printlogo


کد خبر: 207755تاریخ: 1397/12/23 00:00
در نسبت با زبان‌ترکی، پان‌ترکیسم و غائله آذربایجان
درباره شهریار

 رضا شیبانی: شعر ترکی با لهجه آذربایجانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، یعنی گویشی که در آذربایجان و آن سوی ارس رایج است‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، با شهریار آغاز شد. نه به این جهت که پیش از او کسی به ترکی شعر نگفته است، قطعا شاعرانی مثل فضولی و صراف و... و نیز شاعران ترکیه بوده‌اند اما اولا چنانکه شاعران ترکیه از نام‌شان پیداست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، به لهجه‌ای دیگر سروده‌‌اند که هیچ ارتباطی  از نظر معیار زبانی با ترکی- آذری ندارد (هرچند همین ادبیات تحت تاثیر مطلق فرهنگ ایرانی است و می‌بینید همین زبان ترکی استانبولی امروز پس از یک عمر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ فارسی‌زدایی و ایران‌گریزی، هنوز هم انباشته از لغات فارسی و نشانگان فرهنگی ایرانی است) و ثانیا حتی شاعران کاملا ایرانی مثل فضولی که قرن‌ها پیش به ترکی شعر گفته‌‌اند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، زبان‌شان به لحاظ دستور زبان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، کاملا ترکی نیست و حتی قواعد دستوری فارسی بر شعر آنها حکومت می‌کند. چنانکه می‌گویند و درست می‌گویند که تا شعر فضولی به آخر بیت نرسیده و فعلی ترکی در آن ظاهر نشده باشد، نمی‌توان تشخیص داد که به فارسی است یا به ترکی:
یار سـلـمـان و خـواجه قـنبـر                           
والـی روضـه ساقی کوثر
«اولدور» آئینه‌دار صورت حق                           
نه وصی وارث نبی مطلق
می‌بینید تا به «اولدور» یعنی «اوست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌»، نرسیده است، نظام ترکیب‌‌‌بندی واژگان طبق دستور زبان فارسی است و تنها کلمه ترکی در این دو بیت  فعل «اولدور» است.
شاعران متاخر ترکی هم فراتر از فضولی نبوده‌‌‌اند. حتی تا قبل از ظهور ترکان جوان در استانبول‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، همین زبان فضولی در شعر ترکی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، زبان رایج و دیوانی عثمانی است و پس از آن است که ترکی در عثمانی به سمت فاصله گرفتن از قواعد دستوری فارسی می‌رود که البته آن هم با افراط‌‌‌هایی منجر به تهی شدن ترکی استانبولی از هویت شرقی و اسلامی خود می‌شود. همین افراط در باکو هم دنبال شده است و به ظهور زبانی مهندسی شده و عاری از مشخصه‌‌های هویتی در آن دیار منجر شده که عملا شعر آن حوزه را به شعری بیگانه تبدیل کرده است، به طوری که امروز اگر شما شعر شاعران باکو را برای مردم تبریز بخوانید‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، چه‌بسا بسیاری از آنان متوجه نشوند و اگر هم بفهمند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ترکیب واژگان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، برای‌شان غریب و گاهی خنده‌دار است.
