صادق فرامرزی: «کنفرانس تهران» را میتوان از نقاط کمتر پرداخته شده در طول تاریخ 100 ساله اخیر ایران دانست. در این میان قضاوتهای متعددی پیرامون نپرداختن به این کنفرانس و تاثیرات ثانویه آن بر کشورمان وجود دارد که هر کدام با عینکی خاص علت این بایکوت تاریخی را جستوجو کردهاند؛ عدهای کنفرانس تهران را مهمترین و شاید لااقل یکی از مهمترین نشستهای سیاسی به میزبانی ایران میدانند که چون موضوعیت اصلی آن کشور میزبان نبوده است چندان برای ایرانیان واجد اهمیت نبوده است، گروهی دیگر تحقیر شاه ایران و رفتار توهینآمیز سران شوروی، ایالاتمتحده آمریکا و بریتانیا با وی را از عمدهترین دلایل پرداخته نشدن به تاثیرات ثانویه آن کنفرانس قلمداد میکنند و معتقدند آنقدر بحثها محدود به این هتک حرمت شده است که کمتر کسی سراغ نتایج دیگر این کنفرانس میرود، برخی نیز با اشاره به اینکه در کنفرانس تهران، ایران تنها میزبان جغرافیایی بوده است و نه در دعوت از سران (چنانچه بدون اطلاع مقامات ایرانی به کشورمان سفر کردند) و نه در پروسه برگزاری آن فاقد کمترین تاثیرگذاری بوده است، پس نمیتوان آن را بخشی مهم از تاریخ معاصر ایران دانست. به عبارت سادهتر، آنها معتقدند صرف موقعیت جغرافیایی یک رخداد بینالمللی در صورتی که حاکمیت آن کشور در فرآیند شکلگیریاش نقشی نداشته باشد برای وجود نسبت میان میزبان و میهمانان کافی نیست.
با تمام این مباحث چرا کنفرانس تهران را بهعنوان یکی از تعیینکنندهترین نشستها پیرامون سرنوشت جنگ دوم جهانی، برای ایران میتوان مهم دانست؟ آیا صرف دورهمی 4 روزه روزولت، چرچیل و استالین در بخشی از خاک تهران نقطه عطفی در معادلات رسمی کشورمان محسوب میشود؟ زمانی که پادشاه جوان ایران برای دیدار با میهمانان ناخوانده کشورش مجبور به عزیمت به سمت سفارتخانه شوروی میشود و از 3 میهمان حاضر تنها استالین تن به ملاقاتی جداگانه با شاه جوان ایران در کاخ مرمر میدهد، چگونه میتوان به دنبال اثرات جانبی آن برای ایران گشت؟
بیشک نحوه مواجهه سران متفقین با ایران بیثباتی که خود چندی پیش با برکناری پادشاهش و جانشین کردن فرزندش بهجای وی، استقلال ملی آن کشور را به استهزا گرفتهاند مواجههای از جنس فاتح و مغلوب بوده است. آنها ایران متمایل شده به آلمان نازی را که با ورود نظامی نیروهای متفقین مجبور به عقبنشینی شده بود، بهعنوان بخشی از سرزمین فتح شده خود در جریان جنگ میشناختند و از همین رو ایران مغلوب شده را نیز بر مبنای کشوری فاقد اعتبار که اکنون تحت اشغال است به رسمیت چندانی نمیشناختند. از سوی دیگر فضای محرمانه حاکم بر کنفرانس باعث آن شد که حتی مقامات ارشد ایران نیز با تاخیر متوجه در جریان بودن این نشست شوند.
