حمیدرضا شکارسری: «شاعر آپارتمان تنهاست» یک کتاب شعر نیمایی است. پیوستگی و انسجام شعرهای نیمایی کوتاهی که در وحدت فضای یک ساختمان با 15 واحد آپارتمانی گرد هم آمده است، ایدهای فوقالعاده تازه و ناب است که کتاب را نهتنها از تشتت نجات میبخشد، بلکه همچون پازلی 16 تکهای بتدریج به کمال میرساند و به پایان میبرد. چرا اما گفتم 16 تکه؟
تکه/ شعر/ اپیزود اول شعر همچون در ورودی و لابی ساختمان خواننده را برای داخل شدن به راهروها و آپارتمانهای ساختمان یا تکه/ شعر/ پازلهای کتاب آماده میکند:
«واژه میبارد/ پشت این درهای بسته/ توی واحدها/ شاعری یک روز/ واژهها را/ توی دفتر چید و شعری گفت...»
می بینید؟ «افسانه شعباننژاد» خودآگاه یا ناخودآگاه بر «یک شعر» تاکید میکند. گویا خود او این 16 شعر- کل این کتاب- را یک منظومه یا اپیزودهایی پیوسته میداند.
شعباننژاد در همین ساختار نیمایی و در همین وزن متحدالارکان، با تکرار فاعلاتن، شعرهای بعدی را شکل میدهد و تا انتها پیش میرود.
در هر واحد رویداد و حادثهای رخ میدهد و روایت ساختمان پیش میرود. در واحدی نوزادی متولد میشود و جالب اینجاست که این تولد در اولین واحد اتفاق میافتد:
«گریههای نازک کشدار/ خوابهای نرم خرگوشی/ بوی شیر/ واحد یک غرق در حس تولد بود»
اما مرگ راهش را به سمت واحدهای بالاتر پیش میگیرد تا به واحد نهم میرسد:
«مرگ آمد/ بیصدا از پله بالا رفت/ ساکنان واحد نُه/ گریه سر دادند...»
واحدی دیگر تخلیه شده و از سکوت و خاطره پر شده است:
«واحد سه/ از اثاث ساکت و بیحرف/ خالی شد/ فرش و میز و مبلها رفتند/ خاطرات اما/ به جا ماندند...»
و واحدی دیگر از غوغای عروسی لبریز است:
«تا عروس آمد/ راهرو از هلهله پر شد/ غصه در تور سفید او/ نرم و آهسته به دام افتاد...»
انگار در پس روساخت عینی و ملموس این شعرها حقیقتی دیگر نهفته است؛ حقیقتی ژرف که به گفته نیامده اما خواندن آن به عهده خواننده و مخاطب فعال شعر سپرده شده است. پس در ورای خواندن این شعرها، خوانش اتفاق میافتد و متنها لاجرم تأویل میشود.
واحدهای ساختمان روی هم رفته تصویرهایی متنوع از زندگی را به نمایش میگذارند. تولد و مرگ، قهر و آَشتی، رفت و آمد... این ساختمان زندگی ما است که پیش رویمان لایه به لایه و طبقه به طبقه ظاهر میشود اما این کلیت و ذهنیگرایی در پس عینیتگرایی و جزءنگری مدرنی پنهان میماند و مخاطب را به حرکت و جنبشی ذهنی وامیدارد تا شعرها را قرائت و به دنبال آن خوانش و تاویل کند. گفتنی است این عینیتگرایی و جزءنگری میتوانست ریسک خطر نثری شدن و گزارشی شدن اپیزودها را افزایش دهد اما چنانکه در سطرهای بالاتر دیدیم، شاعر به ندرت از تصرف در واقعیت به نفع تخیل شاعرانهاش غافل میشود... و خواستگاری در واحد 8 از این معدود دفعات است که متن را به نظمی ساده بدل کرده است:
«زنگ زد/ از پله بالا رفت/ خواستگاری با گلی در دست/ گونههای دختر همسایه گل انداخت...»
***
در واحد پانزدهم، آخرین واحد این ساختمان نمادین به واحد خود شاعر میرسیم. در این اپیزود شاعر به موقع و سنجیده از تکنیک فاصلهگیری از متن استفاده میکند. حالا وقت آن است که شاعر از متن فاصله بگیرد و به خود و عمل آفرینش ادبی خود بپردازد. انگار اندوه او از جنس دیگری است. اندوه پایان شعر اما نهتنها پایان شعر پانزدهم، بلکه کل پایان منظومه «شاعر آپارتمان تنهاست»! اندوه پایان شعر بلندی به نام زندگی. عنوان این شعر آخر بر خلاف واحدها و شعرهای دیگر بخشی از شعر است که در متن به آن اشاره میشود:
«شاعر این شعرها در واحد آخر/ فکر یک موضوع دیگر بود/ او و دلتنگی و تنهایی/ شعر آخر بود»
***
این نگارنده «شاعر آپارتمان تنهاست» را از موفقترین و منسجمترین مجموعه شعرهای کوتاه این سالها میداند که از سویی به طبیعیترین شکل و روانترین دکلماسیون در قالب نیمایی به سرایش درآمده و از سوی دیگر نمایندهای شایسته برای جریان قدرتمند کوتاه و سادهسرایی (در عین عمق و ژرفای معنا و درونمایه) محسوب میشود.