ملاحظه می‌شود در تمام ادوار‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، میان زبان ترکی آذری که مردم به آن سخن می‌گفته‌‌اند و زبان شعری ترکی فاصله‌ای غیرطبیعی وجود داشته است که ناشی از جدی گرفته نشدن زبان ترکی به عنوان یک زبان ادبی توسط آن شاعران است. عموما شاعران، فرهیختگان جامعه بوده‌‌اند و در فارسی استاد. این شاعران در ترکی صرفا طبع‌‌‌‌‌‌‌آزمایی کرده‌‌اند و در حین گفتن شعر به ترکی، فارسی اندیشیده‌‌‌اند، چون ترکی را علمی و اصولی نمی‌دانستند. در ترکی آذری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، اولین شاعری که توانسته به نحوی بایسته و شایسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، آینه‌دار لهجه آذربایجان باشد، شهریار است. حتی به جرأت می‌گویم تمام شاعرانی که در باکو نیز در 100 سال اخیر  به ترکی سخن گفته‌‌اند به هیچ عنوان اصالت لازم را ندارند و زبان‌شان یک زبان برساخته و آغشته به لغات غیرطبیعی و برساخته‌ای است که ناشی از دخالت نگاه‌‌های سیاسی و سازمان‌یافته است، به نحوی که زبان ادبیاتی و اداری مردم در باکو دیگر ترکی اصیل آذری نیست و گویشی است که تحت سلطه رسانه‌‌های دولتی به مردم آنجا تحمیل شده، در واقع زبان را در آن سوی ارس مهندسی کرده‌‌اند، بنابراین اگر به دنبال یک تک‌ستاره در آسمان ترکی آذری بگردیم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، خوشبختانه یا بدبختانه به کسی جز شهریار نمی‌رسیم. زبان معیار شهریار در شعرهای ترکی‌‌‌‌اش دقیقا همان زبانی است که مردم اصیل آذربایجان به آن سخن می‌گویند. او در ترکی همان کاری را می‌کند که شاعران سبک خراسانی برای فارسی انجام داده‌‌‌اند. یعنی زبان قشر فرهیخته جامعه را به شکلی سهل و ممتنع وارد شعر کرده‌. از دیگر سو‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، به‌رغم این اصالت‌طلبی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، شهریار به دام ناسیونالیسم و تعصب نمی‌افتد و به افت‌‌های پان‌ترکی دچار نمی‌شود. صدالبته نقطه مقابل ناسیونالیسم نیز قرار می‌گیرد. آنچه شهریار انجام می‌دهد اگر از یک‌سو‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، حفظ اصالت زبان ترکی آذربایجان در شعر و بیرون آوردن آن از سایه قواعد زبان‌‌های دیگر است‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، از سوی دیگر مقابله‌ای آگاهانه با مهندسی زبان پان‌ترکیستی است. شهریار پرهیزی آگاهانه از لغاتی دارد که با حذف لغات فارسی از ترکی به جای آنها جایگزین شده است. او مخالف مهندسی زبان پان‌ترکی است و عملا با منظومه حیدربابا آن را نشان می‌دهد و همین حیدرباباست که با همه‌‌‌گیری بی‌نظیر خود در میان مردم آذربایجان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، در برابر سیل مهندسی زبان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ که قرار بود به ایران نیز جاری شود و مردم تبریز را نیز درگیر خود کند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، سد می‌زند و مهار می‌کند. ساده سخن اینکه زبان ترکی شهریار هم اصالت ترکی دارد و هم رنگ و بوی ایرانی؛ همان 2 شاخصه‌ای که زبان مادری مردم آذربایجان از آن بهره‌مند است.

شهریار و شاه
شهریار اواخر دوران قاجار و انتقال قدرت از قاجار به رضاشاه را درک کرده بود. در این سال‌ها او در کنار شاعران ضداستبداد نظیر بهار، عشقی و عارف قزوینی قرار داشت. البته شعرهایی هم در هجو استبداد می‌گفت. مثلا پس از قتل عشقی، برای او شعری گفت و به سایه‌های استبداد نوظهور تاخت اما این دوران، اوان زندگی ادبی شهریار بود و موضع‌گیری‌های سیاسی او چندان به چشم نمی‌آمد، به عبارتی شهریار جوان زیر سایه بزرگانی چون بهار و مشاهیری چون عارف و عشقی، چندان عرض اندام نمی‌توانست.
