printlogo


کد خبر: 206017تاریخ: 1397/11/16 00:00
گفت‌وگوی «وطن‌امروز» با احمد علوی، شاعر مخلص آیینی درباره زندگی و روزگار شاعری‌اش
ناظم کلمات مقدس
حسین قرایی: احمد علوی از «شاعر- معلم»های هم‌روزگار ما است که بیشتر شعرهایش در حوزه مذهب است. او در شعر از خوبان پارسی‌گو است که قدرش کمتر شناخته شده است. کودکی و نوجوانی‌اش که با سختی و یتیمی همراه بوده، شخصیت او را به گونه‌ای شکل داده که تا امروز هم که دهه پنجم زندگی‌اش را می‌گذراند تنها هم‌نشینی و مصاحبت محرومان را بر خود می‌پسندد. او سال‌هاست که در محضر استاد مجاهدی مشق شعر و شعور می‌کند و همین دیگر وجه شخصیت او را شکل داده است. احمد علوی را می‌توان امروز از بهترین شاعران آیینی کشور دانست که کلمات پرجاذبه‌اش حرارت محبت خاندان پیامبر(ص) را در دل مخاطبانش دوچندان می‌کند. به مناسبت ایام فاطمیه با این شاعر مخلص به گفت‌وگو نشسته‌ایم. روایت او از شعر و زندگی‌اش شنیدنی است.

  آقای علوی! چه سالی به دنیا آمدید؟
اول شهریور 53.
  کجا به دنیا آمدید؟
قم.
  کجای قم؟
در شاه ابراهیم یا امامزاده ابراهیم.
  آنجا از لحاظ فرهنگی چه گونه محله‌ای است؟
تقریباً یکی از محلات فقیرنشین قم است.
  سال‌های کودکی چگونه گذشت؟ پدر چه شغلی داشت؟ مادر چه کار می‌کرد؟ فضای خانواده چگونه بود؟
کار پدر حفر چاه و قنات بود. در 8 سالگی پدرم از دنیا رفت. ما خانواده عیال‌وار و فقیری داشتیم. خانه کوچکی در محله امامزاده‌ ابراهیم داشتیم. خودم کار کردم و مخارج زندگی و تحصیل را تأمین می‌کردم. به قول معروف از 8 سالگی نان‌آور خانه بودم.
  چند فرزند بودید؟
7 نفر بودیم که از این 7 فرزند، من فرزند آخر هستم. 3 برادر بزرگ‌تر من به فیض جانبازی نائل شدند. یکی از برادران جانبازم که نخبه خانواده بود از گردن به پایین قطع نخاع بود که به شهادت رسید. من و محمود برادرم بعد از آن سال‌های یتیمی در خانه با مادرم زندگی می‌کردیم. بقیه هم خواهرانم بودند که سن آنها از من بزرگ‌تر بود.
  از 8 سالگی به چه کاری مشغول بودید؟
در 8 سالگی شاگرد گچ‌کاری و گچ‌بری شدم. یعنی تا قبل از دوران شاعری کلاً کارم گچ‌بری بود و هنوز هم در رشته گچ‌کاری و گچ‌بری و آینه‌کاری open و کارهای هنری استاد هستم.
  الآن گچ‌کاری هم انجام می‌دهید؟
الآن نه! شعر و برنامه و چیزهای دیگر فرصتی باقی نگذاشته است ولی اگر لازم باشد هنوز آن مهارت‌ها را حتی در محراب‌سازی و کارهای گچ‌بری الحمدلله دارم.
  تا چند سالگی برای زندگی و معاش سختی کشیدید؟
‌ کل دوره کودکی و نوجوانی به همان سختی گذشت. من امروز همه آن سختی‌ها را فوق‌العاده زیبا می‌بینم. اینکه آدم از کودکی بتواند روی پای خود بایستد اوج زیبایی است و خانواده ما هم یک خانواده‌ای بود که به یاد دارم مادرم از همان بچگی هیچ وقت اجازه نداد حتی کسی به ما کمک کند.
  تا چند سالگی این مشقت همراه‌تان بود؟
همان‌طور که گفتم 8 سالم بود که پدرم از دنیا رفت. در همان 8-7 سالگی برادرم جانباز شد، چون ایشان جانباز اعصاب و روان بود، او را با زنجیر می‌بستیم. سختی نگهداری ایشان به عهده ما بود. دوباره چند سال دیگر یعنی سال 65 اخوی دیگر به فیض جانبازی نائل آمد، ایشان هم 9 ماه در بیمارستان‌های تهران بود و از گردن به پایین قطع نخاع بود، نگهداری و پرستاری از ایشان هم به عهده ما بود. بعد از اینکه ایشان به شهادت رسید، مادر دچار بیماری سرطان شد، چندین سال پرستاری از مادر بر عهده ما بود و در نهایت مادرم هم حدود بیست و چند سال پیش وقتی از سر مزار برادر شهیدم برمی‌گشت، تصادف کرد و در دامن خودم آخرین  نفس‌هایش را کشید.
  خداوند رحمت‌شان کند. سال‌های دبیرستان تا دیپلم را چگونه سپری کردید؟
دوم دبیرستان را که خواندم به خاطر مسائل اقتصادی خانواده که واقعاً باید یک نفر نان‌آور باشد، ترک تحصیل کردم و به جزایر خلیج فارس رفتم و آنجا مشغول کار ساختمانی شدم. وقتی از تحصیل دور شدم احساس کردم گم‌کرده عجیبی دارم، برگشتم، شنیدم آزمون‌های دانشسرای تربیت معلم است، شرکت کردم و با رتبه تک‌رقمی قبول شدم. یعنی جزو نخستین ‌رتبه‌هایی بودم که بالاترین امتیازها را در امتحانات مصاحبه آورده بودم. از 2 دبیرستان وارد دانشسرای تربیت معلم  «آیت‌الله مشکینی» ورامین شدم. مصطفی بختیاری مسؤول آنجا بود، در جاده بازپروری- قلعه نو املاک. آنجا مشغول تحصیل شدم. در کنار آن 2 سال دانشسرا، دوره‌های مهارتی گچ‌بری و آینه‌کاری را در همان دانشگاه و دانشگاه‌های دیگر گذراندم.
  یکی از دوستان شاعر ما می‌گفت شما در جلسات شعر «استاد علیرضا طالقانی» هم شرکت می‌کردید.
