ایجاد ثبات و انسجام اجتماعی در کشورمان به شما می‌رود. این طبقه از منظر اقتصادی دارای منافع مشترک با طبقات محروم و اهداف مشترک با طبقات فرادست است، از منظر فرهنگی عمده روحانیون و دانشگاهیان به این طبقه تعلق خاطر دارند، از منظر سیاسی نیز هیچ‌گاه به یکدستی جناحی و گروهی دست نیافته‌اند. مجموعه این عوامل باعث آن شده طبقه متوسط در غالب مواقع با مهار کردن شکاف‌های اجتماعی باعث شکل‌گیری حدی از ثبات و انسجام ملی شوند.

نیمه خالی
طبقه متوسط به همان میزان که از جهت یکدست نبودن و داشتن مطالبات و خاستگاه‌های متعدد باعث مهار شدن شکاف‌های اجتماعی می‌شود خود می‌تواند از شکل گرفتن یک فضای حداکثری برای جهت‌بخشی کلان به زندگی ملت و رویه دولت ممانعت به عمل آورد. زمانی که یک طبقه نماینده مطالبات و آرزوهای متعدد باشد طبیعتا پروسه دست یافتن به یک مطالبه بزرگ را نیز با سختی مواجه می‌سازد. به بیان ساده‌تر طبقه متوسط ایرانی توانایی آن را دارد تا با تبدیل کردن مطالبات حداقلی و نمادین به مطالبه اصلی خود، فضای رقابت اجتماعی و سیاسی جامعه ایرانی را نیز به سطح این مناقشات سطحی و نمادین تقلیل دهد. پررنگ شدن مطالبات حداقلی در حوزه آزادی‌های اجتماعی (به‌عنوان یک گزاره جذاب و پرتقاضا از جانب طبقه متوسط شهری) و تبدیل شدن آن به تعیین‌کننده‌ترین متغیر در جهت‌بخشی به کنشگری سیاسی و اجتماعی این طبقه از مهم‌ترین و آشناترین مقوله‌هایی است که باعث فروکاست سیاست‌گذاری‌های دولتی و فعل و انفعالات اجتماعی جامعه ایران در دهه‌های متمادی شده است. از دیگر نکات مهم و کلیدی در بررسی نقش طبقه متوسط ایرانی در جریان شکاف‌های اجتماعی، ویژگی «کوتاه‌مدت» بودن تصمیم‌گیری‌های طبقه متوسط است. این طبقه هرچند که از دهه 30 به بعد با سرعتی عجیب بزرگ و بزرگ‌تر شده است اما هیچ‌گاه حرکت خود را بر پایه تصمیم‌گیری‌های بلندمدت پیگیری نکرده است. تقلیل مطالبات اصلی اجتماعی به مطالبه‌های جذاب و تفریحی این طبقه هرچند خود نشانه‌ای از عدم موقعیت‌شناسی سیاست‌گذاران دولتی محسوب می‌شود اما می‌توان آن را جدا از این مباحث و در چارچوب یک طرح کلان‌تر نیز مورد بررسی قرار داد. رشد یکباره طبقه متوسط بی‌آنکه ظرفیت ساختاری و اجتماعی آن شکل گرفته باشد، یک طبقه بزرگ و بی‌سر را برای جامعه ایرانی به ارمغان آورده که سطح کنشگری آن بسیار هیجانی و معلول یک فضای مبتنی بر تصمیمات کوتاه‌مدت شکل یافته است. طبقه متوسط بارها دست به انتخاب‌های پرسروصدای سیاسی و اجتماعی‌ زده است و سرانجام پس از مدتی کوتاه با دریافتن اینکه انتخاب او منطبق بر مطالبات و پیش‌شرط‌های اولیه نبوده، سرخورده شده است. طبقه متوسط ایرانی به علت ساختار متکثر و بعضا غیرطبیعی خود که محصول جریان توسعه آمرانه بوده است، غالبا با بحران در نقش‌آفرینی روبه‌رو شده و همین بحران در تصمیم‌سازی درست باعث آن شده است این طبقه را عامل اصلی سوق دادن فضای کلی جامعه به سمت تصمیمات مبتنی بر منافع کوتاه‌مدت تفسیر کنند. در یک تعریف اجتماعی هر قدر قشر صاحب سرمایه به‌رغم کمیت حداقلی‌اش قادر به تحول‌آفرینی حداکثری در فضای اقتصادی می‌شود، طبقه متوسط به‌علت سوار بودنش بر دستگاه‌های فرهنگی و آموزشی موتور محرکه اصلی در شکل‌دهی به ایده‌های حداکثری محسوب می‌شود. نگاهی به روند موجود تصمیم‌گیری‌های اجتماعی و خلاهای فرهنگی در زیست اجتماعی مردم گویای آن است که این طبقه مسلط فرهنگی در شکل دادن و قوام‌بخشی به این مناسبات شدیدا ضعیف عمل کرده و فراتر از آن به‌علت تسلط فرهنگی در برابر ضدجریان‌های خود نیز مقاومت تند می‌کند.


Page Generated in 0/0078 sec