در ادامه شهریار دچار ماجراهای عمیق و تاثربرانگیز عاشقانه می‌شود و جو غالب شعرهایش رو به رمانتیسم و تغزل می‌آورد. سیاست جلوه‌ای کم رنگ در شعر شهریار این دوران دارد که آن هم تحت تاثیر ترس دوران رضاخانی، مایه‌هایی از کرنش اجباری در برابر دستگاه رضاخانی را با خود دارد. این سال‌ها مصادف است با قتل‌های سریالی تمام مخالفان رضاخان و حتی موافقانی که شرط چاپلوسی را در برابر او به جا نمی‌آورند. حتی فردی مثل ذکاءالملک فروغی که آن همه به رضاخان خدمت کرده و بیانیه سلطنت او را هم نگاشته است و رضاخان را او است که رضاخان کرده، مغضوب می‌شود. کسانی مثل مدرس، فرخی یزدی، عشقی، تیمورتاش و... سرب در گلوشدگان این سال‌ها هستند. پیداست که شاعری غریب و گرفتار انواع و اقسام درد و بلاها نمی‌تواند سخن خود را بگوید. چند شعری پرابهام و ایهام نظیر شعر «زن» که سلطنت‌طلبان به شهریار می‌بندند، محصول همین دوران‌هاست و حاصل استبداد و پروپاگاندای رضاخانی که نه‌تنها شهریار که حتی افرادی مثل بهار و فروزانفر را هم درگیر خود کرده است اما باز هم شهریار ذات ناموافق خود با دستگاه حکومت را در لفافه به نمایش می‌گذارد:
«زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولکن پوست خواهد کند ما یک لاقبایان را
به هر فرمان آتش عالمی در خاک و خون غلطید
خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را...»
قسمت دوم شعرهای شهریار درباره پهلوی، مربوط است یه اوایل دوران سلطنت محمدرضا پهلوی. شهریار شاعری است مذهبی و بشدت حساس نسبت به کمونیسم و متنفر از آن. به این دلیل است که او نیز مانند بسیاری از مذهبیون جامعه و نیز ملی‌گراهایی که قدرت پهلوی دوم را در سرکوب غائله آذربایجان به نفع تمامیت ارضی کشور می‌دانند، تمجید‌هایی از محمدرضا پهلوی می‌کند اما همه این تمجید‌ها روی دیگری دارد؛ انتقاد هنرمندانه و در لفافه. معروف‌ترین این شعر‌ها، شعر «روز جانبازی ست ‌ای بیچاره آذربایجان» که حاوی انتقاداتی در لفافه از ساختار پر از ظلم و ستم کشور است.  اما شهریار واقعی در تمام این سال‌ها یک شاعر مذهبی دارای نگاه ایدئولوژیک است که گرایش‌هایی سیاسی به اسلام را بروز می‌دهد. مهم‌ترین مساله شعر شهریار درباره مذهب، سال‌ها غزلیات و شعرهایی است در توصیف اسلام بویژه رفتار حکومتی امام علی:
«شنیدم: آب به جنگ اندرون، معاویه بست
به روی شاه ولایت، چرا که بود خسی
علی به حمله گرفت آب و باز کرد سبیل
چرا که او کسِ هر بی‌کس است و دادرسی
سه بار دست به دست آمد آب و در هر بار
علی چنین هنری کرد و او چنان هوسی
فضول گفت که: ارفاق تا به این حد بس
که بی‌حیایی دشمن ز حد گذشت بسی
جواب داد که: ما جنگ بهر آن داریم
که نان و آب نبندد کسی به روی کسی
غلام همت آن قهرمان کون و مکان
که بی رضای الهی نمی‌زند نفسی
تو هم بیا و تماشای حق و باطل کن
ببین که در پی سیمرغ می‌جهد مگسی!»