بله! اتفاقا یک خاطره شیرین هم از ایشان دارم. خاطره شیرین این بود که من چند دوبیتی نوشته بودم:
دلم بی‌تاب از بی‌تابی تو         
طلوع چهره مهتابی تو
تمام شعرهایم از دل و جان    
فدای چشم‌های آبی تو
چند دوبیتی در این فضاها داشتم. یک بار استاد طالقانی برادرم را می‌بیند و می‌گوید احمد خیلی پسر خوبی است، خیلی بااستعداد است، خیلی نخبه است ولی من از شعرهایش فهمیدم که عاشق دختری شده که چشم‌هایش آبی است، هر کسی است بگویید من پادرمیانی کنم. خودم او را برایش خواستگاری می‌کنم، فقط از شعر و درس عقب نیفتد. برادرم به من گفت. من گفتم: «والله! به حضرت عباس من دختر چشم آبی اصلاً در خیالم نیست که او تصور کرده است!»
  چند سال در جلسات آقای طالقانی شرکت می‌کردید؟
یکی، دو سال می‌رفتم. نخستین‌ انجمن شعری که من با آن آشنا شدم انجمن شعر ورامین بود.
  دیگر در آن جلسه چه کسانی غیر از شما حضور داشتند؟ شنیدم آقای اصغر معاذی هم بوده است؟
اصغر نبود، الآن برای شما توضیح می‌دهم. من یک سال بود که با انجمن‌های ورامین در ارتباط بودم، شعر را شروع کرده بودم، با یک بدبختی استاد ژولیده نیشابوری را پیدا کرده بودم. اصغر به من خیلی علاقه‌مند بود، با هم دوست بودیم، در خلوت‌های خود که شعر می‌گفتم، می‌دیدم بعضی وقت‌ها ایشان ایرادهای مرا می‌گیرد. مثلاً می‌گفت: احمد اینجا آهنگ نمی‌خواند. من تازه‌کار بودم، بعد گفتم تو که ایرادهای مرا می‌فهمی، چرا خودت شعر نمی‌گویی؟ گفت: بیت اول را تو بگو، من بقیه را می‌گویم. من یک مطلع شعر با ایشان دارم که برای شهداست. بعد دیدم یک مثنوی فوق‌العاده عالی نوشته است و اشکال قافیه و ردیف هم ندارد. از آنجا به بعد با اصغر داستان شعر را شروع کردیم، با همدیگر قدم به قدم جلو رفتیم.
  ایشان آنجا معلم بود؟
اصغر در دانشسرای تربیت معلم هم‌کلاسی‌ام بود.
  غیر از ایشان چهره‌های دیگر در ذهن‌تان نیست؟
من و اصغر بودیم و کس دیگری نبود.
  کتاب «بادباک‌های دیار مادری» آقای معاذی که سوره مهر سال‌ها پیش آن را چاپ کرده را دیده‌اید؟  
بله!
  چگونه است؟
اصغر فوق‌العاده شاعر خوبی است، همه سلول‌ها و تار و پودش شاعر است. ذات او شاعر است. به او گفتم: من نخستین‌استاد تو بودم ولی تو خیلی زود استاد من شدی. بعد از چند سال فهمیدم که باید بروم پیش اصغر شاگردی کنم، باید پیش او یاد بگیرم. با توجه به اینکه اصغر در ادامه مسیر در رشته ادبیات تحصیل کرد، معلم ادبیات شد ولی من همان رشته تجربی را ادامه دادم.
  البته الآن هم آقای معاذی گعده شعری در شهر ری دارد.
بله!
  در آن جلسه شرکت کردید؟!
 بله! در آن جلسه هم شرکت کردم. بچه‌های شهر ری خیلی مدیون ایشان هستند. آقای معاذی از آن شاعرهایی است که خیلی انسان آزاده‌ای است، هیچ وقت، هیچ کس او را آنطور که باید نشناخت. واقعاً جزو شاعران تراز اول این مملکت است. استواری کلام او، علم او، شیوایی و نمک شعرهایش است. در زمینه اشعار‌ آیینی شاید 5 شعر کار کرده باشد ولی آن 5 کار جزو برترین‌های شعر‌ آیینی است. شعری که برای امام حسن مجتبی دارد، شعری که برای شهدا دارد، شعری که برای امیرالمؤمنین دارد.
  از آن سال‌های تربیت معلم جلوتر بیاییم؛ سالی که تربیت معلم شما تمام می‌شود، به قم می‌آیید و تدریس می‌کنید؟
بله!
  در چه پایه‌ای؟
زمانی که به قم رسیدم حدوداً 19 سال داشتم که خیلی تصادفی ازدواج کردم و به دورترین روستایی که در اتوبان قم- تهران پشت دریاچه حوض سلطان هست رفتم. همین دریاچه‌ای که از کنار آن عبور می‌کنیم و سفید است؛ در اتوبان قم- تهران. دقیقاً پشت آن در دامنه کوه‌ها یک روستایی به نام «چشمه شور» بود. من و همسرم 5 سال به آنجا رفتیم. 5 سال در آن بیابان کار کردیم و درس دادیم. از محروم‌ترین روستاهای ایران بود. روزی که بعد از 5 سال برمی‌گشتم آنقدر تلاش کرده بودم که دیگر آن روستا محروم نبود. روستا مسجد نداشت، حمام نداشت، هیچ چیزی نداشت، مردم آنجا یک مردم کوچ‌نشینی بودند که زمستان‌ها آنجا بودند، تابستان‌ها جای دیگر می‌رفتند، ییلاق و قشلاق می‌کردند، کلکو بودند؛ حتی زن و مردها با هم دست می‌دادند. من سال اول که به آنجا رفتم، دیدم روز شهادت حضرت زهرا(س) عروسی گرفتند، متوجه شدم آنها اصلاً این چیزها را نمی‌دانند. آنجا پایگاه بسیج تأسیس کردم، مسجد ساختم، حمام ساختم، کلاس‌های حفظ قرآن برای خانواده‌ها گذاشتم، تمام کارهای مردم را در آن 5 سال انجام می‌دادم. مثال می‌زنم؛ یکی از دانش‌آموزان آن روستا الآن مدیران برجسته تولیت آستان مقدس جمکران است. هر کدام از آنها الحمدلله برای خود در یک جایی می‌درخشند.
