در این روزگاری
که بدهبستانها
ماشین حساب کرده روح را
سر برس عزیز دلم
همین روزها که دیگر کسی
کپنش را خرج ما مفلسان نمیکند
دوره نوکیسههاست
که نو آوردهاند به بازار
ما را، حراج میزنند
حواستان هست؟!
که از درون میسوزیم
و دلواپس مسیر پراضطراب انتظاریم
که هر که مدعی یاری شد چند روز بعد خیمه دشمنی زد و راهتان بست
و تو تنها، گریختهای از ما جماعت مدعی...
که بدون تو همه چیزمان جور است
و جور زمانه را از نیامدنت کی میفهمیم؟
حواستان هست؟
خندههای ما طعم هلاهل میدهد؟
که پیجهای انتظار و یاری زدهایم برایت
و درونمان حجاب بزرگی است برای رسیدنت؟
حواس من که اسیر هپروت دنیاست
اما احساسم به من میگوید
پدرت محال است رهایت کند
و صدای فریاد فرزندش را نشنیده بگیرد
و نبخشد گستاخی فرزندش را
پس ببخش و بگیر دستمان را
که میانه راه انتظار شکوه حرام است...
دست بکش بر سرم
که هیچ دستی به جز ید پر قدرت تو
نتوانسته دردها را دور کند از من...