اما مواجهه‌های مستقیم شهریار با دستگاه سلطنت، از اواخر دهه 40 آغاز می‌شود. در این سال‌ها دیگر شهریار یک شاعر مخالف است و اگرچه بیانیه یا اعلامیه علیه سلطنت صادر نمی‌کند اما همواره یک نوع مقاومت منفی در برابر درباری که تحت مدیریت فرح پهلوی و افرادی چون سیدحسین نصر، سیاست تقرب به اهل فرهنگ و هنر را برگزیده است، نشان می‌دهد، از جمله در دوران جشن‌های 2500 ساله: «شهریار در مهرماه سال 1350 برای تحت پوشش دادن جو جشن‌های 2500 ساله سلطنت (برابر با 20 تا 24 مهر 1350) و پیشگیری از حضور شعرا در این مراسم شخصا و با امضای کارت دعوت توسط خود به برگزاری «کنگره سراسری شعر فارسی» اقدام کرد و 300 تن از شعرای کشور را به جای شیراز به تبریز کشانید». (مرحوم اصغر فردی، مصاحبه با انتخاب، 30 شهریور 90)
آنچه از نامه‌های شهریار در سال‌های نزدیک به انقلاب باقی مانده است، در کتاب ناله‌های شباهنگی به تالیف جمشید علیزاده به چاپ رسیده است که حاوی تندترین الفاظ درباره رژیم سلطنت است. او در سال 1350، نامه‌ای به شاعری مشهدی که گویا در دادگستری مشهد مسؤولیت قضایی هم داشته است، نوشته و علاوه بر اینکه دستگاه پهلوی را به دستگاه معاویه تشبیه می‌کند، وقوع انقلاب را هم از پیش می‌بیند: «اگر کسی بتواند در دستگاه معاویه بوده و خدمت خدای علی را انجام دهد، یعنی رفع ظلم از مظلومان کند چه بهتر ولی وقتی چنین چیزی امکان نداشت، آن وقت قاضی معاویه و یزید بودن لازمه‌اش شریح بودن و خط به خون حجت عصر نوشتن است... . اگر روی سخنم سختگیر و تعنت‌آمیز بود ببخشایید. همیشه علاقه با دلسوزی توأم است. «یوم یاتی بعض آیات ربک» خیلی خیلی نزدیک است». (ناله‌های شباهنگی، جمشید علیزاده)
شهریار انگار که از وقوع انقلاب در همان سال‌ها اطلاع داشته است. چنان نبینید که پیشگو یا مرتاض بوده، شهریار معرفت عمیق دینی داشته و بر اساس وعده‌های قرآنی و آنچه در احادیث و روایات از نشانه‌های افول دستگاه ظلم خوانده بود، به یقین و ایمان دینی، می‌دانست که عمر دستگاه جور به سر رسیده است. این نامه را نیز در 1352 به جمشید امیر بختیاری نوشته بود: «بعضا نامه‌های بنده به مقصد نمی‌رسد. این است که به وسیله مسافر مطمئنی باید بفرستم. زندگی را برای من مشکل و معمایی ساخته‌اند ولی خداوند هم از اتمام نور خود دریغ ندارد. ان‌شاء‌الله عما قریب فرجی عمومی خواهد رسید. خاطر جمع باشید». (ناله‌های شباهنگی، جمشید علیزاده)
یک اتفاق بسیار عالی که نشان از مناعت طبع متعالی شهریار دارد، ماجرای پس دادن هدیه کلان فرح پهلوی و بیت دندان‌شکنی است که فی‌البداهه برای فرح می‌فرستد. این حکایت را بسیار افراد که شاهد ماجرا بوده‌اند نقل کرده‌اند. اصغر فردی در همان مصاحبه می‌گوید: «در سال 1349 دربار پهلوی برای انتخاب شاعر ملی توسط شجاع‌الدین شفا و مهرداد پهلبد به شهریار پیغام می‌دهد که شاه عزم اعلان استاد در مثابه شاعر ملی ایران را دارد. آنها برای شهریار- که در آشیانی پای در تنگ دامن کشیده بود- خانه‌ای در شمیران خریده و سند را در جوف خُفیه آورده بودند. شهریار این بیت را مترسلاً به پیشگاه شهبانو بداهه‌نویس می‌شود:
میکده چون به باد شد، دعوت من به باده کرد
روغن ریخــته ‌اسـت کو، نــذر امــام‌زاده کرد».