  چه پایه‌ای درس می‌دادید؟
با همسرم از پایه اول تا پنجم ابتدایی را درس می‌دادیم.
  اسم مدرسه آنجا را به خاطر دارید؟
بله! مدرسه حضرت علی‌اکبر(ع) روستای چشمه‌شور. یک فیلم سینمایی هم به نام «راه افتخار» در مدرسه ما ساختند که داریوش فرهنگ و حسین محب اهری و جمشید مشایخی و بیژن امکانیان در آن نقش‌آفرینی کردند. از دانش‌آموزان مدرسه ما نیز در همان فیلم بازی کردند.
  فضای فیلم سینمایی را شما پایه‌ریزی کرده بودید که در مدرسه شما حضور پیدا کنند و بیایند و امکانی برای هنرنمایی‌های دانش‌آموزان فراهم شود؟
 نه! آنها به صورت تصادفی آمدند و ما نهایت همکاری را با آنها داشتیم.
  بعد از 5 سال به قم آمدید و مشغول تدریس شدید؟
بله! معلم‌ها باید 2 سال به روستا می‌رفتند، من داوطلبانه 5 سال در آن روستا مانده بودم.
  چرا؟
دوست داشتم خدمتی بکنم، احساس می‌کردم آنجا جای خدمت کردن و کار کردن است.
  آموزش‌وپرورش مانع نمی‌شد؟
نه! 5 سال با همسرم آنجا ماندیم، یعنی زمانی که رفتیم تازه عروس و داماد بودیم، وقتی برگشتیم پسرمان 4 سال داشت، او را در همان مدرسه بزرگ کردیم، با سختی‌های فراوان و بدون امکانات. جزئیات مشقت‌های‌مان زیاد است. من تا امروز در مناطق محروم قم مشغول تدریس بودم، یعنی هنوز نرفتم بالاشهر درس بدهم. با توجه به اینکه بهترین مدارس قم می‌خواستند در مدارس آنها کار کنم، اغلب این 27 سال سابقه معلمی‌ام به تدریس در مناطق محروم حاشیه شهر گذشت.
  می‌توانید آن محله‌هایی را که پس از 5 سال تدریس در روستا آنجا مشغول شدید نام ببرید؟
بله! بعد از 5 سال که آمدم دورافتاده‌ترین مناطق قم یک جاهایی به نام قلعه‌ کامکار، زندآباد، شیخ‌آباد و حتی در محله مادری‌ام، امامزاده‌ ابراهیم یا شاه ابراهیم درس دادم و هنوز هم جایی نرفته‌ام که مرفه‌نشین باشد.
  به این مناطق فقیرنشین که برای تدریس می‌روید در مقطع ابتدایی تدریس می‌کنید؟
بله! من کل این 27 سال را با توجه به اینکه می‌توانستم تغییر مقطع بدهم، دبیرستان بروم، دانشگاه بروم، به پست‌های مدیریتی بروم، هیچ کدام را قبول نکردم و ارتباط خود را با دانش‌آموزان ابتدایی هیچ وقت قطع نکردم.
  چه پایه‌ای را درس می‌دهید؟
همه پایه‌ها را درس داده‌ام اما در حال حاضر ناظم هستم.
  ناظم کدام مدرسه هستید؟
مدرسه طلوع آزادی شهر قم.
  درستان را تا چه مقطعی ادامه دادید؟
لیسانس که گرفتم متأسفانه دیگر ادامه ندادم ولی در حوزه ادبیات و مطالعات مذهبی کوشا بودم. با توجه به اینکه سال‌ها در شبکه جهانی ولایت بودم، محضر علما و مراجع تقلید را درک می‌کردم. خودم به صورت خودجوش یکسری مطالعاتی را آغاز کردم که تاریخ ادبیات و تاریخ اسلام و زندگی اهل بیت علیهم‌السلام را خواندم. در این حوزه به لطف خدا الآن در شبکه و جاهای دیگر کارشناس هستم. فعالیت‌های پژوهشی در این زمینه زیاد انجام داده‌ام.
  بیشترین تمرکزتان برای خواندن و یادگیری و تزریق آن نگاه به رگ‌های شعر به کدام کتاب‌ها بود؟
منظورتان در حوزه ادبیات است؟
  ادبیات و هر مقوله دیگر برای چالاکی‌تان در شعر.
نخستین‌ کتابی که مرا به شعر علاقه‌مند کرد «کفش‌های مکاشفه‌» احمد عزیزی بود.
  این کتاب پر از تصاویر بدیع و اصطلاحات تازه است.
بله! کفش‌های مکاشفه‌ احمد عزیزی تأثیری زیادی بر من داشت. سال 68 نخستین‌جایزه شعری‌ام را دریافت کردم. امام رحلت کرده بود، مسابقه شعری برای رحلت امام گذاشته بودند. در آن مسابقه دانش‌آموزی که در سطح کشور برگزار شد، نفر اول شدم و حضرت آیت‌الله فاضل لنکرانی و استاد مجاهدی 30 سال پیش به من جایزه دادند و این باب آشنایی‌ام با استاد مجاهدی بود. با برادرم که مداح بود و علاقه زیادی به شعر داشت، از همان کودکی هر جا استاد مجاهدی جلسه داشت، ما حضور داشتیم. استاد مجاهدی هر شعری که می‌خواند سریع آن را یادداشت و حفظ می‌کرد. با توجه به اینکه در کار گچ‌بری شاگرد ایشان بودم، علاقه‌اش به من سرایت کرد. در شعر‌ آیینی نخستین ‌کسی که با آثارش ارتباط برقرار کردم استاد مجاهدی بود.
  پس بیراه نیست، چندین باری که محضر استاد مجاهدی در جلسه‌های جمعه بعدازظهر ایشان حضور داشتم و شاعرها بودند، شما چایی می‌ریختید، بالاخره چنین صمیمیتی با ایشان داشتید.
سابقه آشنایی‌ام به 30 سال پیش می‌رسد، خیلی از شعرای مطرح امروز مثل «ناصر فیض» و امثالهم که شاگردان استاد مجاهدی و بچه قم بودند، در این جلسه‌ها رشد می‌کردند. قدمت جلسه ایشان به بیش از 50 سال می‌رسد.
