printlogo


کد خبر: 204993تاریخ: 1397/10/27 00:00
نگاهی به شعر سعید بیابانکی

رضا شیبانی: شعر سعید بیابانکی شعری نوقدمایی است که در میان نمونه‌هایی از این دست شعر‌ها در 50 سال اخیر، می‌تواند یکی از جایگاه‌های برتر را کسب کند. من البته در مقام رتبه‌بندی و تعیین مقام نیستم اما با مددگیری از شاخصه‌هایی که بزرگان در تعیین آثار ادبی شاخص به کار می‌برند،  طبیعی است که این نتیجه‌گیری را داشته باشیم. شعر این شاعر اصفهانی به لحاظ معیارهای فنی شعر، سلیم و فاقد ایرادات آشکار است و از سوی دیگر مردمی است و فراگیر. این توفیق فراگیر شدن البته با عنایت به امتیاز‌هایی نظیر حضور در حوزه هنری، ارتباط با رسانه‌هایی مثل صدا و سیما و حسن خلق ویژه حاصل شده است. صد البته هیچ‌کدام از این امتیازات، از ارزش‌های ادبی نهان در شعر بیابانکی نمی‌کاهد. آنچه حرف نهایی را درباره یک شعر می‌زند، خود شعر است. بسیار بوده‌اند شاعرانی که بیشتر و طولانی‌تر از بیابانکی به تلویزیون دسترسی داشته‌اند اما یک بیت از شعرهای‌شان در حافظه عامه مردم نیست؛ مانند همین خیل کثیری از همدوره‌ای‌های او. شعر و طبع سعید بیابانکی، در میان مردم قبول خاطر دارد. از آن دسته شعر‌هایی است که هر جا خوانده می‌شود گل می‌کند و همه را به وجد می‌آورد. در نظر داشته باشید که بسیاری از شعرهای برجسته نیز چنین موفقیتی نداشته‌اند. قصد مقایسه ندارم و قیاس مع‌الفارق است اما مثلا شعر اخوان که از بهترین نمونه‌های شعر معاصر است، چنین خصلتی ندارد، چون پر است از اسطوره‌ها و نشانگانی که درک آنها نیازمند سواد شنیداری و حتی بصری است. فی‌المثل اخوان در آثار خود از پهلوانی‌ها و نقالی‌ها سخن می‌گوید. حتی در دوران حیات اخوان، نقالی رو به پایان بوده و درصد عظیمی از ملت ایران تجربه دیدار بصری از مراسم نقالی نداشته‌اند. کسی ‌باید چنین تجربه‌ای داشته باشد تا با ذوق اخوان همزادپنداری کند. شعرهای بیابانکی ساده‌ترند و فضای ذوقی‌شان سهل‌الوصول‌تر است:
خدا کند که بهار رسیدنش برسد
شب تولد چشمان روشنش برسد
چو گرد بر سر راهش نشسته‌ام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد
هزار دست، پر از خواهش‌اند و گوش به زنگ
که آن انارترین، روز چیدنش برسد...
سادگی، لطافت، کلمات سهل‌الهضم برای مخاطب امروزین و فضایی واقعا شاعرانه و بی‌غل و غش بدون گرفتاری در نشانگان پیچیده. این البته از سویی دیگر یک ضعف عمده را هم سبب می‌شود. شعر بیابانکی و شاعرانی چون سعید بیابانکی، از منظر اندیشگی حرف تازه‌ای برای گفتن ندارد. طنزهای او کمی بالاتر از فکاهی است. شاخصه‌های «طنز ادبی» را دارد اما اینکه بتواند در گذار زمانه و عوض شدن برگ‌های روزگار که می‌تواند ذائقه مخاطب را نیز تغییر دهد، ماندگار باشد، قابل قضاوت قطعی نیست بویژه که می‌بینیم شاعران بزرگی در حوزه شعر طنز، امروز بعد از 50 سال فراموش شده‌اند. شعرهای مذهبی او نوگشته فضای شعر مذهبی پس از مشروطه‌ است؛ صرفا تصاویر تازه‌تر داریم و نه اندیشه‌ای تازه‌تر. در نهایت زیبایی تصاویر، شاعر جز تاسف و تحسین و نفرین و آفرینی که در شعر کهن مذهبی نیز وجود دارد، چیزی عرضه نمی‌کند. این شعر از بهترین نمونه‌های شعر عاشورایی بیابانکی است که به همان توفیق و قبول خاطر هم رسیده است اما اندیشه تازه‌ای در آن نیست:
آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد
پیچیده شمیمت همه جا ‌ای تن بی‌سر
چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
توجه کنید که 90 سال پیش از بیابانکی و شاعران نسل بیابانکی، شاعرانی بوده‌اند در دوران پس از مشروطه که به دنبال کشف و تحلیل‌های شاعرانه از مقامات اولیاء‌الله رفته‌اند و در پله آغازین نمانده‌اند. شما آن شعر معروف شهریار را به یاد بیاورید. «شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین»؛ شاعر صرفا در مقام توصیف نیست و به کشفیاتی می‌رسد که چه بسا مقتل‌نویسان و علمای رجالی و مورخان نیز به آن توجه نداشته‌اند. نکاتی شاعرانه که می‌تواند حتی استدلال و حق‌خواهی هم تلقی شود. به نوعی شعر فلسفی، عرفانی و حتی کلامی (کلام به معنی علم کلام):
می‌برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش ازین‌ها حرمت کوی منا دارد حسین
یا آن قطعه معروف که درباره جنگ صفین دارد و سرشار از احتجاج‌های شاعرانه اما در عین حال منطقی است:
شنیدم آب به جنگ اندرون معاویه بست
به روی شاه ولایت، چرا که بود خسی
علی به حمله گرفت آب و باز کرد سبیل
چرا که او کس هر بی‌کس است و دادرسی
سه بار دست به دست آمد آب و در هر بار
علی چنین هنری کرد و او چنین هوسی
فضول گفت که ارفاق تا بدین حد بس
که بی‌حیایی دشمن ز حد گذشت بسی
جواب داد که ما جنگ بهر آن داریم
که نان و آب نبندد کسی به روی کسی
غلام همت آن قهرمان کون و مکان
که بی‌رضای الهی نمی‌زند نفسی
تو هم بیا و تماشای حق و باطل کن
ببین که در پی سیمرغ می‌جهد مگسی (شهریار، دیوان شهریار، جلد یک)
در غزل عاشقانه، بیابانکی هر قدر لطیف و خوش‌زبان است اما خبری از صدق تجربه مشخص در غزل او نیست. خلاف آنچه در عاشقانه‌های شاعرانی چون شاملو، منزوی، شهریار، حمیدی و... می‌بینیم. حتی در شعر کهن نیز شاعران ابایی از آوردن و معرفی تجربه شخصی خود نداشته‌اند. حافظ از شاخ نباتی مشخص سخن می‌گوید و نظامی پس از توصیف شیرین با سوز و گداز می‌گوید: «تو خود پنداشتی آفاق من بود»... این مساله صد البته در شعر معاصر پررنگ‌تر می‌شود. اساسا شعر عاشقانه تبدیل می‌شود به روایت زندگی عاشقانه شاعر. شعر بیابانکی هرگز چنین نیست. شعرهای عاشقانه او حتما و طبیعتا حاصل موقعیت‌های عاشقانه‌اند اما مهم این است که ماجرای عاشقانه در اندرون شعر و با عناصر شعر هماهنگ و جاری باشد. این مساله نه برای آن است که حس کنجکاوی مخاطب در زندگی شخصی شاعر ارضا شود، بلکه موید مساله‌ای است مهم در شعر به نام «صدق تجربه عاطفی».
 


Page Generated in 0/0068 sec