 

شهریار و پان‌ترکیسم
در ۱۹۱۸ میلادی ترک‌گرایان در باکو، دولت مستعجلی تشکیل دادند و نام آن منطقه تاریخی را که همواره «آران» بود جعل کرده و به آذربایجان تغییر دادند. پشت پرده این جمهوریت، یک جعل و تقلب شیطانی با اهداف فراتر از مرزهای آن جمهوری نهفته بود. قرار بود با نهادن نام آذربایجان بر آن منطقه، این شبهه تاریخی پیش آید که نیمه اصلی این آذربایجان در دست ایران اسیر است و باید آزاد شده و به مام وطن بازگردد؛ امری که مورد اعتراض میهن‌دوستان ایرانی واقع می‌شود و شیخ محمد خیابانی در تبریز به این مساله اعتراض می‌کند و حتی پیشنهاد می‌دهد برای خنثی کردن این توطئه نام آذربایجان ایران به «آزادیستان» تغییر یابد؛ جنبشی که بعد‌ها نیز به جنبش آزادیستان شهرت پیدا می‌کند. این توطئه آنچنان در آن دوران حساسیت نخبگان ایرانی را برمی‌انگیزد که حتی روزنامه «جنگل» متعلق به جنبش جنگل نیز به آن واکنش نشان می‌دهد: «تسمیه این اسم و عنوان آذربایجان دادن، بالاجبار خیال ما را متوجه به یکسری اسرار مهمه سیاسی که مدت‌هاست مطلعیم می‌نماید که انصافا نمی‌توان در قبال این نکته لاقید ماند. اگر مقصود برادران قفقازی ما از اتخاذ این اسم ضمیمه کردن قفقاز به ایران است دیگر شترسواری که دولا دولا ندارد. یک دفعه بگویید قفقاز یکی از ممالک ایران چنانی که بود به همان اسامی که داشت». (روزنامه جنگل 23 ربیع‌الثانی 1336 قمری)
در واقع پس از جدایی این مناطق از ایران طی جنگ‌های ایران و روسیه، این جدایی صرفا یک جدایی اجباری و سیاسی بود و قفقاز همواره هویت ایرانی داشت. ادبیات فارسی همچنان در آنجا رایج بود و نخبگان آن منطقه، جریانات اصلاح‌جویانه در داخل ایران را نیز رهبری می‌کردند. صحبت روز محافل آن سوی ارس همواره ایران بود و حتی شاعران روسیه نیز وقتی سخن از قفقاز به میان می‌آمد، از قفقاز و ایران، اراده‌ای بالنسبه یکسان داشتند. مثلا حتی در همان اوایل قرن نوزدهم میلادی، «یسنین» شاعر روس وقتی به باکو می‌رسد و مظاهر ادبیات و فرهنگ آنجا را می‌بیند، عاشق ایران می‌شود و هوس می‌کند تبریز، اصفهان، مشهد و تهران را هم ببیند، یعنی باکو برای روس‌ها هم نماینده ایران بود و بس!
در ۱۹۱۸ امری به وقوع می‌پیوندد که نتیجه سال‌ها زمینه‌چینی قدرت‌های بزرگ از قبیل روسیه و عثمانی و حتی انگلیس است. در واقع تجزیه فرهنگی منطقه قفقاز از ایران نقطه مشترک اراده این 3 قدرت بود. هر چند در این نقطه مشترک نیز این 3 قدرت به دنبال منافع متضاد خود می‌گشتند اما آنچه مسلم بود، این هر سه اراده کرده بودند دیگر قفقاز از آن ایرانیان نباشد.  علاوه بر تغییر نام، چندین جنبه دیگر نیز توسط تئوریسین‌های این تجزیه مورد توجه قرار گرفت؛ نظیر تغییر الفبا، ترک‌گرایی حاد، ساختن موجودیتی موهوم به نام فارس دشمن مردم ترک، ارمنی دشمن ترک و... که منجر به تفرقه میان اقوام ایرانی می‌شد.  در این میان ادبیات، عرصه‌ای بود که این جریان، دستبردی جدی به آن زد؛ هم از طریق تغییر الفبا و هم از طریق تحریف تاریخ ادبیات آن منطقه. آنان که حتی یک بیت ترکی در شعر خاقانی و نظامی و مهستی گنجوی نمی‌یافتند، شروع به ترجمه اشعار این شاعران بزرگ به ترکی کرده و آثار اصلی را از دید مردم و نسل‌های جدید آن منطقه دور کردند.