  این مرحله چایی ریختن و چایی دادن شما به شاعران در جلسه جمعه‌های استاد برایم جالب بود، چندین بار دیدم.
بله! همین الآن هم هر وقت بروم برخی مواقع کارهای خانه ایشان را با افتخار انجام می‌دهم، استکان‌های ایشان را می‌شویم و خرید منزل‌شان را انجام می‌دهم.
  این سلوک شاعری شما در همین فضا مرا به یاد شعرای زیادی می‌اندازد؛ می‌گویند مرحوم محمدرضا آقاسی که به جلسه شعر حوزه هنری و جلسه خاص شعر آقای یوسفعلی میرشکاک می‌رفته، او هم تا مدت‌های مدیدی چایی می‌ریخته و بعدها پله پله به سمت شاعری رفته است. فکر می‌کنم این سلوک امروزه دارد کمرنگ می‌شود.
نمی‌دانم مشکل چیست، من همیشه این را می‌گویم که شاعری کردن در حوزه شعر هیچ وقت به پایان نمی‌رسد و دلیلش این است که شعری را حفظ نمی‌کنم تا زمانی که استاد مجاهدی بشنود، اگر ایرادی دارد ایشان بگیرد، نقد بکند و بعد اگر مهر تأیید زد، تازه می‌روم آن را حفظ می‌کنم یا اگر مداحی یا کسی خواست در اختیارش قرار می‌دهم و بعد چاپ می‌کنم. الآن برخی دوستان شاعر ما 2 سال شاگردی می‌کنند و دوست دارند به آنها استاد بگویند و اگر کسی بخواهد شعر آنها را نقد کند ناراحت می‌شوند. شعارم همیشه این بوده شعری که نقد نشود «نسیه» است. یعنی حتماً باید چکش نقد استاد را بخورد.
  خیلی دوست دارم از حال و هوای جلسه «انجمن شعر استاد مجاهدی» بگویید. چون شما با ذوق و شوقی فضای شعری و اندیشه‌ای ایشان را دنبال می‌کنید که حتی 3 کتابی هم که از شما تا به حال منتشر شده؛ «سادات ببخشند»، «علوی‌ها» و «گلوگاه» با مقدمه استاد مجاهدی است.
خیلی مواقع از من می‌پرسند علت اینکه شما در حوزه شعر‌ آیینی توفیقاتی به دست آوردید چیست؟ همیشه گفته‌ام 1- بسیار شاگردی کردم. 2- زیاد مطالعه کردم. 3- تاثیر نفس استاد مجاهدی بود. من الان به جایگاه والای علمی ایشان نمی‌پردازم، پیرمرد معجزه می‌کند و شعرآفرین است، روح شعر را در وجودت زنده می‌کند. فلسفه اینکه چرا شاعر‌ آیینی شدم، هر چه که هست مدیون استاد مجاهدی است. یک انتخاب آگاهانه است. در زمینه طنز بسیار استعداد داشتم و دارم. یعنی اگر بخواهم شعر طنز بگویم می‌توانم کولاک کنم (خنده) ولی هیچ وقت نخواستم شاعر طنز باشم.
  چرا؟
به خاطر اینکه احساس می‌کنم باید دنبال یک هنری باشم که هم به درد دنیا و هم آخرتم بخورد. احساس می‌کردم طنز فقط ممکن است دنیای مرا آباد کند. آن حس متعالی درونی را به من نمی‌داد، آن لذتی که وقتی یک شعر برای آقا امیرالمؤمنین(ع) می‌گویم، آن نشاط و سرمستی و سبکی را با دنیا عوض نمی‌کنم که بخواهم وارد مقوله دیگری شوم.
  شما 3 کتاب منتشر کردید؛ «سادات ببخشند»، «علوی‌ها» و دیگری هم «گلوگاه» که اخیراً منتشر شده است. اگر صلاح می‌دانید، کوتاه به این 3 مجموعه اشاره کنید.
3 کتاب موضوعی است. نخستین ‌کتاب را فقط برای آقا قمر بنی هاشم نوشتم، دومین کتاب فقط برای آقا امیرالمؤمنین(ع) است و سومین کتاب فقط برای آقا امام حسین(ع) است و همین‌طور ادامه می‌دهم. آرزویم این است که برای هر کدام از حضرات معصومین یک کتاب شعر کامل منتشر کنم.
  یک ویژگی که در شعرهای شما مطرح می‌شود این است که به بعضی افراد بیشتر توجه می‌کنید، چهره‌های عاشورایی در شعرها کمتر مطرح می‌شوند مثل «عابس بن ابی شبیب» که در مقطع یکی از شعرهای خود به ایشان اشاره می‌کنید و می‌گویید: «ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد/ سفیدرویی عالم نصیب عابس شد». دلیلی دارد که به برخی چهره‌های مغفول در حوزه عاشورا توجه می‌کنید؟
دلیل آن دقیقاً همین است که شما می‌گویید. یکی اینکه مغفول مانده‌اند، دیگر اینکه جایگاه بسیار بالایی دارند، مثلاً حضرت «عابس بن ابی شبیب» مجنون‌الحسین است. اگر بخواهیم به یک نفر لقب «مجنون‌الحسین» بدهیم فقط می‌توانیم عابس را نام ببریم که واقعاً مجنون الحسین بوده و دوم اینکه باز هم نتیجه شاگردی کردن‌های استاد مجاهدی است. من این نکات مغفول را از استاد آموختم، از آن آدم‌های زیرکی بودم که منتظر بودم ببینم استاد چه می‌گوید. مثال می‌زنم: استاد یک بار به من گفتند از حضرت خدیجه(س) غافل نشوید...
  راجع به ایشان هم کم شعر سروده شده است.
بله! رفتم یکسری مطالعات مفصل راجع به حضرت خدیجه(س) آغاز کردم. ترکیب‌بند 12 بندی فاخر برای حضرت خدیجه(س) نوشتم. اینکه هر وقت خواستم شعری برای آقا امیرالمؤمنین بنویسم، رفتم در خانه حضرت خدیجه متوسل شدم، گفتم: خانم! من می‌خواهم برای داماد شما، که بهترین داماد عالم است، شعر بگویم، شما دست مرا بگیرید. من می‌دانم مادرخانم‌ها داماد خود را خیلی دوست دارند، آن هم دامادی که شما دارید، به همین خاطر ایشان به من خیلی کمک کرده است. نکته‌های ریز از تجربه‌های 70 ساله استاد مجاهدی را براحتی به دست آوردم و از آنها استفاده‌های مفیدی کردم.
