اشکان معتمدی: مجموعهغزل «میراث» سیدسعید صاحبعلم در 112 صفحه به تاریخ 1396 توسط انتشارات «نزدیکتر» منتشر شده است. دفتر شعر میراث با 52 غزل، به غیر از یک غزل، دیگر غزلهایش 5 تا 6 بیت بیشتر ندارد. غزل قالبی است که همواره در هر دوره، به شکل زنده و تازه خود را حفظ کرده است. حتی بعد از انقلاب ادبی نیما و جریان بلند شعر نیمایی که یکسره شعر سنتی به کناری رفته بود و دیگر هیچ صدایی از آن بهطور وضوح شنیده نمیشد، ناگهان از دل خود جریان نیمایی سر برآورد و حتی بر خلاف همه قالبها، شجاعانه خود را فرزند زمان دانست و متاثر از جریان شعر نیمایی؛ و آنگاه فرمود: «جسمم غزل است اما روحم همه نیمایی است.» حتی یکبار هم تازه، بکر و نو، همچون یک گل سرخ درشت ابدی از دل اشعار مدرن فروغ درخشید. پس اینگونه شد که غزل نو از دل جریان مدرن شعر امروز ـ شبیه شاخهای دیگر از جریان نوکلاسیک ـ سر درآورد (که البته ریشه در شعر مشروطه هم دارد) و امروز با نام و عنوانهای متفاوت در زیرمجموعه «غزل نو» جای میگیرد؛ غزلی که بنیانگذاران آشکار و فعالشان خود از شاعران جدی در حوزه شعر نو محسوب میشدند: منوچهر نیستانی، حسین منزوی، نوذر پرنگ و...
البته تاثیر جریان شعر معاصر بر غزل امروز، بهگونهای جان و دل هر غزلسرایی را تحت تاثیر قرار میدهد؛ بر بعضی بیشتر و بر بعضی کمتر، تا آنجا که میتوان غزلسرایان امروز را به 4-3 دسته تقسیم کرد:
غزلسرایانی که کمتر در معرض تاثیر شعر معاصر قرار گرفتهاند و همچنان دل در گروه غزل و زبان سنتیدارند؛ مثل شهریار.
غزلسرایانی که میانهرو و نوکلاسیکاند و ویژگیهای غزل سنتی و نو را با هم دارند؛ مثل ابتهاج.
غزلسرایانی که بار تعابیر و تصاویر و در کل، فضا و زبان نویشان بر کلاسیکشان میچربد؛ مثل حسین منزوی، محمدعلی بهمنی و سیمین بهبهانی (بهبهانی در بسیاری از غزلهایش اینگونه است اما در بخشی از اشعارش مدرن است و در گروه غزلسرایانی که توضیحش در ذیل آمده، قرار میگیرد).
و شاعرانی هم هستند که بخشی از غزلهای نویشان به شعرهای سپید با وزن و قافیه میماند! مثل چند تن از جوانان زیر 40 تا 50 سالهای که پس از انقلاب ظهور کردند.
اما غزل صاحبعلم بیش از هر چیز سعی در ارائه معناهایی آشکار و پنهان دارد که بر پایه منطق عقلی استوار است. یعنی اغلب در مصراع اول مقدمهای میچیند تا در مصراع دوم بر اساس آن مقدمه، حرفش توجیه منطقی داشته باشد:
«هزار شکر غمت هست، زندگی بیغم
برای خلق، مراد و برای من ننگ است»
گاه نیز این گرایش صرف معنایی، به سمت منطق شعری هم گرایش پیدا میکند، هر چند که عینیتش باز منطقی و علمی است؛ درباره جزر و مد است اما از این طریق، تصویری شاعرانه میسازد که البته چندان هم جاندار نیست.
«من و تو جزر و مدیم و میان یک بستر
همیشه فاصله ما هزار فرسنگ است»
و گاه در این معناگرایی، غلو شاعرانه و اغراق زیرکانهای اتفاق میافتد:
«عشق اگر همقدم دل به سفر داده ماست
بعد از این مقصد ما هر قدم از جاده ماست»
به نظر من، این روش که گفته آمد، در نهایت مخاطب را خسته میکند، چرا که نوعی از این روش را صائب تبریزی به اوج رسانده است. البته این امر میسر نمیشد، مگر اینکه صائب، مولانایی میبود صاحب عرفان و دانشی فراخ (که البته بود) و حتی دارای اطلاعات عمومی وسیعی که مجموعه اینها به غزلش قدرت، گستردگی و تنوع ببخشد.
