printlogo


کد خبر: 205349تاریخ: 1397/11/3 00:00
اعترافات ذهن خطرناک یک کمونیست

حوادث 30 خرداد 60، فرار بنی‌صدر به همراه سرکرده مجاهدین خلق (منافقین) و حرکت‌های مسلحانه که پیش از خروج این 2 نفر با عنوان «آغاز فاز نظامی» کلید خورده بود، طراحی‌های تروریستی علیه جمهوری اسلامی را به خانه‌های تیمی کشانده بود. پس از مدت کوتاهی از 30 خرداد و افزایش عملیات‌ها از سوی منافقین که در 4 سطح الف- عملیات ترور علیه مسؤولان سیاسی- مذهبی جمهوری اسلامی (مانند انفجار در دفتر نخست وزیری و ترور ائمه جمعه) ب- عملیات ترور پاسداران کمیته، سپاه و دادستانی انقلاب ج - عملیات ترور مردم کوچه و بازار و د - عملیات آتش‌سوزی اموال عمومی و دولتی، سرقت مسلحانه و حمله به موسسات، مغازه‌ها و منازل مردم انجام می‌شد، با اجرای طرح مالک و مستاجر در سال 60، هر مالکی موظف به شناسایی هویت مستاجر خود با ارائه شناسنامه شد و بدین ترتیب لورفتن و شناسایی عوامل گروهک‌ها افزایش پیدا کرد. امکان خروج هم البته برای همه وجود نداشت. در نتیجه این اتفاقات، اعضای اتحادیه کمونیست‌ها جنگل را برای فاز نظامی خود انتخاب کردند. البته اعضای این اتحادیه اینطور مطرح می‌کردند که با شیوه مجاهدین خلق کار به جایی نمی‌رسد و به همین دلیل وارد جنگل شدند و در نهایت به ترورهایی دست زدند که در شیوه بسیار شباهت به اعمال مجاهدین خلق داشت. «ریاحی» از سرکردگان اتحادیه کمونیست‌ها دلیل چگونگی حضور در جنگل را اینطور روایت می‌کند: با یک تحلیل نادرست از اوضاع که ناشی از یکسری ذهنی‌گری‌های خودمان و یک مقدار هم واقعیاتی بود که در جامعه اتفاق افتاد و واقعیات کوچکی هم نبود که براحتی بشود دید پشت‌شان چه می‌گذرد، آن واقعیات و ذهنی‌گری‌های ما راجع به حاکمیت تغییر کرد. فکر کردیم حاکمیت دارد اشتباه می‌رود. ما فکر می‌کردیم توی جبهه‌های جنگ دارد سازش می‌شود. تکه‌هایی از میهن دارد فروخته می‌شود و آمریکا دارد می‌آید... به فکر افتادیم که چه کنیم؟ گفتیم این ترورها ثمری نمی‌دهد. ما باید کاری بکنیم که مردم خودشان بیایند توی میدان. اساساً ما بحث‌مان همیشه با کسانی که آنها را طرفدار مشی چریکی می‌گوییم، این بود که انقلاب را مردم باید بکنند و نه ماها. بحث این بود که پس یک شهری، جایی را انتخاب کنیم تا در آنجا بتوانیم خودمان را حفظ کنیم و به مردم بگوییم راه این است، چاره این است. داریم به اشتباه می‌رویم. داریم می‌رویم زیر پرچم آمریکا، بیایید کمک کنید کشور را نجات بدهیم. با یک چنین برداشتی، ما با حدود ۷۰ قبضه اسلحه و حدود ۱۰۰ نفر از افراد به داخل جنگل رفتیم و تقریباً از اواخر شهریور همه در جنگل بودند. قرار بود ۱۸ آبان به شهر بیاییم که آمدیم سر خیابان، درگیری شد و مجبور شدیم برگردیم داخل جنگل. بعد از آن هم 4 ماه طول کشید تا برنامه جنگل تغییر کند. یعنی برنامه بریزیم برای اینکه چه جوری به شهر برویم. طی این مدت