printlogo


کد خبر: 204051تاریخ: 1397/10/10 00:00
یادداشتی بر مجموعه‌شعر «بی‌خوابی عمیق» محمدمهدی سیار
بین غزل‌های دیروز و امروز

وارش گیلانی: مجموعه‌شعر «بی‌خوابی عمیق»، یکی دیگر از دفترهای شعر شاعر نام‌آشنا محمدمهدی سیار است؛ شاعری که در غزل از شاعران جوان شاخص است و در قالب رباعی نیز دستی توانا دارد. اما این مجموعه تشکیل شده از چند شعر سپید و نیمایی که در ابتدای کتاب آمده و چند رباعی و دوبیتی که در پایان کتاب و حدود 30 غزل که «این میان، خوش دست و پایی می‌زنند». این کتاب 96 صفحه‌ای را انتشارات سوره‌مهر منتشر کرده است. شعرهای اول و آخر کمیتش آنقدر نیست که صفحه‌ای را به آن اختصاص دهیم. مهم‌تر از آن، شعر شاخصی ندارد تا برایش دستی به قلم رود. یکی از اشعار نیمایی هم که جانکی دارد، به نوعی یادآور شعر کوتاه شفیعی‌کدکنی است؛ اگرچه شبیه آن نیست. همانی که گفت:
«آخرین ‌برگ سفرنامه‌ باران این است/ که زمین چرکین است»
و محمدمهدی سیار می‌گوید:
«باز هم/ یک به یک/ وا شدند چترهای غرور/ باز هم/ بسته شد دریچه‌های کور/ هیچ‌کس/ غیر جوی و ناودان، قشنگ، تر نشد/ هیچ‌کس/ قشنگ‌تر نشد/ همچنان که پیش از این و بعد از این/ باز هم/ حرف آسمان/ ماند بر زمین!»
در واقع اینگونه شعرها چندان هم نیمایی نیستند؛ هم به‌واسطه‌ امروزی ‌بودن و هم به واسطه‌ صورت و فرم، چرا که بیشتر به همان غزلی می‌مانند که سیار دوستدار آن است، چون که با یکی دو افاعیل کم و زیاد کردن و جابه‌جا کردن، این‌گونه اشعار نیمایی تبدیل به غزل می‌شوند؛ چنان که همان شعر کوتاه نیمایی شفیعی‌کدکنی هم بیشتر به شعر کلاسیک شباهت دارد، چرا که دقیقا دارای یک مصرع و نیم است؛ یک بیتی که دمش را کمی زده باشند!
اما غزل‌های محمدمهدی سیار دنیای خود را دارد. شاید بهتر باشد شاعران در همان قالبی که بیشترین توانایی را دارند، شعر بسرایند و وسوسه‌ وارد شدن به حوزه‌ دیگر را از سر بیرون کنند. این اشتباه است که فکر می‌کنیم در قالب‌های دیگر هم می‌توانیم شعرهایی بگوییم در حد و اندازه‌های قالبی که آن را دوست داریم و تبحر داریم، زیرا این تبحر را از راه تجربه و ممارست به دست آورده‌ایم. از قدیم هم گفته‌اند: «کار نیکو کردن از پرکردن است».
واقعا نمی‌شود با چند شب تمرین، یک گاو را از یک عمارت 50 طبقه‌ای بالا برد، مگر اینکه از کودکی، زمانی که آن گاو، گوساله‌ کوچکی بوده،  تو هر روز آن را کول می‌گرفتی و از 50 طبقه بالا می‌بردی، تا به دست آمدن قدرت تو در این کار با این تمرین و ممارست مشمول زمان شد و تو توانستی. و این یعنی، شاعر غزلسرا با همه‌ محدودیت‌هایی که مصراع‌های یکسان و هم‌قافیه ‌بودن کلمات آخر هر بیت برایش ایجاد می‌کند، باز غزل‌ گفتن برایش از شعر سپید و نیمایی گفتن راحت‌تر است و کلماتش را آسان‌تر بیان کرده و شعر بهتری در این قالب می‌گوید:
«می‌سوخت گرچه از تب گفتن دهان‌مان
ناگفته ماند حرف دل بی‌زبان‌مان
چشم ‌انتظار آمدن مردمان مباش
آن سوتر از مناره نرفته ا‌ست اذان‌مان
اهل زمین شدیم که مثل زمین شویم
گم‌ کرده راه، گوشه‌ای از کهکشان‌مان
سردرگمیم و مبهم، مانند سرنوشت
مانند نقش‌های ته استکان‌مان
از هرچه طول و عرض که دارد زمین، به جز
یک مستطیل چیست سرانجام از آن‌مان؟
اینجا کجاست؟... کیست بداند... که ما که‌ایم؟
این تازه کودکانه‌ترین چیستان‌مان!»