خلاصه کلام اینکه، اینگونه و به این روش شعر یا غزل گفتن پشتوانهای میخواهد از آن دست که گفته آمد، اگرنه شاعر بی این داشتهها بهسمت سستی، کمرنگی و بیرمقی پیش خواهد رفت و همیشه صاحب اینگونه ابیات تحسینبرانگیز نخواهد بود:
«کوه اگر سر به فلک هم برساند، خاکی ست
راز پیروزی ما ظاهر افتاده ماست
اعتماد از من و تو عمر زیادی سوزاند
گرچه خود هیزمی از داغ دل ساده ماست»
دوبیتیای که در بالا آمده، ابیات خوبی است و وجه شاعرانگی و تخیلش، بار ضد شعریاش (یعنی همان منطق و معناگرایی صرف) را میپوشاند اما بیت بعدی که بیت آخر یک غزل است و طبق قاعده باید بهترین بیت غزل باشد، جزو بدترین ابیات آن است. علت این امر و مواردی از این دست، در کل همانی است که گفته آمد که نتیجهاش هم میشود همان سستی، کمرنگی و بیرمقی:
«زندگی دوست ما بود و چنین ما را کاشت
وای از مرگ اگر دشمن آماده ماست»
شاعر باید مبنا و منطقش یا مبنای منطقش «شعری» باشد؛ منطقی بر پایه استعاره، تشبیه، تشخیص و... و فراتر از آن رو بهسمت کشف و شهود و اشراق داشته باشد تا در نامکشوفات نفوذ کرده، واقعیت و حقیقت را از دل تضادها درآورد، نه از راه موافقها و تساویها که اغلب فکر و ذهن انسان را عادتزده نگه میدارد.
در علم و فلسفه هم قطعیت گاه دچار تزلزل و بیثباتی میشود. حتی مسائل دینی که همه مسائلش بر پایه قطعیت و باید و نباید است، گاهی در زمانهایی بنا به ضرورت و مصلحت از طریق اجتهاد، تبدیل به چیز دیگر و حتی ضد خود میشود اما در شعر و هنر هر امر قطعی، امری ضد هنری و ضد شعری است، اگرچه در طول تاریخ بسیاری از شاعران مرتکب چنین خطاهایی شده باشند. البته در شعر کهن و حتی تا قبل از نیما (و حتی تا حدی بعد از نیما نیز) اغلب تفکیک نظم و شعر از هم سخت یا غیرممکن بود، از این رو تعقل هم اگر بهجای تخیل مینشست، اشکالی بر آن وارد نبود. حال من از شاعر دفتر میراث ـ با توجه به زمینهای که مصراعهای ماقبل ایجاد کرده و آنها را توجیهپذیر کرده ـ میپرسم که شما مطمئن هستید که «دنیا بر پرتگاه رنج شعور ایستادن است؟» یا «دنیا بر لب گور ایستادن است؟» و نیز آیا شما مطمئنید که «در بزم عمر شرط حضور، ایستادن است؟!» گیرم که چنین باشد و بسیاری نیز با این معانی موافق باشند و در جواب من بگویند: «اینها بیانهای نسبی از هر چیز است.» میگویم: «شما درست میگویید اما شما که نسبیبودن اینگونه معانی را میدانید، چرا این همه در دفترتان با زبان قطعی و با قاطعیت سخن میگویید؟! خب! کمی از بار سختی و زمختی مصراعها بکاهید، احساسیترش کنید (آنگونه که شاعر این دفتر در اشعاری چنین میکند)، سوالیاش کنید، همین حرفها را نقل قول کنید و کارهایی از این دست، تا حداقل از بار قاطعیت و قطعیتشان کاسته شود.
تنها حرف من این نیست که بسیاری از شاعران، شعرشان قطعیت دارد و با قاطعیت حرف میزنند؛ آنگونه که انگار حتی سهوی هم نمیکنند و عالم مطلقاند و هیچ سوال و مساله لاینحلی نداشته و ندارند و نخواهند داشت و مثل بسیاری از مجریان صداوسیما، مدام در حال نصیحتکردن دیگرانند. اول که این قطعیتداشتن مغایر با دانایی است و دیگران را نادان پنداشتن است، دوم که در این قطعیت نوعی تکبر و منیت حضور دارد که هر جمعیت و هنری را از هم میپاشاند و سوم اینکه شاعر مدتی بعد سواد و اطلاعاتش تمام میشود و به تکرار میافتد که اثرش برای مخاطب ملالآور شده، سپس به سستی، کمرنگی و بیرمقی میرسد. امروز شاید گاهی این نوع از کارمان تنوع و گستردگی هم داشته باشد اما در درازمدت، این روش همچون روش ابیات ذیل، آخر عاقبتی ندارد؛ مگر اینکه شاعر همین قطعیت دگم و بسته را با تمهیداتی تبدیل به درها و پنجرههای باز کند. اگرچه شاعر هرچه به اواسط کتاب نزدیک میشود، کمکم از این روش در حال کنار کشیدن است:
«ما کودکیم و تاقچه عاشقی بلند
تنها امید، روی غرور ایستادن است
از دور زل بزن به رقیبت کنار تو
گاهی تمام عشق به دور ایستادن است»
از جانب مخاطب هم میتوان به قضیه نگاه کرد و گفت بعضی عشق را اینگونه میبینند، نه همه؛ و اینگونه زهر قطعیت را از آن گرفت و نسبیاش کرد.
البته غزلهای صاحب علم در این دفتر، خالی از تنوع نیست و در کل، سادگی و روانی زبانش از جمله ویژگیهای مثبت آثار او است؛ شاعری که برای شعر گفتن به سختی دچار نمیشود و حتی گاه صور خیال و حرفهای عاطفیاش بار قطعیت معنایی را در اشعارش حذف میکند؛ مثل 2 بیت آخر ذیل که بسیار زیبا و شیوا هم هست:
«قصه وصل است کاغذپاره شعری که آن را
قایقی کردم کنار عکس دریا میگذارم
بخت هم یارم نشد، گفتم به او وقت جدایی
میروم این بیوفا را با تو تنها میگذارم».