وارش گیلانی: محمدرضا روزبه را از زمانی شناختم که علیرضا قزوه صفحه بسیار تاثیرگذار «بشنو از نی» را سهشنبهها از طریق روزنامه اطلاعات در دهه 70 درمیآورد. او شاعری بود کمکار اما بسیار با پشتکار، شاید هم آن آینه شعرش که او را با پشتکار نشان میداد، استعداد او بود و کمکاریاش برآمده از نوعی کاهلی بود! در هر حال، او یک شاعر فرهیخته بود که نهتنها غزل را زیبا میسرود، بلکه شعر را هم خوب نقد میکرد.
محمدرضا روزبه، شاعری بود که زبان خاص خودش را داشت، زبانی نو داشت اما یک زبان نو در حد اعتدال؛ زبانی خاص که شباهتی به زبان غزل دیگران نداشت و این موهبتی بود که نصیب هر غزلسرایی نمیشود. تا اینکه رفت و رفتنش با از تهرانرفتن مواجه شد؛ رفتنی که با آن خاطرهای شیرین از خود و شعرهایش بر جا گذاشت اما این رفتن نزدیک به 2 دهه طول کشید (شاید هم در این فاصله یا بعد از آن یکی دو دفتر شعر چاپ کرد!) میرفت تا اینکه کمکم فراموش شود اما ناگهان مجموعه شعرش از شهرستان ادب سر درآورد.
همیشه برای من کمی عجیب بود که شاعری با این درجه از استعداد نوگرایی و خاصبودن و دانش شعری و ادبی، چگونه میتواند شعر نیمایی یا سپید را تجربه نکند! چرا که مشهورترین غزلسرایان نوگرای بعد از نیما (به غیر از سیمین بهبهانی) شعر نیمایی و سپید را پیش از غزلسرودن یا بعد از آن یا همراه با آن تجربه کرده بودند؛ اگرچه در نهایت به خاستگاه اصلی خود که غزل بود بازگشتند؛ بازگشتند اما چند یا یکی دو سه دفتر از اشعار نیمایی و سپید از خود برجا گذاشتند؛ منوچهر نیستانی، نوذر پرنگ، حسین منزوی، محمدعلی بهمنی و... از این دسته هستند.
یواشکی میگویم، شما هم یواشکی بشنوید: هیچکدام از این غزلسرایان هرگز نتوانستند اشعار نیمایی و سپید خود را حتی به مرز غزلهای خود نزدیک کنند؛ هرچند تلاشهای نیستانی و پرنگ در این زمینه موثرتر بود!
حال محمدرضا روزبه هم از پس 2 دهه بازگشته و هم اینبار نه با غزل که با کولهباری از اشعار نیمایی!
«از پیله تا پروانگی» محمدرضا روزبه را انتشارات بسیار پرکار شهرستان ادب (در حوزه چاپ شعر) در اسفند 1396 و در 215 صفحه به چاپ رسانده است؛ شعرهای نیمایی کوتاه و نه چندان بلند! حال باید دید او نیز همچون اسلاف غزلسرای خود، آنقدر با غزل خو گرفته که از شعر نیمایی طرفی نخواهد بست، یا نه، این امری که قاعده شده، قابل شکستن است یا حداقل استثنابردار!
حداقل رندی روزبه از پس این همه سال، باید این میبود که نخستینشعر دفتر نیماییهایش، یکی از بهترین اشعارش باشد اما این شعر نیمایی اصلاً توقع مخاطب غزلهای محمدرضا روزبه را برآورده نخواهد کرد!
از این شعر میگذریم، چون تنها شعر این دفتر است که در سال 1382 سروده شده؛ چرا که همه اشعار دفتر «از پیله تا پروانگی» در 2 سال 1395 و 1396 سروده شدهاند.
شعر «نکته» نیز وضعیتی مثل شعر اول دارد:
«شگفتا!/ بیآن که «ز دانش بَرَد توشهای: همین جعبه جادوی پیش رو» جهانی است بنشسته در گوشهای».
زبان شعر نیمایی محمدرضا روزبه یکدست نیست، گاهی به شعر آتشی پهلو میزند، گاهی به شعر مشیری و اغلب پیرو زبانی است که عموماً گروهی از شاعران نیماییسرای خوب و متوسط امروزی دچار این زبانند. وقتی میگویم دچار، یعنی اینکه این زبان، زبان مستقل یک شاعر نیست و زبانی است که در شعر نیمایی عمومیت پیدا کرده است:
زبان آتشیوار:
«این عاصی صبور بیابان/ این ساکت، این سفینه صحرا/ این زخم بیغروب نمکزارهای پیر/ این تاول تپنده شنبادهای شور...».
زبان مشیریوار:
«بر بساط هست و نیست/ گرچه سهم و سرنوشت ما نبود/ جز همین بازَندگی/ هرچه میخواهی تو، باش/ باز با یکدندگی/ من که در فکر قماری دیگرم/ من که میمیرم برای زندگی!»
زبان عمومی شعر نیمایی:
«... و آخرین وصیتم این است/ وقتی گرفت خموشی چراغ من/ همراه با خودم/ جامی زلال اشک/ برای وضو/ و نیز کاغذ و قلم و/ شمع روشنی/ در گور خلوتم بگذارید...».
زبان مشیریوار ضعیف شده:
«لایلای ایگل من، دخترکم/ شاد بخواب!/ و برو باز به دنیای خوش رویاها/ به همان جا که پُر از آبی پرواز/ پُر از آواز است/ و به روی همه مهمانها/ دَر دلها باز است...».
