printlogo


کد خبر: 206141تاریخ: 1397/11/18 00:00
نگاهی به برخی فیلم‌های روزهای پایانی جشنواره فیلم فجر و بررسی نسبت فیلم‌های کمدی با این جشنواره
تلاش برای هجو روشنفکری!

محسن شهمیرزادی: مدت‌هاست که ژانر کمدی سینمای ایران مسیر خودش را از جشنواره فیلم فجر و سایر جشنواره‌های سینمایی کشور جدا کرده است. فیلم‌های کمدی دور از نظر منتقدان و اهالی رسانه روی پرده می‌روند و مخاطبان مختص به خود را دارند. ورود آنها به جشنواره عمدتا با ناکامی همراه بوده و انتظارها را برآورده نمی‌کند. در این میان برخی از فیلم‌های کمدی‌ خاص که مخاطبانی خاص دارند، بیشتر مورد اقبال جشنواره‌ها قرار می‌گیرند؛ این در حالی است که همین آثار چندان از سوی مردم مورد حمایت و توجه قرار نمی‌گیرند. «زهرمار» و «پالتو شتری» 2 اثر طنزی هستند که در سالن جشنواره فجر امسال روی پرده رفته‌اند که «زهرمار» بدون هیچ‌گونه اقبالی از سوی منتقدان و اهالی رسانه، به کار خود پایان داد و احتمالا در گیشه نیز چندان مورد توجه قرار نخواهد گرفت. «پالتو شتری» اما وضعیت متفاوتی دارد، اقبال و عدم اقبال به آن متفاوت بوده، چراکه مضمون جدیدی در قالب سینمای تفننی را خلق کرده است؛ نقد روشنفکری و ابتذال که 2 روی یک سکه‌اند.

 

تفلسف فان!
 پالتو شتری نه کمدی است، نه درام، نه در ژانر معمایی جا می‌گیرد نه جنایی! نه قرار است با آن بخندیم، نه هیجان‌زده شویم و نه معمایی برای‌مان گشوده شود. پالتو شتری هجو روشنفکری و ژست خودشیفته همه‌چیزدانی  است که در فضایی تفننی روایت می‌شود؛ هجوی که برای روایت آن در بستری تفننی از تئوری حقیقت نیچه و برای ریشه‌یابی مساله‌اش از فروید کمک گرفته شده است. اگر تاکنون همه فیلم‌های مرتبط با دانشگاه، تنها کاریکاتوری از این فضا بودند، این فیلم شرایط متفاوتی را تجربه می‌کند، چرا که دانشگاه فقط میز و استاد و چمن و دوست پیدا کردن نیست. آن چیزی که فضای دانشگاه را متفاوت از محیط بیرونش می‌کند، وجود تیپ‌های مختلفی از افراد است که تنها در این محیط هویت پیدا می‌کنند و ذهنیتی مختص به این فضا دارند که در خارج از آن نمی‌توان یافت. تیپ شخصیت‌های همه‌چیزدانی که بیشتر از هر چیزی ژست هستند! ژست دانایی با ادایی از ظاهر اندیشمندان؛ این ادا می‌تواند سبیل نیچه‌ای یا ... باشد. شخصیت‌هایی که در یک «توهم» بزرگ به سر می‌برند و مثال آنها در هر دانشگاهی به وفور پیدا می‌شود. حلقه تعلیق ماجرا به این نکته برمی‌گردد که این کاراکترها از چه ریشه‌ای برمی‌خیزند؟ پاسخ فرویدی و ارجاع به بحران‌های کودکی، نسخه نهایی کارگردان است که نه می‌توان آن را نادیده گرفت و نه می‌توان چندان آن را پسندید، چرا که خود کارگردان نیز در این فیلم بارها اظهار فضل تئوریک می‌کند و برای آنکه ثابت کند بر آن چیزی که هجو کرده احاطه دارد، خودش به خودشیفتگی همه‌چیزدانی می‌رسد. شاید اصلا بتوان این قرائت را داشت که  فیلم نوعی محصول روانکاوی سازندگان اثر باشد که از زاویه نگاه  سام درخشانی روایت می‌شود.
اما بزرگ‌ترین دستاورد پالتو شتری حرف گران‌قیمتی است که به مخاطب می‌رسد؛ حرفی که مطرح کردن آن ستودنی است و تنها کسانی آن را بخوبی حس می‌کنند که با شخصیت‌های مابه‌ازای فیلم در واقعیت ارتباط داشته باشند. اینکه سبیل نیچه‌ای و جمله‌های پرطمطراق و ژست خودشیفته روشنفکرانه در سیاست، فرهنگ و فلسفه هیچ تفاوتی با پوشیدن لباس بادکنکی و نازل‌ترین درجات فرهنگی ندارد که روشنفکری امروزی با فرهنگ بی‌ریشه و جاهلانه، هر دو 2 روی سکه ابتذال هستند. هر 2 جامعه را مبتذل می‌کنند و به یک اندازه در «توهم» و «پیله» خود غرق‌ هستند. همه آنها ماحصل «عقده‌های درونی» و «سرکوب‌های کودکی» هستند که به 2 شکل مختلف درمی‌آیند که در سکانس نهایی فیلم بخوبی امتزاج آنها به تصویر کشیده می‌شود. پالتو شتری فضایی تفننی و ریتمی مناسب و قصه‌ای نسبتا پرکشش دارد که مخاطب  از دیدن و حتی نفهمیدن آن خسته نمی‌شود. می‌توان پالتو شتری را ستود، چرا که اکثر دغدغه‌های مشابهش به یک درام سیاه بدون ریتمِ پایان بازِ بی‌مخاطب منتج می‌شود. در کنار آن باید آن را نکوهش کرد که هر جایی اسم دین می‌آید، خرافات مطرح می‌شود، دین را جادو و جمبل می‌داند و نسخه‌پیچی کارگردان برای رهایی از «توهم» بزرگ، «زمهریر نیستی» است. اثر کاملا نیست‌انگار است و سکانس پایانی فیلم نیز موید همین گفتار. وقتی از نیستی راهی به بیرون نیست، وقتی نمی‌توان پیله را درید، به صدای زنگ شیطان گوش بده،  گوش بده و تن به فراموشی بسپار، به آواز ابتذال: اگه تو دلبری، دل منو می‌بری...
 

فرصتی که پالتو شتری  به ما داده است!
مهدی علی‏میرزایی، کارگردان «پالتو شتری» علاوه بر کارگردانی، فلسفه خوانده است و از فیلمی که ساخته مشخص است شناخت درستی از «فضای علوم انسانی» در کشور دارد. او تمام فیلم را بر نظریه «حقیقت و توهم» نیچه سوار کرده است و بر خلاف عمده فیلم‌‌های فلسفی- مانند سوءتفاهم محمدرضا معتمدی که مبتنی بر نظریه فراواقعیت بودریار بود- توانسته با زبان کمدی فیلم را در بیاورد. این یعنی اگر فیلمساز ما بخواهد می‌تواند با زبان فیلم مباحث فکری را با اجتماع در میان بگذارد و حالا کمدی یکی از فرصت‌‌های غنیمتی است که باید جدی گرفته شود.


Page Generated in 0/0064 sec