سرمایهداری زن را چنان ساخت که به 2 کار بیاید: یکی اینکه جامعه هنگام فراغت- فاصله دو کار- به سرنوشت اجتماعی، به استثمار شدنش، به آینده خشک و پوچ و بیهدفی که بورژوازی برایش ساخته است نیندیشد و نپرسد: «چرا کار میکنم؟»، «چرا زندگی میکنم؟»، «از طرف که و برای چه کسی این همه رنج میبریم؟» زن به عنوان ابزار سرگرمی و به عنوان تنها موجودی که جنسیت و سکسوالیته دارد، به کار گرفته شد تا نگذارد کارگر و کارمند و روشنفکر در لحظات فراغت، به اندیشههای ضدطبقاتی و سرمایهداری بپردازند و به کار گرفته شد تا تمام خلأها و حفرههای زندگی اجتماعی را پر کند و هنر بشدت دست به کار شد تا طبق سفارشات سرمایهداری و بورژوازی، سرمایه هنری را- که همیشه زیبایی و روح و احساس و عشق بود- به «سکس» تبدیل کند. و فرویدیسم بازاری و سکسپرستی بسیار پست مبتذل را به عنوان فلسفه علمی و زیربنای انسان روشن آگاه روز و رئالیسم و واقعیتگرایی در آورد و آن همه خیالات و شعرها و احساسات ایدهآلیستی را پوچ و سکسوالیته را مایه هنر جدید معرفی کند. این است که میبینیم یکباره نقاشی، شعر، سینما، تئاتر، داستان، نوول، نمایشنامه و... بر محور «سکسوالیته» به گردش در میآیند. دیگر اینکه سرمایهداری برای تشویق انسانها به مصرف بیشتر و برای اینکه خلق را به خود بیشتر نیازمند کند و مقدار مصرف و تولید را بالا ببرد، زن را فقط به عنوان موجودی که سکسوالیته دارد- و جز این هیچ، یعنی موجودی تکبعدی- به کار گرفت. در آگهیها و تبلیغاتش نشاند تا حساسیتها و ارزشهایی تازه بیافریند و نظرها را به مصارف تازه جلب کند و احساسات مصنوعیای که لازم دارد، در مردم به وجود آورد. زن را برای کشتن احساسهایی که منافعش را به خطر میاندازد و برای کشتن احساسات بزرگ و معنویتهایی که سرمایهداری را خرد میکند، گماشت. سکسوالیته به جای عشق نشست و زن، این «اسیر محبوب» قرون وسطی به صورت یک «اسیر آزاد» قرون جدید درآمد.