با خواندن شعر بالا تا آخرش، ناگهان شک میکنم به اینکه نکند من نام محمدرضا روزبه را اشتباهی خواندهام. روی جلد را دوباره نگاه میکنم، نه خود او است. تصمیم میگیرم مجموعه را از آخر بخوانم، تا شاید شعرهایی درخور شأن محمدرضا روزبه غزلسرا بخوانم. (این کار را خواهم کرد) اما باز میگویم اگر همه شعرهای این مجموعه هم خوب باشند، باز این شعر «لالایی بیداری» برای یک مجموعه از یک شاعر خوب، زیادی است!
پیش از آنکه شعرها را از آخر بخوانم، 2 نکته قابل بیان است؛ یکی قافیهپردازیهای محمدرضا روزبه است که اغلب مصنوعی و کاملاً آگاهانه است، اگرچه گاهی هم زیبا و بجا عمل میکند. به نظر میرسد او بیشتر از روی دست شعرهای قیصر امینپور نگاه کرده، اگرچه نسبت به شعرهای او افراطیتر عمل کرده! چون نوع و نحوه اجرایی قافیهپردازیها از جنس اشعار نیمایی قیصر است و این نوع کارکرد، بخشی از نوع سبک کار قیصر را تداعی میکند اما قیصر در این کار کاملاً یا اغلب ناخودآگاه عمل میکرد و این از نظر مخاطبان شعرش پوشیده نبود و نیست، چرا که حتی مخاطب عام اهل شعر و کتاب نیز از روی احساس و غریزه و با فانوس و نور فطرتش، فرق بین آگاهانه گفتن و نگفتن را اغلب درک میکند و پلاک و نشانه این درک، خوشآمدن و پذیرفتن او است. اگر بخواهم مثال بیاورم، کلام مطول میشود. چون تقریباً همه اشعار محمدرضا روزبه این قافیهپردازی را دارند و به صورت پررنگ هم دارند، به مثالهای آمده و ذیل (منظور از اول تا آخر متن است) توجه کنید. در ضمن، نوع قافیهپردازی شعر ذیل که اجرایش شباهت زیادی با نوع اجرای شعرهای قیصر دارد، البته با این فرق که قیصر اغلب در چیدمان قافیه، ناخودآگاه دخالت میکرد، در صورتی که محمدرضا روزبه اغلب خودآگاه عمل میکند:
«سرسپرده؟/ نه/ دل سپردهام/ اولین دلیل/ دشنهزار گُردهام/ آخرین دلیل هم/ زخمواژههای تازه در/ شعر تازیانه خوردهام!»
نکته دوم این است که با این همه حرف، قصد آن نیست که بگوییم شعرهای زیبا و جاافتاده در این دفتر نیست اما اعتراف میکنم آنقدر نیست که مخاطب بخواهد نگردد و آسان به آن چند شعر برسد؛ شعرهایی که قافیههایش نیز جاافتادهاند و از همه مهمتر، آن قافیههای پنهانی هستند که سبب استحکام شعر میشوند؛ قافیههایی نظیر «نشست» و «ریخت» و نیز «میخزید» و «میگریخت» که بیش از آنکه قافیههای ظاهری باشند و موسیقی ظاهری خود را به رخ بکشند، در فاصلههای یکسان از هم میآیند و ایجاد هماهنگی و هارمونی میکنند و از این رهگذر، بیشتر سبب خوشایندی مخاطب را فراهم میسازند. یکی از آن شعرهای خوب که قافیههای ظاهری و پنهانیاش سبب استحکام و بهترشدنش شده است، این شعر است:
«بر آسمان قسم!/ آن زخمها که بر تن و تنهاییات/ نشست/ و آن دردها که بر دل دریایی تو/ ریخت/ باری اگر فرود میآمد به کوه و دشت/ هم دشت/ در شکاف دل کوه میخزید/ هم کوه/ سوی دامنه دشت/ میگریخت!»
شعرهای پایانی این دفتر نیز فرق چندانی با شعرهای دیگر ندارد، اگرچه نسبت به قبل کمی بهتر و محکمتر و قویتر شدهاست.
نکته دوم این است که به نظر میآید محمدرضا روزبه در اغلب موارد با شعر نیمایی تفریح میکند و گاه آنها را نیز از روی تفنن میسراید و انگار مثل غزل موضوع برایش جدی نیست. شاید هم غورکردن در زندگی امروزی از طریق شعر نیمایی (چون فلسفهاش را چنین میداند) او را به اینگونه سرودنهای متنوع رسانده باشد:
«بسیار خوانده بودم/ که میم مثل مادر/ و میم مثل مونس/ و میم مثل ماه.../ و ناگهان نوشت کسی/ میم مثل مرگ!»
یا این شعر:
«تمامی رهاییم و آزاد/ یکی «از» اسارت/ یکی «در» اسارت.../ فراتر از اینها/ یکی «با وجود» اسارت/...».
تغزلی بودن بسیاری از شعرهای این دفتر، نکتهای دیگر است تا آنجا که این تغزلی بودن گاه دیگر پوسته و ظاهر شعر نیمایی را دارد و بیاعتنا به فلسفه شعر نیمایی و شعر نو و نظر نیمایوشیج، غزلهای کمجانی بیش نیست یا یک غزل خوب، مثل شعر ذیل:
«اکنون رسیدهاند به هم بعد سالها/ و خیره ماندهاند به هم، چون دو آینه/ تمثیل سرسپردگی و دلسپردگی/ آن یک تمام عمر/ بُرده فقط گلیم خود از آبها بهدَر/ وین یک/ همیشه در دل گرداب زیستهست/ اکنون/ در کولهبار عمر ندارند/ چیزی به غیر خاطرهها و خیالها/ وینگونه با شتاب/ هر دو روانهاند به سوی زوال،ها!/ دنیا چه گرد بود!/ اکنون رسیدهاند به هم بعد سالها...».