غزل‌های این دفتر محمدمهدی سیار کوتاه و 5 تا 6 بیتی است که اغلب مصراع‌های‌شان نیز کوتاه است. در واقع این کوتاهی دوجانبه، شاعر را- اگر شاعر به واقع شاعر باشد (که الحمدالله هست)- از زیاده‌گویی دور و شعرش را به ایجاز و گزیده‌گویی نزدیک می‌کند. مجموعه‌ حاضر را که می‌خوانید، خیلی زود به این نتیجه می‌رسید و نیز به نتایج مثبت دیگر که یکی تازگی تعابیر و استعاره‌ها و تشبیهات است و امروزی ‌بودن زبان غزل شاعر. با این همه، گاه اشکالاتی در کلیت غزل‌های محمدمهدی سیار دیده می‌شود. یعنی گاه دقیقا آنجایی که ابیات یک غزل به تنهایی زیبا هستند و در کل نیز این امر اعاده شده اما یک چیز مخاطب حرفه‌ای را آزار می‌دهد و آن به نوعی ناتمام ‌ماندن همین 6-5 بیت زیبایی است که تعریف‌هایی هم دارد و نیز بیانش کردیم. یعنی نه شعر در یک کلیت پایان‌پذیری، به شکل یک دایره در خود جمع می‌شود و نه حتی در بیت آخر حرفش را تمام می‌کند. انگار غزل را همین‌گونه که هست می‌توان ادامه داد:
«چنان مگرد، جز ظلماتی نیست
ما گشته‌ایم، آب حیاتی نیست!
حیران مشو که هیبت دریا نیز
جز جمع جبری قطراتی نیست
با تشنگی بساز که آن سوتر
شمشیر شمر هست و فراتی نیست
ما ماهیان آب گل‌آلودیم
ما را امید هیچ نجاتی نیست
حتی اگر پیامبری باشیم
دنبال نام‌مان صلواتی نیست...».
بویژه که شعر در راستایی خاص یا سرازیری منفی‌بافی هم قرار دارد؛ مسیری که آن را تا آن طرف فرحزاد هم می‌توان رفت. حالا فرض می‌کنیم  و بر آن صحه می‌گذاریم و می‌گوییم حرف‌ها و معانی غزل منفی‌بافی ظاهری یا نوعی گله‌ عارفانه بود. نه اینکه نمی‌شود و نمی‌توانیم منظور یا منظورهایی را از غزل حاصل کنیم اما این حاصل‌ها و دریافت‌ها طبیعی حاصل نشده، بلکه از بستر یک غزل کلی‌گو حاصل شده است که گستره‌ معنایی و معنوی‌اش، با همه‌ زیبایی، حتی قدرت پرتاب‌ کردن نگاه مخاطب را به فراسوی خودش ندارد، بلکه نگاه مخاطب را به نقطه‌های گنگ و نامعلومی می‌برد که مخاطب با قوت و قدرت خودش ترسیم می‌کند و شعر کمکش نکرده؛ آنگونه که بعضی متون تاویل‌پذیر عرفانی، مخاطب را به تأویل‌های متعدد و متنوع می‌رساند که هر چند متن و برداشتش، هم درست است و هم درست نیست (یعنی نادرست و غلط نیست، بلکه کامل نیست و از این منظر درست نیست). غزل محمدمهدی سیار ما را سرگردان نمی‌کند اما به جایی هم ما را نمی‌رساند تا ما خود دست به تأویل‌های گوناگون بزنیم. این یک نمونه از غزل‌هایی بود که در این دفتر زیاد نیست اما کم هم نیست.  از طرف دیگر، اینکه تصور کنیم یا گول بخوریم که یک شاه‌بیت در مقطع غزل توان جمع ‌کردن غزل را دارد، باز اشتباه است.
اکثر غزل‌های این دفتر نیز آنقدر امروزی و مدرن و نو نیستند که مثلا شعرهای شاعر را از این لحاظ با غزل‌های محمدعلی بهمنی مقایسه کنیم. منظورم این نیست که محمدمهدی سیار چرا به بلندای غزل بهمنی نرسیده است، بلکه منظور این است که نوگرایی‌های سیار در اغلب غزل‌ها به پای نوگرایی‌های بهمنی و امثال بهمنی نمی‌رسد و در بسیاری از موارد حتی به زبان و بیان و لحن شعر دیروز و حتی شعر شاعران «دوره‌ بازگشت» یا خفیف‌شده‌ سبک هندی نزدیک است:
«دل می‌کنم به خاطر تو از دیار خویش
ای خاطرات عزیزتر از خاطرات من»
«با دیدنم پر از عرق شرم می‌شوند
گل‌های شادکام دل‌انگیز در بهار»
اما هستند غزل‌های درخشانی همچون «نبرد 2» که اتفاقا شباهتی هم به نوع و لحن زبان بهمنی می‌برد و بویژه غزل روایی «دشوار» که نه‌تنها زبان و نوع نگاه که حتی مضمونش نو و کاملا امروزی است؛ مضمونی که اغلب در فرم‌های اشعار نیمایی و سپید قابل اجراتر است اما محمدمهدی سیار با تبحر، تفکر و تخیل بالا از پس آن برآمده است. اگرچه این غزل نیز غیرمستقیم، نزدیکی‌های درونی اندکی با شعر روایی «چوبدست» محمدعلی بهمنی دارد:
از دور چشم دوخته‌ای بر تفاخرش
بر برج‌های خیره‌سر پر تکبرش
دشواری تصرف این قلعه را ببین
دشوار می‌نماید، حتی تصورش!
اما تو آنچنان هم، از هیبتش مترس
اما تو آنچنان هم، سرسخت نشمرش
نزدیک‌تر بیا که به ناگاه بنگری
نقش دلی شکسته بر آجر به آجرش
او سال‌هاست چشم به راه کسی‌ است تا
از شادی شکست بزرگی کند پرش
از ساحلش جدا شده این «قلعه‌ شنی»
دریا، بیا و باز به امواج بسپرش...»


Page Generated in 0/0054 sec