علی صفوی: روزی نزد دوستان شاعر نشسته بودیم و صحبت از شاعران خوب افغانستان شد. گفتم: «شاعران افغانستان نسبت به دیگر شاعران کشورهای فارسیزبان قویترند، چون متکی به زبان هستند و آن هم زبان «دری» که برخوردار از فصاحت و بلاغت است؛ چه رسد به اینکه بخواهی با این زبان بکر دستنخورده فصاحتآفرین و بلاغتآفرین هم باشی».
بعد، از 3-2 شاعر افغانستانی به عنوان بهترین شاعران امروز افغانستان نام بردم. یکی از دوستان گفت: «پس تو شعر سیدرضا محمدی را نشنیدهای!» شعر او را دیده بودم اما ممکن است شعر خوبی از او نخوانده بودم که نامش را نیز به یاد نداشتم. بعد دوستان 3-2 غزل بسیار زیبا از او خواندند. من هم اعتراف کردم که تا حدی حق با ایشان است. بعد از آن روز، هرگاه شعری از او میشنیدم، بهتر و بیشتر میشناختمش؛ آن هم تنها به عنوان شاعری غزلسرا، چرا که میپنداشتم شاعری که در جوانی غزل را به این زیبایی میسراید، بعید است دیگر قالبهای کلاسیک را جدی بگیرد اما با دیدن مجموعهشعر «روح اندوهگین یک شاعر» خلاف آنچه را میپنداشتم دیدم!
«روح اندوهگین یک شاعر» را شهرستان ادب در 71 صفحه در اسفند 1396 به چاپ رساند. شعرهای این دفتر، شامل مثنوی، غزلمثنوی، غزل و شعرهایی شبیه قصیده است.
شعرهای سیدرضا محمدی زبانی دیگر دارد؛ زبانی دلنشین و زیبا که چندان هم نو نیست، اگرچه در قصیدهوارههایش نوتر از دیگر قالبهاست. وی در این نوع از اشعار سعی در آوردن مظاهر تجدد و صحنهها و وقایع امروزی دارد. در واقع شاعر با این کار نشان میدهد با تجربیات شخصی خود شعر میگوید و نه با سواد شعری خود. به زبان شاعران دیروز شعر میگوید، یعنی اهل تجربه کردن است و شعرش مثل زندگی است و انتزاعی هم نیست. با این همه، غزلهایش از شور و شعریت بیشتری برخوردار است، چون از عاطفه سرشار و با تخیلات شخصی و فردی همراه است، از این رو کمتر میتواند از مظاهر و نشانههای عصر خود در آن بهره ببرد. سیدرضا محمدی در یکی از قصیدهوارههایش از این واژههای امروزی بهره برده است:
روزنامه، محاکمه، سرمقاله، کفی، عرقگیر، سطل ماست، اقتباس، سیاسی، سرطان، به علاوه چند واژه خارجی مصطلح، شامل تلفن، موبایل، اینترنت، سس، پنکه و...
قصیدهوارهای که تند، کوبنده و تاثیرگذار شروع میشود:
«از گریه از تب از هیجان میشوی شروع
از روزنامههای جهان میشوی شروع
چون ناله در محاکمه روزنامهها
در سرمقاله همه روزنامهها
ای کاست قدیمی آوازهای شرق
ای سرزمین منقلب رازهای شرق!...»
بعد در قصیدهوارهای دیگر، حرف از وطن میزند:
«از مرز رد شدی، وطن تو زبان نداشت
یا داشت هیچ حرف برای بیان نداشت...»
و در سومین قصیدهواره این دفتر با ردیف «غیرممکن است» در خطاب به خود، جهان و همهکس از غیرممکنهای شاعرانه سخن میگوید:
«سر ریخت شعله عشق و حذر غیرممکن است
باور کن از در تو سفر غیرممکن است...»
قصیدهوارههایی خوب، خواندنی و جالب سیدرضا محمدی با همه خوبی و ارزشمندی، جانت را از زمین نمیکَنَد، چرا که مثل غزلهایش عاطفی نیست و از اعماق جان، احساس و تخیل شاعر برنیامده است و بیشتر تعقلی است شاعرانه که با دانش و کنایههایی به گفتار رسیده است. از قدیم میگفتند: شاعران قصاید را آگاهانه و به سفارش دیگران و خود میسرودند؛ هر چند در بین ابیاتی از آن، هیجانات برآمده از شاعری و از سر بهلالایی درآوردن جان بهواسطه کلمه و آهنگ و از سر یادآوری چیزی و کسی... ناگهان روح شاعر نیز به خلجان درآمده و از تعقل به تخیل و از نظم به شعر میرسد؛ همچنان که مولانا در مثنوی. میگویند او وقتی در حین سرودن مثنوی به خاطرهای یا یاد شیرین و غمگین میرسید، یا اینکه مطلبی، کلمهای یا چیزی آن را تداعی میکرد یا وقتی به نام و یاد شمس میافتاد، ناگهان میشورید و شوریدگی میکرد و از آن، نظم، تعقل و حکمت مثنوی را تبدیل به شعر، شور، تخیل و مکاشفه میکرد. حال اگر شما هم در قصیدهوارههای سیدرضا محمدی به اینگونه نکات و ابیات رسیدید، به آن حساب بگذرید که گفته آمد.