  من هر موقع شعرخوانی شما را در تلویزیون یا در محافل کوچک‌تر دیدم، وقتی دست خود را تکان می‌دهید مثل اینکه کسی آمده با شمشیر رجز می‌خواند و با شعر دارد از حریم آل‌الله پاسداری می‌کند؛ احساس می‌کنم این رجزخوانی عاشقانه و دکلمه عاشقانه و عارفانه‌ای که شما دارید از رهگذر مطالعه گسترده در حوزه دین و‌ آیین است. به چه میزان، مطالعه را برای شاعران بویژه شاعران جوان جدی می‌بینید که وقتی شما شعر می‌خوانید این تصویر در ذهن من زنده می‌شود؟ خیلی از مواقع شعرهای شما شعرهای پرمطالعه و عمیقی است.
همیشه صحبتم با شاعران جوان این است. مثلاً من 2 قطعه شعر برای امیرالمؤمنین گفتم، بعضی از این شعرها قصیده است، بعضی از آنها ترکیب‌بند است، بعضی از آنها مسمط است، حدود 500 قطعه شعر برای آقا امیرالمؤمنین نوشتم. هر زمان خواستم یکی از این 500 قطعه شعر را بنویسم 500 بار مطالعه کردم. به دانسته‌های قبلی‌ام اکتفا نکردم. هر بار خواستم برای آقا امیرالمؤمنین شعر بگویم اولاً متوسل شدم که آقا! یک منبع خوب به من معرفی کنید، من اهل اینترنت و کامپیوتر و... نیستم، در زندگی‌ام به فضای مجازی متصل نشدم. گفتم آقا من این ابزار را ندارم، شما یک ابزار خوب به من معرفی کنید. روزی شده به منزل حضرت آیت‌الله فلانی رفتم و ایشان یک کتاب خوب معرفی کردند، آن کتاب را پیدا کردم و خواندم. یا مگر می‌شود یک شاعر بخواهد برای امیرالمؤمنین شعر بگوید و «نهج‌البلاغه» را نخوانده باشد! «القطره» سیداحمد مستنبط  را نخوانده باشد! «الغدیر» علامه امینی را مطالعه نکرده باشد! «زیارت جامعه کبیره» را کنکاش نکرده باشد! در سفری بودم می‌خواستم شعر بگویم، دیدم هیچ کتابی ندارم، بدون مطالعه هم دوست ندارم برای آقا امیرالمؤمنین یا اهل بیت شعر بگویم. بعد دیدم در آن هتل، یک مفاتیح است، مفاتیح را به صورت تفعلی باز کردم، دیدم نوشته زیارت ششم امیرالمؤمنین، شروع به خواندن معانی آن کردم. دیدم چقدر مطلب در آن است. پس اگر آدم دنبال این باشد که بخواهد برای شعرهایش مضمون پیدا کند، می‌تواند و خود اهل بیت کمک می‌کنند. از آقا امیرالمؤمنین حدیث داریم که اگر کسی بخواهد در راه معرفت ما قدمی بردارد، خود ما پاسخ سؤالاتش را می‌دهیم، نمی‌گذاریم در بی‌خبری بماند، نمی‌گذاریم مبهوت و گیج بماند، خود ما راه رسیدن به سؤال را برایش هموار می‌کنیم. سیر مطالعاتی باعث می‌شود هر کدام از شعرهایم از فضیلت‌های امیرالمؤمنین سرشار باشد. بعد در همه شعرهای خود می‌گوییم حضرت علی(ع) کسی بود که رفت در قلعه خیبر را کَند، فلان کرد، ابروی حضرت اینگونه بود، خشم حضرت اینگونه بود، قیافه حضرت زیبا بود؛ این شعر یک شعر سطحی و گذرا باقی می‌ماند، هیچ عمق و لایه‌ای پیدا نخواهد کرد.
  یعنی باید مطالعه داشت. به قول «علی موسوی‌گرمارودی» به «کتاب نهج‌البلاغه» اشاره می‌کند، می‌گوید: «دری که به باغ بینش ما گشوده‌ای/ هزار بار خیبری‌تر است/ مرحبا به بازوان اندیشه تو».
بله! دقیقاً همین است. من این را می‌گویم شاعر معمار است، معمار برای ساختن یک بنا به مصالح نیاز دارد. شعر نقشه ساختمان است و مصالح، مضمون مطالعه است، بدون آجر و سیمان مگر می‌شود خانه ساخت؟! مگر می‌شود بنایی را روی هم استوار کرد؟! اگر کسی مضمون در اختیار نداشته باشد، از فضایل اهل بیت خبر نداشته باشد، شعرش پوشالی می‌شود.
  اشاره کردید که اشعارتان را به بعضی از مداح‌ها می‌دهید تا بخوانند؛ بیشتر اشعارتان را کدام یک از مداح‌ها خوانده‌اند؟
خیلی بیشتر آقای میثم مطیعی بعد آقای سعید حدادیان، حاج علی آقای انسانی، حاج محمدرضا طاهری، آقای سلحشور، آقای میرداماد و دوستان بزرگوار دیگر.
  آقای مطیعی کدام شعرها را خوانده بود؟
آقای مطیعی شعرهای زیادی از مرا خوانده است.
  به شعری که به یاد ما هم بیاید اشاره می‌کنید؟
مثلا 30 شب ماه رمضان سال گذشته من یک ترجیع‌بند 30 بندی برای امیرالمؤمنین نوشتم و ایشان خواند. شعری که برای حضرت خدیجه نوشتم تمامش را خواند. قصایدی که برای امیرالمؤمنین نوشتم، شعر حضرت قاسم، شعر حضرت زینب، شعر حضرت عباس، شعر آقا امام حسین، شعر قتلگاه، و اکثر مسمط‌ها را خواند.
  آقای حدادیان و آقای انسانی کدام یک از اشعارتان را خواندند؟
آقای حدادیان در برخی مناسبت‌ها خودشان یا همکاران‌شان با من تماس می‌گیرند که آقای علوی سروده جدید چه داری؟ آقای محمدرضای طاهری همین‌طور و بزرگواران دیگری که حالا من به خاطر نداشتن فضای مجازی خیلی مواقع شرمنده آنها می‌شوم و نمی‌توانم به آنها برسانم یا لازم است مثل 50 سال پیش تلفن بزنند برای آنها بخوانم و ضبط کنند. آقای مطیعی خیلی از شعرها را دادند دوستان‌شان پیاده کردند و تایپ و آماده کردند.
