پویا مشهدی: از میان شعرای جوان انقلابی متولد دهه 70، شاید کمتر کسی به شهرت و محبوبیت سجاد سامانی دست یافته باشد؛ شاعری خوشآتیه که با انتشار دفتر شعر «ایما» پا به عرصه شعر نهاد و توانست توجه زیادی را به خود جلب کند و پس از آن مجموعه شعر «سالیان» را منتشر کرد. آنچه از اشعار منتشر شدهاش برمیآید، این است که عمده مهارت او در شعر، بیان احساسات در قالب غزل است و او شاعری غزل سراست، چرا که هر دو دفتر او تنها غزل را به خود راه داده است. دفتر اول شامل غزلیات عاشقانه او است، در حالی که دفتر دوم رنگ و بوی شعر آیینی دارد و در آن به مناجات با حضرت دوست پرداخته است. برای معرفی و بررسی اشعار سامانی به دفتر اول او یعنی «ایما» اشاره میکنیم و از آن بهره خواهیم جست. سامانی شاعری نوکلاسیک است و این در غزلیات او مشهود است: «دل دیوانهام با دیدن بیگانه میلرزد/ چه با بیگانه میگویی؟ دل دیوانه میلرزد/ توان گریه آرام در ابر بهاری نیست/ اگر از هایهای گریههایم شانه میلرزد/ برای دیدنم ای کاش در قلب تو شوقی بود/ که حتی شمع هم با دیدن پروانه میلرزد/ فرو میریزد ایمان مرا موی پریشانی/ که گاهی با نسیم کوچکی ویرانه میلرزد/ تو را میبیند و در دست زاهد رشته تسبیح/ تو را میبینم و در دست من پیمانه میلرزد». این غزل بخوبی نشان میدهد سامانی به چه شکل مفاهیم و تصاویر و اسلوب شعر کهن را با زبان امروز در هم میآمیزد و اشعاری ساده و روان و در عین حال مفهومی میسراید. او حتی در انتخاب وزن هم نگاهی کلاسیک دارد و اشعارش در اوزان پرکاربرد شعر فارسی سروده شده است. شعر شعرای نوکلاسیک، لاجرم نزدیکی و شباهتهایی با اشعار برخی شعرای کلاسیک پیدا میکند و این مساله شاید امری طبیعی باشد. غزلهای سامانی بازتابی از غزلیات دو قطب دیرینه و ممتاز شعر و شاعری سرزمین فارس، یعنی سعدی و حافظ را در خود نشان میدهد؛ همچنین ردپایی از تک بیتهای ناب صائب تبریزی نیز در آثارش به چشم میخورد. سادگی زبان سعدی یا همان سهل ممتنع بودن را تا حدودی داراست و همچنین صنایع ادبی را مانند هنر سعدی به گونهای به کار برده است که در ظاهر چشم را به خود خیره نمیکند اما در باطن اثرگذاری خود را دارد و کلام او را به نمکینی کلام سعدی نزدیک میکند. همچنین عجز و دردمندی عاشقانه سعدی در غزلیات او به وفور مشاهده میشود؛ به این ترتیب نزدیکی و شباهتهای سخن سامانی به کلام شیوای سعدی، به زیبایی و اثرگذاری شعرهای او کمک شایان توجهی میکند. بر این اساس میتوان سعدی را تأثیرگذارترین شاعر بر سبک اشعار سجاد سامانی نام برد. رد پای انتقادهای رندانه حافظ نیز در این دفتر مشهود است. در غزلهای فراوانی، شاعر مشابه حضرت حافظ به زاهدی اشاره میکند که عقل و دلش به پیچ و تاب زلفی پریشان میشود اما به ردای شرع ملبس است و پشت دانههای تسبیحش مخفی شده است. همانگونه متأثر از اسلوب شعری صائب یا همان سبک هندی نیز هست. بیت سوم غزل بالا شاهد خوبی برای این امر است. در مجموع سبک اشعار سامانی چیزی مابین هندی و عراقی است و بیش از همه تحت تاثیر کلام شیخ اجل است. شعرش بی تکلف است و زبان آن ساده و حتی در مواقعی تحت تأثیر ادب عامه است: «ای صد هزار مصرع پیچیده موی تو/ شعر مرا ببخش اگر بی تکلف است» «من در پی تو هستم و مردم پی بهشت/ ایمان شهر، کفر مرا در میآورد»، «من نظر بازم و کم معصیتی نیست ولی/ چه بسا طعنه زدنهای تو بخشیده نشد». بیان تصاویر کهن و دیرینه ادب فارسی در شعر سامانی موجب شده است فهم آن هرچه سادهتر شود، زیرا مخاطب اهل شعر و ادب به وفور در اشعار کلاسیک با این مفاهیم و تصاویر رو در رو شده است و با آن آشنایی دارد. البته اگر این تصاویر با همان زبان و دستور کهن اشعار، مجددا سروده شود ملالتآور است و زیبایی چندانی ندارد. اینجاست که هنر شاعر نمایان میشود تا با زبان امروزی بتواند مفاهیم را لباسی نو به تن کند و آنها را دلنشین کند. «لاف عشق و گله از یار؟» یکی از غزلهایی است که گواه قابلیت سامانی در سرودن اشعار نئوکلاسیک است: «در شهر عشق رسم وفا نیست، بگذریم/ یارای گفتن گلهها نیست، بگذریم/ دردیست در دلم که دوایش نگاه توست/ دردا که درد هست و دوا نیست، بگذریم/ گفتی رقیب با من تنها مگر کجاست؟/ گفتم رقیب با تو کجا نیست؟ بگذریم.../ ابری که میگذشت به آهنگ گریه گفت/ دنیا مکان «ماندن» ما نیست، بگذریم/ هرچند دشمنم شدهای دوست دارمت/ بر دوستان گلایه روا نیست، بگذریم». موضوع شعرهای ایما تماما تغزل عاشقانه است آن هم از نوع زمینی و شرقی، جز یک غزل عاشورایی که خواندن آن خالی از لطف نیست: «نمانده است مرا غیر خون دل اثری/ که دارد از دل خونین عاشقان خبری؟/ بعید نیست که عالم تمام غرق شود/ اگر ببارد از این چشم اشک مختصری/ به سوگواری سروی، نشسته بانویی/ که نیست از دل ایشان دل شکستهتری/ هجوم سنگ کجا طاقت پرنده کجا؟/ که نای بال گشودن نماند و بال و پری/ نه از شهامت او عاشقانهتر شعریست/ نه از شهادت او دلبرانهتر هنری/ زبان به روضه چرا وا کنم؟ همین کافیست/ مباد شاهد جان دادن پسر، پدری». در مجموع، اشعار این دفتر ساده و بیپیرایه است و چنان به دل مینشیند که تنها باید آنها را با نرمی نگاهی صبور لمس کرد و مجذوب لطافتش شد؛ نه باید سخنی گفت و نه سخنی شنید.