printlogo


کد خبر: 205768تاریخ: 1397/11/11 00:00
درخت حرف می‌زند

پویا مشهدی: «خداوندا! نام‌هایت را از ما مگیر. بی‌نام تو، ما نامی نداریم؛ بی‌نام تو ما از یاد خود می‌رویم. خداوندا! نام‌های تو زبان ما را زنده می‌کند و جان ما را به هیجان در می‌آورد. خداوندا! زندگی و هیجان آسمانی را از ما مگیر. خداوندا! بی‌سخن گفتن با تو، خشک می‌شویم و می‌پوسیم؛ بگذار با تو سخن بگوییم. نکند گناهان ما، ما را از سخن گفتن با تو باز دارد؟ خداوندا! به ما بچشان و بفهمان که از گناهان ما بزرگ‌تری. خداوندا! ما را هر روز با نسیم یادت بیدار کن و هر شب با موسیقی لطیف مهربانی‌ات بخوابان. خداوندا! در خواب و بیداری، ما را یاری کن تا تنها با تو باشیم. خداوندا! چه زیباست احساس حضور تو، در تنهایی شب؛ و چه هیجان‌انگیز است جریان مهربان تو در رگ‌های جان ما. خداوندا! حتما مرگ راستین، ندیدن توست و حتما زندگی حقیقی، تو را دیدن است در بی‌شمار آینه؛ در رود، در سنگ، در ستاره، در... خداوندا! ما را با دوستانت آشنا کن؛ پرواز دسته جمعی پرندگان، آسمان را زیباتر می‌کند. خداوندا، خداوندا، خداوندا! تکرار نام‌های درخشانت را روزی هر شب و روز ما کن».
نیایش فوق، نثر روان، عارفانه و شاعرانه‌ استاد گرانقدر، دکتر قربان ولیئی است. او متولد سال 1349 در شهرستان صحنه از توابع استان کرمانشاه است. وی دانش‌آموخته کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه تهران و نیز دکترای همان رشته در دانشگاه تربیت مدرس است. او
هم اکنون به تدریس دروس عرفانی نظیر مثنوی معنوی، اشعار سنایی، منطق‌الطیر، کشف‌الاسرار، مرصادالعباد، مبانی عرفان و تصوف و... در دانشگاه زنجان مشغول است. از او چند اثر ادبی منتشر شده است: «ترنم داوودی سکوت»، «باید نوشت نام تو را با پرنده‌ها»، «ضربان ذات»، «جوان شدن جاودانگی»، «لحظه جهان» و «درخت در خودش راه می‌رود». در میان آثار او، کتاب «ترنم داوودی سکوت» برنده عنوان کتاب برتر سال جمهوری اسلامی شد و نیز کتاب «باید نوشت نام تو را با پرنده‌ها» برنده جایزه کتاب فصل شده است. عمده شهرت آثار او متعلق به غزلیاتش است اما آنچه غزل‌ها و در مجموع تمام آثار ولیئی را از سایر شعرا و نویسندگان امروز متمایز می‌کند، نگاه عرفانی و جهان‌بینی خاص او است. دکتر قربان ولیئی از آن دست شاعرانی است که غنای آثار او، مدیون تسلط و احاطه بر ادبیات عرفانی است. در میان تمام آثار او حضور عرفان عیان است و به طور قطع، تنها شاعر آیینی و انقلاب اسلامی است که تماما یکدست و همیشگی، فضای عرفانی در تمام آثار او مشهود و برجسته است. البته شعرای امروزی دیگری نیز در حال و هوای عرفان پرسه می‌زنند؛ نظیر فرید طهماسبی که به وفور در فضای عرفانی به سرایش می‌پردازد اما به این سیاق سخن گفتن در آثار او یکدست نیست و در جاهایی به صحنه اجتماع ورود کرده است. بنابراین مشخصه اصلی ولیئی را می‌توان تماما عرفانی بودن نامید. ولیئی دارای چندین بعد ادبی است؛ از تدریس و نقد گرفته تا شعر و شاعری اما بعدی دیگر در شخصیت ادبی او، نثرنویسی ادیبانه است. اثر برجسته او در این زمینه «درخت در خودش راه می‌رود» است که نوشته ابتدایی این یادداشت از همین اثر نقل شده است. زبان این مجموعه نثر ساده و روان است و هیچ‌گونه تکلف و دشوارنویسی در آن به چشم نمی‌خورد، چرا که محتوای آن معنوی است و معنویت او در اصل ساده است؛ گرایش به ذات مقدس خداوند. عناصر زبانی و کلمات مورد استفاده ولیئی موجودات و مشهودات عالم‌ است. او از درخت سخن می‌گوید و از پرنده و رود و آبشار؛ از آفتاب می‌گوید و شب و مهتاب و آب و خاک و کهکشان. در مجموع طبیعت‌گرایی شاخصه اصلی زبان نثر او است و این مساله به هر چه زیباتر کردن آن دامن می‌زند. باریک‌اندیشی و نگاه خاص او به طبیعت و الهام گرفتن از آن، نکته برجسته‌ دیگری است که در بررسی این مجموعه نثر ادبی حائز اهمیت است. چنانکه خود او اذعان می‌دارد: «هستی تماشایی است؛ هستی در اشتیاق تماشای خود است. هستی با چشم‌های ما که چشم‌های خود اوست، خود را تماشا می‌کند...». هنرمندی اصلی دکتر قربان ولیئی در این مجموعه، پیوند مشهودات و جمادات دنیایی با مسائل تجریدی و عرفانی است که حقا بخوبی و زیبایی از پس آن بر آمده است. در مجموع، نوشته‌های «درخت در خودش راه می‌رود» چنان ساده و روان و همچنین با مغز و مفهوم است که باید آن را خواند و خواند و خواند و لذت برد... در انتهای مطلب، خالی از لطف نیست اگر قطعه زیبای دیگری را برای حسن ختام بیاوریم: «گوش کنیم. درخت حرف می‌زند. درخت حرف است؛ نه، کلمه است؛ نه، جمله است؛ جملات است. زمین یک کتاب است. زمین در فضا می‌چرخد. فضا یک کتاب است. فضا کتابی است که بی‌نهایت برگ دارد. برگ هم کتابی است که بی‌نهایت حرف دارد. درخت در بهار، از نسیم چیزی می‌شنود که به حرف می‌آید. سکوت زمستانی به او خیلی چیزها آموخته است. سکوت، خیلی چیزها به همه یاد می‌دهد. درخت حالا آماده‌ شنیدن نسیم است و از نسیم چیزی می‌‌شنود که به برگ می‌آید. باران هم حرف می‌زند و زمین گوش می‌کند و زمین سبز می‌شود. باران، کلمات مهربان خداوند است و تازه تازه است. برای همین است که وقتی باران می‌بارد همه چیز تازه می‌شود؛ نه، همه چیز تازه است. در هستی کهنه وجود ندارد. وجود، همیشه تازه است و هستی در هر آن هست می‌شود. بهار فرصتی تازه است، برای درک تازگی، برای تماشای تازگی. چه دیدنیست تازه‌ای که تازگی را تماشا می‌کند».
 


Page Generated in 0/0052 sec