دکتر محمدحسین مشایخی*: اعتراضات موسوم به جلیقهزردها در فرانسه بهرغم کاهش حجم تظاهرکنندگان، در حالی پانزدهمین هفته خود را پشت سر گذاشت که همچنان این کشور آبستن خشونتهای عریان پلیس و معترضان است و چشمانداز روشنی برای پایان این منازعه دامنهدار وجود ندارد. اگر چه تاکنون معترضان در داخل این کشور دستاورد چندانی از این اعتراضات به دست نیاوردهاند اما این اعتراضات در جهان خارج بویژه برای کشورهای جهان سوم این واقعیت را به نمایش گذاشت که کشورهای جهان اول برای حفظ نظام نابرابر اقتصادی و سیاسی دولتهای خود آماده استفاده از هرگونه ابزار خشونتآمیزی هستند. آمار کشتهشدگان، مجروحان و همچنین افرادی که در این تظاهراتها کور شده یا نقص عضو پیدا کردهاند، گویای این واقعیت است. در جریان این تظاهرات به علت استفاده پلیس فرانسه از نارنجکهای غیرمتعارف «جیالآی» تاکنون بیش از 20 تظاهرکننده کور شدهاند که این نیز عمق فاجعه در این کشور جهاناولی و دوگانه بودن معیارهای دموکراتیک را نشان میدهد. اما در ورای روشن شدن ماهیت خشن نظام سیاسی و اقتصادی فرانسه، به نظر میرسد جنبش جلیقهزردها در فرانسه حامل متغیرهای درونزا و همچنین پارامترهای برونزاست. به عبارت دیگر این پدیده هم پروسه است و هم پروژه. پروسه است، زیرا فرانسه به عنوان یکی از قدرتهای اقتصادی، سیاسی و نظامی جهان امروز، در نتیجه تحولات 3 دهه اخیر بخش بزرگی از قدرت و اهرم اقتدار خود در نظام بینالملل را از دست داده است. اقتصاد فرانسه تا پیش از پایان جنگ سرد به واسطه اینکه در کانون سرمایه جهانی قرار داشت، بخش بزرگی از ثروت و سرمایه محیط پیرامونی جهان بویژه آفریقا به این کشور انتقال مییافت و از طریق ارسال مجدد کالاهای صنعتی به کشورهای پیرامونی، اقتصاد مبتنی بر دولت رفاه را تشکیل داده بود که سطح رفاه مردم این کشور را در حد استاندارد حفظ میکرد. اما 2 تحول عمده در 3 دهه گذشته این چرخه را دچار توقف کرده است. از یک طرف پایان جنگ سرد و نظام دوقطبی باعث ظهور اقتصادهای نوظهور شد. این قدرتهای نوظهور بخش بزرگی از شبکههای وسیع مالی و تجاری جهان را در اختیار گرفتهاند و این شرایط را برای غربیها محدود کرده است و همچون سالهای گذشته منابع عظیم و سرمایههای بزرگ جهانی به سمت این قدرتهای کلاسیک سرازیر نمیشود. بحران مالی سالهای 2007 و 2008 نیز ضربه دیگری بر اقتصاد فرانسه وارد کرد. این دو تحول بینالمللی با توزیع نامتوازن ثروت در داخل فرانسه همزمان شده است، یعنی یک طبقه اشرافی در داخل فرانسه، بخش عمده ثروتهای این کشور را در اختیار دارد و ثروت در فرانسه به صورت نامتوازن توزیع میشود. اکنون فرانسه وارد دورانی شده است که ماشین اقتصادی این کشور به واسطه اقتصادهای نوظهور، عقبماندگی ساختار صنعتی، اقتصادی و کشاورزی و همچنین توزیع نامتوازن ثروت در مسیر عقبگرد قرار دارد، بنابراین این کشور مستعد بروز ناآرامی و انفجار اجتماعی است.
این تحول پروسهای با پروژه آمریکا برای مراکز قدرت و کانونهای انباشت ثروت در جهان همراه شده است. بر اساس بنیانهای فکری و دکترین جدید «دونالد ترامپ»، آمریکا برای احیای مجدد خود باید تمام مراکز عمده قدرت و ثروت جهان را تضعیف کند. در قالب این پروژه چین، 2 ستون اصلی اتحادیه اروپایی یعنی فرانسه و آلمان و همچنین کشورهای آسیای غربی که دارای دلارهای نفتی هستند، باید تضعیف شوند. این مساله در قالب شعار «اول آمریکا» بخوبی خود را نشان میدهد. در همین راستا شاهد حمایت ترامپ از جلیقهزردها و همراهی با جریان راست افراطی به رهبری «مارین لوپن» هستیم. همچنین آمریکاییها به طور تلویحی از راهبرد راستهای افراطی ایتالیا علیه دولت «امانوئل مکرون» حمایت میکنند. راستهای افراطی ایتالیا، فرانسه را به عنوان نماد بحران اروپا و به هم خوردن هارمونی این منطقه معرفی میکنند، مسالهای که باعث تشدید تنشهای پاریس و رم شده است. به نظر میرسد آمریکاییها همچنان که برای تضعیف چین و کشورهای آسیای غربی تلاش میکنند، برنامههای بزرگی نیز برای آلمان و بویژه فرانسه در سر دارند؛ برنامههایی که تاکنون از بخشهایی از آن یعنی حمایت از جلیقهزردها، همراهی با راست افراطی و تحریک دولت ایتالیا رونمایی شده است، راهبردی که احتمالا در آینده ابعاد جدیدی به خود خواهد گرفت و نهتنها کشورهای اروپایی را بیش از پیش تضعیف خواهد کرد، بلکه ماهیت غیردموکراتیک و مولد خشونت کشورهای غربی را نیز بخوبی به نمایش میگذارد.
*کارشناس مسائل فرانسه