لازم به ذکر است که در سال‌های پس از جنگ ایران و روسیه و جدایی قفقاز، ادبیاتی موسوم به ادبیات حسرت، در ایران و نیز منطقه قفقاز شکل گرفته بود که ژانر آن، نالیدن از غربت و جداافتادگی قفقاز از سرزمین مادری بود. این ادبیات در کتاب «فصل‌های تاریکی» توسط محمد طاهری خسروشاهی بررسی شده است. ادبیات حسرت، یکی از مهم‌ترین موانع بر سر راه هویت و ماهیت برساخته‌ ایران‌ستیزان بوده و هست.
شهریار بزرگ‌ترین چهره ادبیات حسرت در قرن معاصر است؛ چهره‌ای که ادبیات حسرت را از یک ادبیات منفعل و ناله‌کننده که صرفا از جدایی می‌نالد و هیچ از او بر نمی‌آید، به یک ادبیات روشنگر فریادگر بدل می‌کند که چونان یک استراتژیست، گلوگاه‌های اندیشه ایران‌ستیزی را هدف قرار می‌دهد. یعنی این شاعر نابغه، هر آنچه را که ایران‌ستیزان به دنبال آن بوده‌اند، مو به مو شناخته و خلاف آن را اراده می‌کند. اگر به موضوعات شعرهایی که شهریار با عنایت به آن سوی ارس در طول عمر ادبی خود گفته است نگاهی بیفکنید، می‌بینید مسائلی چون الفبا، اسامی واقعی مناطق آن سوی ارس، تعلق تاریخی آن مناطق به ایران، هویت دینی آن مناطق و همه و همه مورد توجه شهریار بوده است.
او به مردم قفقاز به خاطر الفبای سیرلیک نهیب می‌زند و به تندی آن الفبا را الفبای شیطان می‌داند:
آییریب شیطان الفباسی سیزی آللاهدان
اوز الفبامیزی یازساز تاپاسیز قرآنی
(الفبای شیطان شما را از خدا جدا کرده است. اگر الفبای خودمان را بنویسید قرآن را پیدا می‌کنید)
دیگر نکته مورد عنایت طبع شهریار در این زمان، نام مناطق تاریخی جدا شده از ایران و بحث تعلق تاریخی آنها به ایران است. در این سال‌ها نهضتی ادبی متاثر از پان‌ترکیسم در آن سوی ارس پدید آمده است که به دنبال جعل تاریخ با زبان شعر است. «بختیار وهاب‌زاده» شاعر باکونشین شعری به نام «گلستان» می‌نویسد و از بیگانگانی (روس و فارس) یاد می‌کند که کشوری به نام آذربایجان را بین خود تقسیم کردند. این جریان همان جریانی است که امروز پان‌ترکیسم آن را بشدت تبلیغ ادبی می‌کند و متاسفانه در سایه کورفهمی مدیریت فرهنگی در تبریز، سرگرم فتح انجمن‌های ادبی در تبریز است. شهریار اما 50 سال پیش بیشتر از این مدیران مدعی می‌فهمید. او هیچ کدام از این شعرها را که برایش نیز با امضای شاعران آن سوی ارس فرستاده می‌شد بی‌پاسخ نمی‌گذارد و با لحنی دوستانه اما تیزبینانه به آنها جواب می‌دهد و از ایران و تمامیت ارضی ایران و هویت ایرانی قفقاز با صدای رسا دفاع می‌کند:
ایگیت لر یوردو قفقازیم، سنه‌مندن سلام اولسون
سنین عشقیندن ایراندا، هنوز صبری تالان واردیر
آنام تبریز منه گهوارده سویلردی: یاوروم بیل!
