printlogo


کد خبر: 204449تاریخ: 1397/10/17 00:00
فلاش‌بک بانوی بی‌قراری زیبا و گیرا

رضا شیبانی: سیدمحمود سجادی، زبان شعری گیرایی دارد، بویژه برای من که شیفته قالب نیمایی هستم، شاعری است لذت‌آفرین! اما بگذارید گیرایی را وصف کنم تا نقد امروزم گرفتار ذوقی بودن نباشد. گیرایی یعنی کاری که یک تصویر جذاب با شما می‌کند وقتی که به چشم شما بیاید و نگاه شما را درگیر خود کند. بسیار هستند تصاویر و سوژه‌های زیبا که گیرا نیستند؛ به دلایلی، مثلا گلی زیبا که در میان گل‌های دیگر گم شده است و به چشم نمی‌آید یا نقاشی هنرمندانه‌ای که با رنگ زرد روی کاغذ کاهی کشیده شده است. البته تصاویر نه چندان زیبا هم می‌توانند گیرا باشند، مثل خون ریخته بر زمینه سفید! شعر سجادی از آن جهت‌ گیراست که هم زیباست و هم در پس‌زمینه‌ای متناسب مخاطب را با خود درگیر می‌کند. همین قالب نیمایی خود می‌تواند نقش پس‌زمینه خوب را ایفا کند که سجادی بخوبی از عهده آن بر می‌آید. او بشدت در استفاده از نیمایی دقیق و قانونمند عمل می‌کند و کلمات را بخوبی برای مصرع‌های نیمایی انتخاب کرده، می‌تراشد و در جای خود قرار می‌دهد:
قمقمه من پر از کرامت مهتاب
دهکده بود و سرود سیر شبانه
خواب کبوتر
کنار جوجه‌کانش
لای پر و پرز و نرمی کلش و کاه
رامش گوساله  و تلیسه شیری
در بر مادر
خواب خوش و دلپذیر
خواب شبانگاه
چنانکه می‌بینید شاعر بسادگی کلماتی را که ساده هم نیستند – مثل تلیسه و کلش و جوجه‌کان – طوری تراش می‌دهد و کنار هم می‌نشاند که همان گیرایی موصوف حاصل می‌شود. دیگر بعد دل‌انگیز شاعری سجادی، تسلط و توانایی او در تصویر‌سازی است. همین نمونه شعر  که ذکر کردم یک نقاشی تمام عیار با کمترین کلمات است؛ ایماژ همراه با ایجاز. این هنرمندی ویژه اهمیت دارد، چرا که هستی یک شعر به تصویر وابسته است. اصلا شعر در بعضی شرایط چیزی جز تصویر نیست. آن قصیده معروف ملک‌الشعرای بهار را بخوانید با مطلع:
هنگام فرودین که رساند زما درود
بر مرغزار دیلم و طرف سپید رود
و در ادامه:
کز سبزه و بنفشه و گل‌های رنگ‌رنگ
گویی بهشت آمده از آسمان فرود
دریا بنفش و مرز بنفش و هوا بنفش
جنگل کبود و کوه کبود و افق کبود
جای دگر بنفشه یکی دسته بدروند
وین جایگه بنفشه به خرمن توان درود
کوه از درخت گویی مردی مبارز است
پرهای گونه‌گون‌زده چون جنگیان به خود
اشجار گونه‌گون و شکفته میان‌شان
گل‌های سیب و آلو و آبی و آمرود
چون لوح آزمونه که نقاش چربدست
الوان گونه‌گون را بر وی بیازمود
می‌بینید که شاعر قریب به تمام همت خود را مصروف تصویرپردازی می‌کند و زیبایی این قصیده نیز همانا مدیون تصویرپردازی است. سجادی نیز به همین فن دست می‌یازد. شعر جمعه انسان از بارز‌ترین شعرهای تصویری سجادی در مجموعه فلاش‌بک بانوی بی‌قراری است؛ جایی که فضا و هیبت بی‌رحمانه شکار را به تصویر می‌کشد:
با هیبت تفنگ غریوافکنم ببین
قرقاولان
چگونه
به خون
بال می‌کشند
و کبک‌های ابله ترسو
پرهای سوخته را
خونین
در لحظه‌ای سریع
به دنبال می‌کشند
گذشته از این مسائل در شعر سجادی نوعی ابهام هنری وجود دارد که مشخصه شعر دهه‌های 40 و 50 است؛ شعری با رویکرد‌های کنایی خاص دنیای استبداد‌زده آن عصر. سجادی اساسا متعلق به نسلی است که توفان‌های انقلاب را درک کرده و فضاهای ویژه دهه‌های 40 و 50 را در متن زیسته است. همین موهبت، بر شعر او نیز سایه افکنده و استخوانداری شعر او به نوعی صفتی است وابسته به نسل شاعر. آن دهه‌ها شاعران بزرگی داشتند که بسیاری از آنان در دوردست‌های مملکت در نتیجه فقدان لوازم ارتباط جمعی و عدم دسترسی به رسانه، فراموش شدند. خوشحالم که امروز کتاب‌های سجادی چاپ و غبار از آینه شعر او پاک می‌شود. خوزستانی بودن و در متن حوادث دهه‌های مذکور بودن، شاعری سر و زبان‌دار پرورش می‌دهد که یک نمونه‌اش همین سجادی است. حیف است شاعر این تصاویر مهجور بماند:
یک شب
در سال‌های دور
شب روشن از هزار ستاره
همزاد ماه
در شکن و شور حوض
بانوی منتظر
 


Page Generated in 0/0115 sec