چند بار درگیر شدیم و چند بار هم با گروه‌های گشتی سپاه برخورد کردیم و متأسفانه درگیری‌هایی رخ داد که هیچ کدام در برنامه ما نبود. برنامه ما این بود که مثلاً قیام بکنیم... به هر صورت برنامه‌ریزی طول کشید... اگر بخواهم از چگونگی زندگی در جنگل بگویم، شاید ارزش نداشته باشد. یک مقدار وسایل و آذوقه و... منتقل کرده بودیم به جنگل و مدتی با آنها می‌گذراندیم. بعد آذوقه تمام شد، در واقع مدتی را که پیش‌بینی  کرده بودیم توی جنگل بمانیم به درازا کشید. ما برای یک ماه آذوقه تهیه کرده بودیم. البته از گالش‌ها کمک می‌گرفتیم و پولش را هم می‌دادیم.  اواخر دی‌ماه، آماده شده بودیم که برویم شهر و برنامه داخل شهر رفتن این بود که ما مواضعی را که نیروهای سپاه و بسیج در آن هستند، محاصره کنیم تا آنها نتوانند بیایند بیرون و توی مردم تیراندازی و درگیری نشود. مردم از تیراندازی و کشت و کشتار نهراسند... بعد به مردم بگوییم که ما فکر می‌کنیم به انقلاب خیانت شده... و بعد ببینیم مردم چه می‌کنند؟ اگر مردم آمدند و حرکت شلوغ شد، ما هم با آنها می‌رویم و ملت هستند که انقلاب می‌کنند. اگر هم نیامدند و نشد که هیچ. البته فکر می‌کردیم و مطمئن بودیم که می‌آیند و هیچ تردیدی هم در این باره نداشتیم. به این ترتیب بود که مقر بسیج محاصره شد. مقر سپاه هم در ابتدا محاصره شد ولی بعد از نیم ساعت آنجا را ول کردند و گفتند خبری نیست (من خودم آنجا نبودم همان‌طور که گفتم ما توی محله بودیم). درگیری‌ها در اطراف بسیج شروع شد و حدود ۱۶ تا ۱۷ نفر از افراد ما اطراف بسیج را محاصره کرده بودند. اینکه می‌پرسید چه جوری و از کجا درگیری آغاز شد، به این دلیل که تقریباً هیچ‌کدام از افراد ما (گویا به جز یک نفر) همانجا کشته نشدند، اطلاع ندارم درگیری چطور آغاز شد و نخستین گلوله را که زد. آیا اول افراد سپاه این بچه‌ها را دیدند و گلوله زدند یا اینها اول برادران سپاه را دیدند و گلوله زدند؟ اینها را دقیق نمی‌دانم. بعد هم سکوت و آرامش بود تا فردا صبح حدود ساعت ۸، ۵/۸ یا ۹ صبح که کم کم از طرف پل نیروهای بسیج و سپاه سنگربندی کردند و آمدند جلو. اول از همه در اطراف بسیج درگیری شد و افراد ما آنجا محاصره و همگی کشته شدند و ما عقب‌نشینی کردیم و رفتیم توی باغ‌ها. ساعت ۵/۵ ، ۶ هوا تاریک شد و ما بتدریج به سمت جنگل عقب‌نشینی کردیم. اینکه نخستین تیراندازی‌ها چگونه شروع شدند و کی اول شروع کرد، اینها را دقیق نمی‌دانم ولی می‌دانم که درگیری از اطراف بسیج شروع شد و حدود ۲ یا ۳ ساعت یا بیشتر درگیری در سنگرهایی که افراد ما در طرف جاده و بیمارستان امام خمینی ایجاد کرده بودند، گسترش یافت. درگیری چند ساعتی طول کشید و متأسفانه در این جریان تعدادی از برادران سپاه و بسیج شهید شدند. یک تعدادی هم از بچه‌های ما ... (از متن دادگاه محاکمه حسین تاجمیر ریاحی - از اعضای اتحادیه کمونیست‌ها)


Page Generated in 0/0147 sec