سنین قالمیش اوتایدا خال لی تئل لی بیر خالان واردیر
(ای دیار جوانمردان تبریز، سلام بر تو
از عشق تو در ایران هنوز هم بیقرارند
مادرم تبریز در گهواره برایم لالایی خوانده که ‌ای فرزندم!
من آن سوی ارس خواهری با خال و گیسو (زیبارو) دارم)

 

شهریار و غائله آذربایجان

غائله آذربایجان هر چند در تاریخ به یک سال حکومت فرقه کمونیستی پیشه‌وری در آذربایجان اطلاق می‌شود اما در واقع شعاع تاریخی فراتر از آن دوره محدود را در بر می‌گیرد. این فرقه که 2 شاخصه مهم کمونیسم وابسته به شوروی و قومیت‌گرایی آذری را نمایندگی می‌کرد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، بازخوردهای فراوانی در حوزه ادبیات نیز داشت. چنانکه رسم حزب کمونیست شوروی بود‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، این فرقه با ارعاب و تطمیع اهالی هنر و ادبیات برای خود کادر فرهنگی خاصی را پدید آورد، به نحوی که چهره‌‌های بسیاری از روی اجبار یا احیانا فریب‌خوردگی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، در خدمت آن در آمدند. در آن یک سال در تبریز‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، حکومت فرقه دست به ایجاد انجمن‌‌های هنری بر مبنای ایدئولوژی خود زد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. از جمله در حوزه شعر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، محفل «شاعیرلر مجلسی» را پدید آورد که حتی از شعرهای این محفل کتابی چندصد صفحه‌ای نیز به چاپ رسید که شاعران به شکلی بسیج شده و دیکته شده برای استالین و اهداف عجیب و غریب فرقه، شعر گفته بودند. در این اوضاع و احوال در میان هنرمندان آذربایجان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، 2 چهره بسیار مهم بودند که با هنر خود‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، بار بزرگ‌ترین موضع‌گیری‌ها علیه حکومت فرقه را بر دوش کشیدند؛ یکی هنرمند بزرگ ‌آواز ایران‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، مرحوم اقبال آذر که اتفاقا در آن دوران رئیس بلدیه تبریز هم بود و دیگری شاعر بزرگ تاریخ کشورمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، مرحوم استاد شهریار. شهریار در آن سال‌ها در تهران ساکن بود. چنانکه می‌دانید‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، نگاه و اندیشه شهریار به نوعی نزدیک به آزادی‌خواهان آذربایجان در دوران مشروطیت بود. آزادی‌خواهانی که  چند شاخصه عمده داشتند؛ گرایش به اصلاح‌طلبی و تجدد و در همان حال دلبستگی به مذهب (برخلاف روشنفکران تهران که به دلیل وابستگی به محافل فراماسونری و بابی و بهایی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ضدیت و عناد با دین داشتند) و نیز ملی‌گرایی ویژه بیشتر در تقابل  با دخالت 2 دولت روس و عثمانی. شهریار چنین مایه‌‌‌هایی داشت و بویژه این افکار در اوان دوران شاعری‌‌‌‌اش که با مشروطه متقارن است به چشم می‌خورد. در غائله آذربایجان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ناگهان با یک فتنه مواجه می‌شویم. مساله‌ای به نام کمونیسم که در پی بهره‌برداری از خلأهای طبیعی یک جامعه سلطنتی با بی‌عدالتی‌‌های موجود است و مسأله دیگر آتش قومیت‌گرایی که با بهانه قرار دادن زبان مادری و مسائل تعصبی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، به دنبال فاصله انداختن میان تبریز و ایران است. شهریار هر دو مسأله را با شعر خود هدف قرار می‌دهد اما این ستیزه با کمونیسم و قوم‌گرایی هرگز مانند دیگر شاعران‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، متعصبانه