  با توجه به نکاتی که راجع به شعر گفتید و با توجه به طنزی که گاهی اوقات در صحبت‌های عادی‌تان وجود دارد، به یاد دارم چند سال پیش «شب شعر عاشورای شیراز»، منزل حاج فرهنگ رفته بودیم، شما هم تشریف داشتید، همراه بعضی شعرهای‌تان لطیفه می‌گفتید ما هم می‌خندیدم، البته شعرهایی هم سرودید که ما گریستیم؛ با این توضیح شب شعر عاشورای شیراز را چگونه ارزیابی می‌کنید.
شب شعر عاشورایی شیراز را خیلی دوست دارم، کسانی که این شب شعر را راه می‌اندازند، واقعاً نوکر امام حسین هستند، یعنی نه بودجه‌ای، نه هدیه آنچنانی و نه برگزیده‌ شدن آنچنانی وجود دارد، فقط یک «هیات شاعرانه» است. نه دنبال اسم و رسم هستند و نه دنبال سطح هستند و نه دنبال بودجه دولتی هستند. این پاکدست بودن آنها و پاک برگزار شدن این کنگره شب شعر برکات زیادی را شامل آن کرده است. خیلی از آثار به واسطه این شب شعر آثار فاخر عاشورایی تولید شد و من هم از مریدان پرطرفدار این دوستان هستم.
  مجری هم هستید؛ این مجری‌گری چه زمانی سراغ شما آمد؟ چگونه شد که به فضای اجرا ورود کردید؟
کاملاً تجربی و تصادفی بود. حدود 7-6 سال پیش کار اجرا را آغاز کردم. در برنامه‌هایی که  رادیو و تلویزیون مرا به عنوان شاعر دعوت می‌کردند. مسلط صحبت و شعرخوانی می‌کردم و از کاغذ استفاده نمی‌کردم، برای نخستین‌بار شبکه جهانی ولایت که تحت نظر آیت‌الله مکارم شیرازی است به من پیشنهاد کرد که بیایید یک برنامه‌ای را اینجا اجرا کنید. نه دنبال مطلب گشتم و نه مشکلی بود، رفتم و پخش زنده را انجام دادم، از آن روز تا الآن هم جزو کارشناس و مجری‌های شبکه جهانی ولایت هستم. در شبکه‌های استانی قم و 4 یک ویژه‌برنامه به نام «ماه بیت» ساختیم. اسم ماه‌بیت هم به انتخاب خودم بود که یک سال از شبکه 4 پخش شد، در ماه مبارک رمضان بود و برای تمام روزهای ماه مبارک رمضان که هر روز یک گفت‌وگوی شاعرانه با دوستان شاعر داشتیم. تا امروز این مجری‌گری ادامه دارد و برای مستندسازی و برای تهیه برنامه در سوریه، در اوج جنگ با داعش به آنجا رفتم و زیباترین خاطره و زیباترین دستمزدی هم که از اهل بیت گرفتم این بود که داخل ضریح حضرت رقیه(س) رفتم و برای ایشان شعر خواندم.
  چه زمانی رفتید؟
2 سال پیش در اوج جنگ‌های داعش بود، تا خط مقدم جبهه آنها رفتیم.
  یک شعری به نام «پدران شهید» دارید؛ می‌خوانم، می‌خواهید یک مقدار راجع به آن صحبت کنید؟
عصر روز سرد پاییزی/ مادرم‌ آش پشت پا می‌پخت
راجع به این شعر صحبت کنید.
حال و هوای پدر و مادر خودم بود و اینکه:
«مادرم قوت غالبش گریه، پدرم قوت غالبش غم بود
به گمانم برای این دو نفر، همه ماه‌ها محرم بود
سال شصت و چهار شمسی بود، عصر یک روز سرد پاییزی
مادرم‌اش پشت پا می‌پخت، در نگاهش چقدر شبنم بود
پدرم مانده بود چشم به راه، عملیات کربلا شد و...  آه
مثل قاسم شبیه عبدلله، سن و سال برادرم کم بود
پیرمرد و نگاه در به درش، بدن تکه تکه پسرش
همه دیدند خم شده کمرش، پدرم روضه مجسم بود
مادران شهید منحنی‌اند، پدران بیشتر شکستنی‌اند
مادرم مثل رود در جریان، پدرم مثل کوه محکم بود
پدر و پینه‌های دستانش، پدر و شصتمین زمستانش
در کنار غم فراوانش، روزی شعر من فراهم بود».
الحمدلله توفیق داشتم شعرهای زیادی برای شهدا بنویسم و بعضی از این اشعار به گونه‌ای خیلی خاطره دارند، خیلی عزیز و نفیس هستند.
 ‌من چند بیت از شعرهای متفاوت شما را می‌خوانم، بعضی از آنها مطلع است و بعضی را از لابه‌لای شعرهای‌تان پیدا کردم؛ می‌خواهم راجع به آنها خیلی کوتاه بگویید.
«چه قدر نامه مکر و فریب می‌آمد/ برای او که غریب غریب می‌آمد»؛‌ شعر در اصل به حضرت حبیب بن مظاهر تقدیم شده.
بله! برای حبیب بن مظاهر است. این هم باز وصل به استاد مجاهدی است، به خاطر اینکه هنوز هم وقتی به کربلا می‌روم و سر قبر حبیب بن مظاهر، فقط استاد مجاهدی را به خاطر دارم.
  چرا؟
از شخصیت‌های کربلا کسی که استاد مجاهدی خیلی شیفته او است و برایش می‌میرد؛ حضرت حبیب بن مظاهر است.
  یک شعر معروف هم برای حضرت حبیب دارد.
چنگ دل آهنگ دل کش می‌زند    
ناله عشق است و آتش می‌زند
آقای کویتی‌پور هم در سال‌های دفاع‌مقدس می‌خواند.
‌ من توفیق نداشتم برای حبیب شعر بگویم ولی این چند بیت تحفه درویشی بود.
