printlogo


کد خبر: 205683تاریخ: 1397/11/10 00:00
‏‏ 50 هزار مأمور داوطلب انتظامات

صبح آن روز ماشین‌ها در انتهای بلوار کشاورز به طور خیلی منظم مستقر شده بود و مستقبلین به وسیله اتومبیل‌های مذکور به فرودگاه می‌رفتند. بالاخره در حالی که سراپای همه از شوق دیدار امام می‌سوخت، هواپیما به زمین نشست و امام تشریف آوردند. آن روز بنا بر این شد من با گروهی که قبل از ماشین امام (گروهی که با جیپ‌های بی‌سیم‌دار وزارت نیرو حرکت می‌کردند) بودند، حرکت کنم و این به خاطر کنترل بیشتر بود. فاصله بین ماشینی که امام در آن بودند و ما، تنها ماشین تلویزیون بود. ما ماشین امام را تحت نظر داشتیم و وضعیت جلو را به عقب و بالعکس اطلاع می‌دادیم. جالب این بود که از آشیانه فرودگاه تا بهشت زهرا مردم ایستاده و برای عبور امام تنها راه باریکی باز کرده بودند. در تمام مسیر روی خطوط سفید وسط خیابان گل‌هایی چیده شده بود و تا بهشت زهرا ادامه داشت. امام اصرار زیادی داشتند از جلوی دانشگاه عبور کنند. روبه‌روی دانشگاه با آنکه بسیار منظم بود ولی به علت کثرت جمعیت اتومبیل حامل امام متوقف شد. راه که باز شد دیدم گل‌ها وسط خیابان چیده شده، از آنجا به خیابان ولی عصر آمدیم. آن روز ما حدود 50 هزار مامور انتظامات (به طور داوطلب) داشتیم، از اول تا بهشت زهرا جمعیت به هم متصل بود. نزدیک بهشت زهرا خبر دادند وضعیت خوب است و منظم است. از در بهشت زهرا که وارد شدیم، چند متری جلوتر نرفته بودیم که متوجه شدیم ماشین امام مطلقاً حرکت نمی‌کند. از ماشین پیاده شدیم و رفتیم جلو، دیدیم اتومبیلی که امام در آن هستند اصلاً معلوم نیست و فقط مردم بودند و مردم و آن چیزی که دیده می‌شد تپه‌ای بود از انسان‌ها. نیروهای انتظامی نیز به علت فشار جمعیت تحت‌الشعاع قرار گرفته بودند. تنها چیزی که مشخص بود کمی از شیشه جلوی ماشین بود. رفتم جلوی ماشین امام و آقای محسن رفیق‌دوست که رانندگی اتومبیل را به عهده داشت دیدم. بعداً گفت: ‏اصلاً ماشین معلوم نبود در چه وضعی است. بالاخره بر اثر فشار جمعیت موتور اتومبیل عیب کرد و خاموش شد و ماشین هم که از جلو عقب در میان کوهی از مردم فرو رفته بود به جلو و عقب کشیده می‌شد. ناگهان خلبان هلیکوپتر که از بالا مراقب اوضاع بود با تبحر خاصی در وسط جمعیت فرود آمد و با زحمت زیاد و فشار و تقاضا از مردم خواستیم ماشین را به طرف هلیکوپتر هل بدهند. جالب آن بود که در تمام مدت امام آرامش عجیبی داشتند و در حالی که لبخند می‌زدند برای مردم دست تکان می‌دادند. آقای رفیق‌دوست می‌گفت: هر بار که من نگران می‌شدم، امام می‌گفتند: «نگران نباش چیزی نمی‌شود»
(بخشی از یک گفت‌وگو با حجت‌الاسلام ناطق‌نوری)
 


Page Generated in 0/0108 sec