وقتی رسیدیم به ایران و تهران یک مرتبه از طرف خلبان آمدند که خلبان میگوید باید 20 دقیقه دور بزنیم، اجازه نشستن نمیدهند. امام خیلی عادی گفتند دور بزنید. خیلی عادی این مطلب را بیان کردند. من وقتی این را شنیدم خیلی نگران شدم. بالاخره فرودگاهی که از قبل آماده بوده هیچ پروازی هم نداشته حالا میگویند 20 دقیقه دور بزنید، این برای ما خیلی نگرانکننده بود. نگرانیام هم وقتی به اوج خود رسید که[پس از فرود هواپیما] خبرنگارها و همراهان امام اکثرا قبل از امام پیاده شدند و تنها چند نفر محدودی همراه امام ماندیم. آنها رفته بودند، وقتی آمدیم ماشین بنزی آوردند و دورش هم افسرهای نیروی هوایی بودند. امام در این ماشین نشست و احمدآقا هم نشست و ماشین به سرعت رفت. گفتم امام را کجا بردند؟ به گمان اینکه بتوانم به پای سرعت بنز برسم مقداری پشت سر همین ماشین یادم هست دویدم. ماشین رفت و من بعد با دوستان چون سالن بسته شده بود قسمتی از نرده بالا رفتیم. همین جور که میآمدیم دیدم آقای طالقانی نشستهاند. من تا چشمم به امام نیفتاده بود، آرامش خودم را نتوانستم پیدا کنم. دیدم امام آنجا نشستهاند. دیگر خیالم راحت شد و از آن اضطراب و وحشتی که داشتم راحت شدم. خبرنگارها صبح آمدند و یکی از خبرنگارها سوالی پرسید که خیلی تفسیرهای مختلفی روی آن بود. خبرنگار سوال کرد بعد از ۱۵ سال که به ایران میآیید چه احساسی دارید؟ امام گفتند من احساسی ندارم. اگر یادتان باشد آن موقع خیلی از افراد گفتند امام به کشور علاقه ندارد، اینکه بعدا در صحبتهای امام شنیدیم که ما مامور به انجام وظیفه هستیم و تکلیفمان را باید انجام دهیم و مامور به نتیجه نیستیم. مشخص بود که امام منظورشان بر این بود که ما تکلیف خودمان را انجام دادیم، چه آن روزی که ما را گرفتند و تبعید کردند و چه امروز که به این وضع داریم به ایران میآییم. یادم هست یکی از سوالهایی که از امام پرسیده شد، این بود.
(محمدعلی صدوقی، نماینده ولی فقیه و امام جمعه سابق یزد- تاریخ ایرانی)