  بیت دیگر:
«پا بر زمین مکوب، عمو در کنار تو است
این سرو قد خمیده که دار و ندار تو است».
این شعر عاشورایی که برای حضرت قاسم نوشتم یکی از شعرهای خاص من است که خودم آن را خیلی دوست دارم و جرقه آن را زمانی از استاد مجاهدی گرفتم، حضرت آیت‌الله سیدمحمد سجادی از بزرگان و اعاظم قم هستند، کتاب «توحید الرضای» ایشان معروف است، منزل استاد بودند، ایشان به استاد گفتند: «آقای مجاهدی هر هفته خانه ما روضه برگزار می‌شود، شما هم یک بار تشریف بیاورید». استاد گفتند: «چه روزهایی؟» گفتند: «هر هفته ذکر توسل ما به حضرت قاسم بن‌الحسن است.» استاد از ایشان پرسید چرا؟ گفت: «خودم در عالم ملکوت دیدم که 124 هزار پیامبر به نماز ایستاده بودند و حضرت قاسم بن‌الحسن امام جماعت آنها بود».
  می‌خواستم یک شعر دیگر هم بخوانم:
«شرح اوصاف تو بی‌شک در غزل شیرین‌تر است    
ای لبت ضرب‌المثل، ضرب‌المثل شیرین‌تر است».
این هم برای حضرت قاسم بود؟
بله! حضرت قاسم هم از ناشناخته‌های کربلاست.
در کربلا برایت ضریح نساختند/ در سینه‌های مردم عاشق مزار تو است
 ‌ بیت دیگر را برای‌تان می‌خوانم، راجع به آن توضیح دهید.
«همیشه آسمان بارانی چشم سرش بوده
کسی که داغ و غربت ارث زهرا مادرش بوده».
شعر برای آقا امام حسن مجتبی است. در مصاحبه‌ها و خیلی جاها گفتم سر سفره امام حسن بزرگ شدم، به 2 دلیل: 1- اسم برادرم که شهید شد حسن بود. 2- مادرم تا زمانی که زنده بود بیش از 30 سال هر هفته در خانه ما روضه‌‌اش برای حضرت امام حسن مجتبی برگزار می‌شد و 30 سال به خاطر روضه خود سفر نرفت، می‌گفت اگر بروم ممکن است به روضه خود نرسم. حتی در اوج بمباران‌های شهر قم مادرم به سفر نرفت که مبادا روضه‌اش به هم بخورد. هیچ کس در قم نمانده بود، می‌گفت منتظر می‌نشینم شاید یک نفر آمد.
  چقدر جالب و چقدر معتقد!
مواقعی روز عاشورا به پنجشنبه می‌افتاد و ما روضه امام حسن داشتیم. حاج آقایی که به خانه ما می‌آمد، پیرمرد روحانی بود، به مادرم می‌گفت: «معصومه خانم! امروز عاشوراست، من روضه امام حسین را می‌خوانم. مادرم می‌گفت: نه! امروز هم برای امام حسن بخوان. روضه‌خوان می‌گفت: امروز عاشوراست؟! می‌گفت: می‌دانم عاشوراست، امام حسین آنقدر روضه‌خوان دارد که حساب ندارد، امام حسن است که روضه‌خوان ندارد».
 ‌من آخرین شعر را می‌خواهم بخوانم، باز یکی از شعرهای زیبای مجموعه «علوی‌ها»ست، بخشی از ترکیب‌بند است. یعنی در حقیقت مطلع غزل است:
«عشقت آتش شد و در خرمن عمان افتاد
هر که مجنون تو شد بی‌سر و سامان افتاد».
اشاره به عمان سامانی دارید. می‌خواهم راجع به این عمان سامانی و چاره‌ای که در بیت‌ها می‌آید یک مقدار سخن بگویید.
راجع به عمان باز من هر جا که ادامه خط فکری خود را می‌گیرم و وقتی به آن سرچشمه‌ می‌رسم، استاد مجاهدی است. استاد نخستین‌ کسی بودند که کامل‌ترین کار پژوهشی و تحقیقاتی راجع به دیوان عمان سامانی انجام دادند و از مریدان پرطرفدار عمان هستند. خاطرات زیادی را از عنایاتی که به عمان شده تعریف کردند، آقای «شیخ جعفر مجتهدی» چقدر مرید عمان بوده است! استاد مجاهدی در اتاقی که عمان در آن شعر می‌گفته قرار گرفته و آنجا نشسته چایی خورده و از آن فضا برای ما تعریف کرده است. عمان هم در اکثر شعرهایم وجود دارد.
  عمان بیشتر از منظر عرفان و شیفتگی به حضرت ابا عبدالله نگاه می‌کند.
بله!
  «نیر از نور وجود تو منور گردید/ محتشم سوخت و آتش به نیستان افتاد». از «نیر تبریزی» و «محتشم» بگویید.
‌ نیر هم همین‌طور است. آن خلوص نیر در شعرهایش رنگ و بوی عنایت مشخصی دارد. بعضی از شعرها یک نوری دارد، یک شوری دارد، یک حماسه‌ای در آن نهفته است که زمینی نیست. نیر از آن کسانی بود که نورش به عالم بالا متصل بود، مثل عمان. یا اگر بندهای بعدی را ملاحظه کنید به «وحدت کرمانی» اشاره کردم؛
روحم آشفته‌تر از وحدت کرمانشاهی است
یک شعرایی هستند که اهل بیت مُهر تأیید روی کارهای آنها زدند، من از آنها استفاده کردم. یعنی سعی کردم در شعرهای خود بیاورم.
  نکته‌ای راجع به محتشم نگفتید.
با محتشم هم زندگی کردم، با ترکیب‌بند محتشم خیلی از ما روضه‌خوان شدیم و با کتیبه‌هایی که در مساجد بود. داستان بعدی اینکه یک کار دیگری که در شعر باب کردم و بعد از من الحمدلله دوستان دیگر هم به آن عنایت کردند، این بود که اسم علما را در شعرهایم می‌آورم و آوردم. علمایی که ما امروز مدیون تلاش‌های آنها هستیم. مثلاً:
از آیه‌های روشن و نشانه‌های مستتر    
پس از بحار مجلسی و الغدیر معتبر
به شیخ حر عاملی و هرچه کیمیا اثر     
به محضر مفیدها رسیده‌ایم تا مگر
شیخ صدوق وا کند پنجره خصال را».     