نیست و در آن یک نوع واقع‌بینی به چشم می‌خورد. به عبارت دیگر او چون آذربایجان را می‌شناخت و از بی‌عدالتی‌‌‌هایی که دستگاه مرکزگرا در حق آذربایجان روا داشته بود اطلاع داشت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، قضیه را از ابعاد مختلف می‌بیند. حتی در این شعر که به شادانه فرار حکومت فرقه سروده است‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، با زیرکی و در قالب الفاظ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، در عین حالی که کمونیسم را هجو می‌کند اما از آنان که در کشور مانده‌‌اند و به ظلم به مردم ادامه خواهند داد (احتمالا فئودال‌ها و دستگاه جور حکومت) با عبارت سندان یاد می‌کند:
«هان به یغما برده آن ناخوانده مهمان می‌رود
آن نمک‌نشناس‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، بشکسته نمکدان می‌رود
گرچه بام و در به سر کوبید صاحبخانه را
خانه آبادان که جغد از بوم ویران می‌رود
از حریم بوستان باد خزانی بسته باد
با سپاه اجنبی از خاک ایران می‌رود»
و در بیت پایانی می‌نویسد:
«شر آن کوبنده چکش از سر ما کنده شد
لیک از رو مشکل این کوبنده سندان می‌رود»
البته قصیده معروف شهریار  با مطلع «روز جانبازی است ‌ای بیچاره آذربایجان» را که شأن سرایش آن غائله آذربایجان است‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ باید به شکلی جدی مورد پژوهش قرار داد، چون شهریار نگاه خود به مسأله را که نگاهی بسیار همه‌جانبه است‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، در این قصیده بیان می‌کند. به طور خلاصه و بر خلاف شاعرانی مثل رهی معیری و امیری فیروزکوهی که در این سال‌ها با شعرهای‌شان خشک و ‌‌‌‌‌‌تر را با هم می‌سوزانند و رژیم را قهرمان جلوه  می‌دهند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، شهریار اما در کنار هجو وطن‌فروشان فرقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، به شرح واقع‌بینانه و زیبای مصائب آذربایجان و ستم‌‌‌هایی که در حق مردم آن شده است می‌پردازد. این قصیده که در حال و هوای فتنه سروده شده و در اوج احساسات ملی ایران‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، پیامی است از جانب فرزند آذربایجان به مردم آذربایجان. شهریار ابتدا به شرح ستم‌‌‌هایی می‌پردازد که سرمایه‌داران و فئودال‌ها بر آذربایجان روا داشته‌‌اند:
«گندمت با وعده جو می‌برند و عاقبت  
می‌پزند از خاک اصطبل فلان بهر تو نان»  
اما سپس به عنوان اندیشمندی واقع‌بین از اصل قضیه مردم را آگاه می‌کند:
«لیکن اینها دشمنان کردند، از ایران مرنج  
دوست را قربانی دشمن نشاید کرد هان
تو همایون مهد زرتشتی و فرزندان تو
پور ایرانند و پاک‌آیین نژاد آریان
اختلاف لهجه ملیت نزاید بهر کس      
ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان
گر بدین منطق تو را گفتند ایرانی نه  ای        
صبح را خواندند شام و آسمان را ریسمان
بی‌کس است ایران، به حرف ناکسان از ره مرو   
جان به قربان تو ای جانانه آذربایجان»
در واقع این نگاه شهریار‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، حتی پس از پایان غائله آذربایجان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، تداوم می‌یابد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. از آن پس شهریار شاعری ملی‌گرا‌‌‌‌‌‌تر و ایران‌گراتر است. برای کورش، فردوسی و تخت جمشید شعر می‌گوید و مداوم ایرانیت آذربایجان را تا آخرین روز زندگی فریاد می‌زند. گویی از دست‌‌های پنهانی شیاطین بیمناک است....

 


Page Generated in 0/0078 sec