حقیقت غیرقابل انکار پیرامون موقعیت سیاسی ایران در آذر1322 آن است که ایران بیش از آنکه بهعنوان کشوری اشغال شده فاقد اعتبار بینالمللی باشد، از منظر داخلی و بهعلت خلأ قدرت بیسابقه که موجب شکل گرفتن هستههای متکثر اقتدار شده بود، از داشتن نخستین شرایط اولیه شناسایی بهعنوان یک بازیگر بینالمللی محروم بود؛ از یکسو شاه جوان ایران که از فهم نخستین بایستههای حکمرانی بیاطلاع بود کشور را از داشتن حاکمی مقتدر محروم ساخته بود و از سوی دیگر در سایه سرکوب همه نخبگان سیاسی در دوره رضاشاه، ایران نیرو و جریان مقتدری در درون دایره جغرافیایی خود پیدا نمیکرد. ظهور یکشبه دهها گروه سیاسی و سقوط نیمروزه آنها از مهمترین عوامل فقدان هسته مرکزی قدرت در ایران شده بود. مجلس شورای ملی نیز که با خیال استفاده از تضعیف سلطنت برای جا انداختن خود بهعنوان نهادی مهم در حال تلاش بود، آنقدر درگیر فراکسیونزدگی شده بود که میانگین عمر دولتها به 5 ماه رسیده بود. محصول اقتدارگرایی پدرسالارانه رضاشاهی و سرکوب نیروها و جریانات ضدقدرت در 2 دهه گذشته، ایران را تا حدی مشابه سالهای پایانی دوره قاجار کرده بود تا گرفتاری میان حاکم بد و بیحاکمی تنها دوگانه موجود در فضای سیاسی کشور باشد. در این میان حضور نظامی شوروی و بریتانیا نیز مزید بر علت شده بود تا اساسا حاکمیت استانداردی برای بازیگری در فضای بینالمللی وجود نداشته باشد که بخواهد فراتر از مقام گارسنی در کنفرانس تهران نقشآفرینی کند. بر این مبنا نسبت تهران با کنفرانسی که در آن برگزار میشد مانند نسبت مالک یک تالار با ضیافتی بود که مشتریان در تالارش به راه انداختهاند.
در میان 3 قدرت حاضر در «کنفرانس تهران» آنکه ناشناختهتر از 2 قدرت دیگر محسوب میشد قدرت نوظهور ایالاتمتحده آمریکا بود. ایرانی که نزدیک به یک قرن محل تنازع و رقابت بریتانیا و روسیه تزاری بود با قدرت نوظهوری مواجه شده بود که بیشترین نفع را از سالها درگیر شدن باقی قدرتها در 2 جنگ جهانی برده بود. نظریه «نیروی سوم» که اشاره به پیوند با یک قدرت سوم برای مهار کردن 2 قدرت روسیه و انگلستان داشت تا حد زیادی نسبت به این قدرت نوظهور صدق میکرد و از همین رو باعث شد بخش عمدهای از افراد متنفذ در قدرت و حتی شخص محمدرضا شاه پهلوی نیز روی آمریکا بهعنوان قدرتی ثالث که توانایی مهار 2 قدرت اشغالگر در ایران را داشت سرمایهگذاری کنند. هرچند آغاز تکیه بر آمریکا برای نجات یافتن از نفوذ بیش از پیش شوروی و بریتانیا سیاستی بود که از شهریور 1320 پیگیری شده بود اما در جریان کنفرانس تهران بود که به شکلی جدی تبدیل به یک سیاست اجتنابناگریز شد. در همین باب زمانی که در 8 آذر1322 (29 نوامبر 1943) سفیر آمریکا به وزارت امور خارجه احضار شده بود، سهیلی نخستوزیر به او گفت که با ایدن (وزیر خارجه بریتانیا) ملاقات کرده و از وی بخواهد که در کنفرانس، اعلامیه مشترکی درباره ایران صادر شود. نکات پیشنهادی ایران به این عبارت بود:
الف- شناسایی و تایید کمک ایران در پیگیری اهداف جنگ از متفقین
ب- تایید قولها و وعدههایی که در قرارداد سهجانبه پیرامون استقلال، حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ایران داده شده است.
ج- تضمین اینکه نیازهای اقتصادی ایران پس از انجام مذاکرات مربوط به قرارداد صلح مورد بررسی و مطالعه قرار خواهد گرفت.
واسطه شدن ایالات متحده بهعنوان یک نیروی سوم و بازیگری مثبتش جهت حفظ استقلال ملی را میتوان مهمترین رویکرد اتخاذ شده ایران در جریان کنفرانس تهران دانست. به عبارت دیگر، کنفرانس تهران باعث آغاز رویکردی جدید در سیاست خارجه ایران شد و آن رویکرد چیزی جز تمکین استراتژیک به قدرت سوم و از لحاظی برتر یعنی آمریکا نبود. میزان اهمیت این رویکرد زمانی مشخص میشود که با نگاهی به سراسر دهه 20 متوجه آن میشویم که دولتها فارغ از ملی یا وابسته به بریتانیا یا شوروی بودن، از این اصل استراتژیک عبور نمیکردند و حتی بعدها نیز دولت ملی مصدق بر مبنای این رویکرد برای مهار بریتانیا به سمت آمریکا شتافت.