یا از شیخ کلینی، از وسائل‌الشیعه، از بیشتر آثار شگرف تاریخ حدیث و روایات و کسانی که در این زمینه کار کردند، به نیکی نام بردم و در شعرهایم استفاده کردم.
«گرچه کافی نبود خواندم
باز برگ برگ اصول کافی را».
احساس می‌کنم یک دِینی است که باید آن را بپردازم.
 ‌ من بیت‌های دیگری از شما را می‌خوانم:
«غربت و داغ تو را با دل و جانش حس کرد/چشم هر کس که به سالار شهیدان افتاد/ بوستان شیفته آل‌محمد گردید/ سعدی عاشق شد و راهش به گلستان افتاد».
چقدر به سعدی مراجعه می‌کنید و چقدر کتاب‌هایش را می‌خوانید؟
‌ همیشه با شعرهای سعدی، با گلستان و بوستانش زندگی کردم، سر تعظیم فرود آوردم فارغ از هر مرده‌باد و زنده‌باد. حالا متأسفانه یک چیزهایی باب است و باب‌تر شده است. یک جاهایی می‌گویند آقا من کاری به انسانی بودن و شیعه بودن و این چیزها ندارم! سعدی برای پادشاه‌ها شعر گفته است، شاید من هم در زمان سعدی بودم برای پادشاه که هیچ، برای بقال سر کوچه آن زمان هم شعر می‌گفتم ولی فارغ از اینها فقط تشنه آن معارفی هستم که در اشعار بزرگانی مثل سعدی بوده و هیچ وقت دغدغه اینکه فلانی سنی و فلانی شیعه بوده را نداشتم و معتقدم شعر سعدی که می‌گوید: ماه فرو ماند از جمال محمد، در حقیقت به نوعی مدح امیرالمؤمنین است و جای پای ادب سعدی به امیرالمؤمنین را می‌توانم در شعرهای او ببینم و پیدا کنم.
 ‌ بله! آنجا که می‌گوید:
«کس را چه زور و چه زهره که وصف علی کند    
جبار در مناقب او گفته هل اتی».
‌ بله همین‌طور است! به خاطر همین است که شعرهای او را دوست دارم.
  «چهارده بند به پروانه عنایت شد و بعد
 کشتی شعر در امواج خروشان افتاد».
اشاره به آن ترجیع‌بند آسمانی استاد مجاهدی است که سرودنش داستان عجیبی دارد. یکی از اشعار عجیب استاد مجاهدی است که به استقبال این ترکیب‌بند 14 بندی رفتم و 28بند نوشتم. این ترجیع‌بند را با همین وزن و با همین بیت و ترجیع 28 بند نوشتم. به استقبال ترجیع‌بند استاد مجاهدی رفتم. استاد می‌گوید 14 بند یک لحظه بر من جاری شد و نمی‌توانستم بنویسم، فقط تنها کاری که انجام دادم ضبط کاست داشتم روشن کردم و شروع به خواندن کردم. بعد از روی نوار پیاده کردم. بعد از چند بار چله‌نشینی و یک حال و هوای عجیبی این ترجیع‌بند را سرود:
«چهارده بند به پروانه عنایت شد و بعد».
این داستان هم اشاره به این شعر استاد مجاهدی است.
 ‌من 3 بیت بعدی را سریع می‌خوانم و بعد تمام کنیم:
«چشم‌های تو به دنبال دو شاعر می‌گشت
قرعه فال به نام من باران افتاد
یازده میکده در خوشه انگورت بود    
که یکی نیز به دامان خراسان افتاد
حرف انگور شد و مست و خراب افتادم
چه کنم کار دگر یاد نداد استادم».
چیزی که در این 3 بیت شعر به چشم می‌خورد، فضای شعر امیرالمؤمنین سرشار از سرمستی است. محضر یکی از مراجع تقلید شعر خواندم –اسم نمی‌برم- ایشان مرا بوسید و گفت:« فلانی! تو که اینقدر برای امیرالمؤمنین شعر می‌گویی پس چرا حرف از شراب و باده و مستی می‌زنی؟» یک حدیث در همین صحبت‌های خود برای شما خواندم، گفتم از آقا امیرالمؤمنین حدیث داریم، فرمودند: «هر کس در راه معارف ما قدم بردارد جواب پرسش‌های سخت را بر زبان او جاری می‌کنیم.» من در مقابل یک مرجع تقلید سواد ندارم که بخواهم جواب فقهی بدهم. در جا اصلاً نفهمیدم چه کسی این را به من گفت، گفتم آقا بگو ضریح ایشان را عوض کنند، خوشه‌های انگور را بردارند من دیگر از این حرف‌ها نمی‌زنم.
  آن مرجع خندید؟!
خندید و گفت: با شما نمی‌شود طرف شد. به گونه‌ای کوتاه آمد و قانع شد.
  کتاب تازه‌ای برای چاپ ندارید؟
کتاب تازه‌ای که آماده چاپ می‌کنم «دیوان شعر علوی» من است که غیر از آن کتاب علوی‌ها حدود 400 صفحه می‌شود.
 ‌ غیر از شما کسانی بودند در اطراف شمع وجود آقای استاد مجاهدی به شاعری بپردازند و به آوازه برسند؟
خیلی زیاد؛ آقای شرافت، آقای برقعی، دوستان دیگر که امروز در شعر‌ آیینی حرف زیادی برای گفتن دارند، الفبای شاعری خود را پیش این پیرمرد با صفا سپری کردند، از نَفَس او بهره‌مند شدند، از دعایش بهره‌مند شدند، از نکات عجیب و غریبی که ایشان داشته و آن دیدگاه حماسی که ایشان نسبت به اهل بیت علیهم‌السلام داشته استفاده کردند و بهره
بردند.
  ‌‌چطور این مفاهیم مذهبی را به بچه‌هایی که درس می‌دهید، انتقال می‌دهید؟
خیلی سعی نکردم، شاید باور نکنید هنوز به ندرت پیش می‌آید برای شاگردها یا برای بچه‌های مدرسه شعر بخوانم، سعی می‌کنم با رفتار و کردارخود آنها را عاشق اهل بیت کنم، نه با شعر و شعار. یعنی حرف زدن و نصیحت لسانی همیشه برایم در آخرین مرحله است.


Page Generated in 0/0180 sec