printlogo


کد خبر: 205182تاریخ: 1397/10/30 00:00
نسبت منافع ملی و آن کار دیگر!

رضا فخری: مرز بین منافع شخصی و منافع ملی کجاست؟ خط مرزی احساسات شخصی و منافع ملی را باید در کجا رسم کرد؟ تکلیف دینی چه مرزی با این دو ایجاد می‌کند و اساسا اینکه احساسات، محاط بر منافع ملی و تکلیف است یا تکلیف، محاط بر احساسات و ناسیونالیسم؟ و دیگر آنکه آیا اساسا بین این 3 تضاد و تزاحمی هست یا نه؟ محرک ژن خوبی که با گردنی افراشته ادعا می‌کند من به عنوان یک نخبه در 25 سالگی شرکت MTN را از آفریقای جنوبی به ایران آورده‌ام را باید کدام یک بدانیم؟ حس میهن‌پرستی، ادای تکلیف یا احساسات پدرانه پدرش؟! فرصت فراخی در دست نداریم، لذا سر اصل مطلب می‌روم! سیاستمداران برآمده از انقلاب و بلکه برخی از آنان که نه خود را برآمده از انقلاب که انقلاب را برآمده از خود می‌دانند(!) باید در میانه این کارزار کدام یک را برگزینند؟ پاسخ به نظرم خیلی روشن است!
دومین سالگرد درگذشت مرحوم هاشمی، پررنگ‌تر از نخستین‌ سالگرد آن مرحوم بود. سال گذشته اگر غلط نکنم، دختر احساساتی آیت‌الله از بی‌مهری دولتی‌ها نسبت به مراسم سالگرد پدرش گلایه آشکاری کرده بود. امسال اما وضعیت فرق می‌کرد و حسن روحانی ضمن حضور پررنگ در این مراسم سخنرانی غرایی در تمجید مرحوم هاشمی ایراد کرد و خیلی چیزها از صنعت موشکی تا هسته‌ای را حاصل زحمات وی دانست. انگار نه انگار همان مرحوم همین اواخر گفته بود در صورت رای‌آوری حسن روحانی در دوره دوم، باید بساط نیرو و تجهیزات نظامی را در کشور برچید؛ همانطور که ژاپن و آلمان پس از جنگ دوم جهانی چنین کردند و به توسعه رسیدند! خلاصه که «دنیای فردا، دنیای گفتمان است و نه موشک!» آن هم گفتمانی از جنس برجام که طی آن در ازای «هیچ»، صنعت هسته‌ای را نیمه‌تعطیل کنیم! روحانی همچنین در این مراسم از این گفت که در روزهای سخت، همه از آدم فاصله می‌گیرند.
ناظران سیاسی، جمع جبری این دو واقعیت را مساوی احساس تنهایی دولت در میانه نان به نرخ روزخوری اصلاح‌طلبان می‌دانند. اصلاح‌طلبانی که همواره روز حادثه غیب‌شان می‌زند و حضور و غیاب‌شان به تنها چیزی که بند است، جهت وزش بادهای شمالی است!
آنها هر لحظه ممکن است در نقش‌هایی چون دشمن خونی نظام، رگ گردن نظام، دشمن خونی هاشمی، فرزند عزیزکرده هاشمی، منتقد درجه یک روحانی و تکرارچی درجه یک رای به روحانی دیده شوند. در این منطق ماکیاولیستی، این تنها وزش باد است که مشخص می‌کند باید به کدام سمت خیز برداشت. بر اساس این منطق، می‌توان مانند غلامحسین کرباسچی سال 88 رئیس ستاد انتخاباتی مهدی کروبی بود و معاون اول دولت احتمالی وی هم معرفی شد ولی در روز انتخابات، به فلانی رای داد! یا اینکه می‌توان مانند علیرضا علوی‌تبار دیگر چهره اصلاح‌طلب اعلام کرد: «من در سال‌های ۹۲ و ۹۶ به روحانی رأی ندادم» ولی در ادامه تاکید کرد: «هر دو سال مردم را دعوت کردم به آقای روحانی رأی بدهند، سخنرانی هم کردم اما خودم رأی ندادم و دلیلم هم کاملا شخصی بود!» این دلایل کاملا شخصی ظاهرا درباره دیگری هم وجود داشته که اطلاع رسمی جامعه از آن تا همین نزدیک دومین سالگرد مرحوم هاشمی به تاخیر افتاده است. غلامحسین کرباسچی اخیرا طی مصاحبه‌ای با روزنامه سازندگی در همین زمینه، ضمن اعلام اینکه آقای هاشمی در سال 76 به ناطق‌نوری رای داده است، می‌گوید: «آقای هاشمی در صحبت‌‌‌‌هایی که با ما انجام دادند، در نهایت به صورت جمعی به ما گفتند به آقای خاتمی رأی بدهید!» کرباسچی سپس این تناقض غیرقابل قبول را تبدیل به یکی از افتخارات مرحوم هاشمی کرده، می‌گوید: «اینکه آقای هاشمی وابستگی احساسی و سیاسی به  روحانیت مبارز داشتند مساله شخصی خودشان بود و شاید به دلایل متعدد تعلق خاطری به آقای ناطق و... داشتند که سبب شده مردانگی اینچنینی از خود نشان دهند اما به لحاظ تشکیلاتی کشور عقاید متفاوتی داشتند!»
ظاهرا یکی از پادوهای درجه چندم فتنه سال 88 نیز اخیرا اعلام کرده من در آن سال اساسا رای نداده بودم ولی با گلوی گشاده شعار می‌دادم: «رای منو پس بدید!» براستی، منطقی که در بستر آن چنین سیاستمدارانی تولید و تولد می‌یابند، چه بر سر منافع عمومی و ملی کشور خواهد آورد و چه نسبتی با انقلاب اسلامی سال 57، امام(ره)، شهدا و رهبری دارد؟ آیا مردم باید از سیاستی که از دل این حجم از صداقت(!) بیرون می‌تابد، پیروی کنند؟! اگر چند روز قبل از انتخابات 88 یا 92 یا 76 یا 96 این حرف‌ها زده شده بود، واکنش مردم چه بود؟! چگونه است که می‌توان مردم را با تمام توان به کاری دعوت کرد ولی خود در خلوت، آن کار دیگر را انجام داد؟! کدام بستر اجتماعی، شرایطی را فراهم می‌کند که این افراد علنا به رفتار نادرست خود اقرار کنند و در فضای عمومی، ظاهرا آب هم از آب تکان نمی‌خورد؟! چرا مرحوم هاشمی تا پایان عمر به این مهم اقرار نکرد ولی دوستانش ابایی از اقرار به این موضوعات ندارند؟ آیا تعارض منافع ملی با تکلیف حقیقت دارد یا جنگ منافع ملی و تکلیف با منافع شخصی و ژن‌های خوب؟! اصلاح‌طلبان و بی‌بی‌سی، دوست دارند بگویند اولی!
 


Page Generated in 0/0713 sec