آری! شعر، شور و اندیشه برآمده از کشف و شهود است در بستری از عاطفه و تخیل ناب که غزل سیدرضا محمدی در کل (و نهتنها در غزل ذیل) بسیاری از آنها را دارد:
«یار گلم! مرا ز کنارت مدار دور
یار توام مدار مرا از کنار دور
من با تو چون دو حرف، یک اسمیم و با همیم
ما را ز هم چگونه کند روزگار دور
چون صلح آرزوی محالی و بین ما
راهیست چون دقایق این انتظار دور
بیچاره تو، به خانه گرفتار جنگسال
بیچاره من، ز خانه و یار و دیار دور
شاید دوباره عید بیاید برای ما
شاید ز ما زیاد نباشد بهار دور».
دغدغههای سیدرضا محمدی برای سرودن فقط تغزل و عاشقانه گفتن نیست که حتی در بعضی از ابیات غزلهایش ردپای جنگ، دوری از وطن، اندوه افغانستان و جهان هویداست، مثل غزل بالا که 2 بیت اینچنینیاش هم حذف شده است. سیدرضا محمدی در ایران زندگی میکند و از یاد مظلومان جهان فارغ نیست؛ مردمان فلسطین، لبنان، میانمار و... و مثل شاعران پرورشیافته در دامان انقلاب، مثل یک شیعه، در عین ستایش امامان، منش و رفتار ایشان و انقلاب امام حسین(ع) را به بستر وقایع جهان امروز کشانده، از آنها الگو و راه ساخته و بیان کرده است. سیدرضا محمدی در شعرهایش مثل یک شاعر جوان متعهد شیعی عمل میکند؛ اگرچه گاه تعهدش به شکل طنز، عصیان یا... عمل میکند:
«این داغ، داغ تازه نسل هزاره نیست
این نخستین جنازه نسل هزاره نیست
این خشم مردم است که با قهر میرود
خون تبسم است که در شهر میرود
گلهای عمر چیده تو انقلاب ماست
اینک سر بریده تو آفتاب ماست...»
تعهد از یک طرف و پرداختن به تعهد که در شعر معمولاً از راه تعقل میگذرد، اشعار سیدرضا محمدی را ارزشمند کرده اما آن را از مرز ناببودن دور ساخته است. بالطبع مشکل از تعهد و تعهدداشتن نیست؛ مشکل آنجاست که برای بهترشدن و بیشتر به شعر رسیدن، یعنی نابشدن، شاعر باید مرزها را پاک کند؛ یعنی چنان کند که عدهای از شاعران میکنند و اغلب شاعران بزرگ. سیدرضا محمدی باید شعرش را چندصدایی کند؛ یعنی مثلاً شعرش در عین عاشقانهبودن، شعری اجتماعی یا فلسفی باشد و مهمتر از همه اینکه بهنوعی شاعرانه درهم تنیده شده باشد؛ مثل غزل «در این سرای بیکسی، کسی به در نمیزند» از هوشنگ ابتهاج و مثل بسیاری از شعرهای نیما، فروغ، سپهری، شاملو، اخوان و... (البته چندصدایی جلوههای متنوعی در شکل و موضوع دارد و... که بماند)؛ کاری که خود محمدی نیز در غزل بالا تا حدی به آن رسیده است، اگرچه آن را به مرحله درهمتنیدگی نرسانده است، اگرنه گفتار ارجمندی مثل ابیات ذیل، تنها از راه تعقل شعرگفتن است که البته از نظر عدهای حتی این تیپ کارها هم ربطی به شعر ندارد:
«هر گاو طلا آمد ما سجده نمودیم
داغ است اگر این همه پیشانی ما را
شیطان و خدا منکر مایند به یکوضع
هیهات مسلمانی شیطانی ما را...»
ابیاتی که فصاحت، بلاغت و شیوایی از آن میبارد، همانگونه که همه اینها ممکن از یک نثر والا یا یک نظم والای آغشته به کمی حماسه و عاطفه نیز برآید:
«از این غریبی از این عسرت نشسته بهدود
به آفتاب خراسانی خجسته درود
از این دو دیده ترمانده بهدر مانده
کبوتران غزلخوان دربهدر مانده
اگر دریغ اگر خشم میچکد بر خاک
وطن وطن شعر از چشم میچکد بر خاک
امیدنامه اندوه وارثان زمین
به بلخ پاک به بلخ کهن به بلخ گزین
چه دشتها که کشیدیم شب به شب با تو
چه روزها که رسیدیم تب به تب با تو...»
البته شاید اگر مرز حماسه و عاطفه را شاعر گستردهتر میکرد، به شعر نزدیکتر میشد و این در حالی است که از بهترین ابیات یک شعر مثال آورده شده و از ابیات ضعیف و ابیاتی که شعر را مطول کردهاند، چشمپوشی شده است.
در پایان باید گفت این دفتر شعر سیدرضا محمدی، دفتری از غزلهایش نبود که از دور و نزدیک دیده و تعریفش را نیز شنیده بودیم. شاید اگر با آن دفتر روبهرو میشدیم، شعر سیدرضا محمدی را تنها ارزشمند و خوب نمیدیدم، بلکه ناب هم میدیدیم!
علاوه بر این باید گفت سیدرضا محمدی در هر قالبی زیبا و دلنشین میسراید اما همه جوانب شعر را رعایت نمیکند. همه شعر رسالت معاصربودنش است و معاصربودن درجات دارد اما درجات بعضی از ایشان حتی گستردهتر، عمیقتر و بلندتر از انقلابهای اجتماعی است، زیرا شعر ایشان پنهانی و درازمدت در جامعه تاثیر میگذارد و فرهنگش را رشد میدهد.