printlogo


کد خبر: 207990تاریخ: 1397/12/28 00:00
پیشکش شاعرانه به محضر مولای متقیان به بهانه سالروز میلاد حضرت علی علیه‌السلام
حیدرانه

قاسم صرافان
فقط در بازگشت از جنگ، حیدر! آخرینی
امیرالحق، امیرالعشق، امیرالمومنینی تو
خدایی یا بشر؟ حیدر! نه آنی تو، نه اینی تو
تو را خواندند بی‌همتا و رقصیدند در آتش
علی! تقصیر اینان چیست؟ وقتی اینچنینی تو
زبان شاعرانت می‌شوم، می‌پرسم از خالق
چگونه آفریدت؟ کاین‌چنین شورآفرینی تو
گواهی می‌دهد خاتم که خاتم‌بخش عشاقی
الا یا ایهاالساقی! سخاوت رنگینی تو
من از میلاد تو در کعبه، از معراج، دانستم
علی آسمان‌ها اوست، اعلای زمینی تو
تو را نفس نبی خواندند و حیرانم، غدیرخم
امیرست او؟ امیری تو؟ امین ست او؟ امینی تو؟
فقط بر «لافتی الاعلی» باید پناه آورد
چو با «لاسیف الاذوالفقار»ت در کمینی تو
در ایمان و نبرد و هر فضیلت، اولین هستی
فقط در بازگشت از جنگ، حیدر! آخرینی تو
چه جای حیرت؟ او باید که شیر کربلا باشد
اگر استاد پیکار یل ام‌البنینی تو
امیدت شاید از این چاه کندن، آه! روزی بود
که از نخلی برای کوثرت، خرما بچینی تو
تو را با دست‌های بسته می‌بردند و می‌پرسم
دلیل خلق عالم! پس چرا تنهاترینی تو؟
فراری‌های خیبر پیش یک زن، نعره زن اما
بمیرم فاتح خیبر! بلاگردان دینی تو
چه حکمت‌هاست در این قصه؟ ‌ای مولای نازک دل!
که هر روز این در و این کوچه را باید ببینی تو
تو فاروقی، تو فرقانی، تو میثاقی، تو میزانی
صراط‌المستقیمی تو امام المتقینی تو
قسیم النار و الجنت، امیر هیبت و غیرت
امانی تو امینی تو علی! حصن حصینی تو
تو شیر حق، تو کراری، ولی‌الله و قهاری
در علم نبی و نفس ختم‌المرسلینی تو
یداللهی و سیف‌الله، روح‌الله و سرالله
امین‌اللهی و یعسوبی و حبل‌المتینی تو
مع‌الحقی و وجه‌الله، نورالله و عین‌الله
چه می‌ماند دگر از حق؟ همین ست او همینی تو
همه یکسو تویی ساقی، تو در عین‌البقاباقی
علی! عین‌الحیاتی تو علی! عین‌الیقینی تو
حمیدرضا برقعی
حافظ خبر نداشت جهان وقف مرتضاست
دستی که عشق را به تو پیوند داده است
بی‌شک به کعبه فرصت لبخند داده است
مولا! تو کیستی که نبی، آبروی خلق
معبود را به نام تو سوگند داده است
حافظ خبر نداشت جهان وقف مرتضاست
از کیسه‌ خلیفه سمرقند داده است!
بی‌شک گره زده است زمین را به آسمان
دستی که مرتضی به خداوند داده است
***
مولای ما نمونه دیگر نداشته است
اعجاز خلقت است و برابر نداشته است
وقت طواف دور حرم فکر می‌کنم
این خانه بی دلیل ترک برنداشته است
دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی
آینه‌ای برای پیمبر نداشته است
سوگند می‌خورم که نبی، شهر علم بود
شهری که جز علی در دیگر نداشته است
طوری ز چارچوب در قلعه کنده است
انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است
یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود
یا جبرییل واژه بهتر نداشته است
چون روز روشن است که در جهل گمشده است
هر کس که ختم نادعلی بر نداشته است
این شعر استعاره ندارد برای او
تقصیر من که نیست برابر نداشته است
***
صدا آری صدا جان جهان را زیر و رو می‌کرد
پیمبر در همه عمر آن صدا را جست‌وجو می‌کرد
نفس‌های خودش بود آن صدای با طمأنینه
صدایی که شب معراج با او گفت‌وگو می‌کرد
نمی‌دانم چرا اما پیمبر بعد معراجش
عبای مرتضی را بیشتر از پیش بو می‌کرد
خدا آن شب سخن می‌گفت با صوت یداللهی
خدا پیش محمد(ص) دست خود را داشت رو می‌کرد
خدا مشغول خلقت بود دنیا را همان موقع
علی در مسجد حنانه کفشش را رفو می‌کرد
نفهمیدیم مولا را... نفهمیدیم بعد از جنگ
علی شمشیر را با اشک‌هایش شست‌وشو می‌کرد
غلامرضا سازگار
چهار سال عدالت فقط خلافت توست
تو گنج‌های خدا را به زیر پا داری
سر از کرم به تهیدست‌ها فرو داری
شب و ستاره و مه، نخل و چاه می‌گویند
که شب گذشت علی جان، هنوز بیداری؟
گهی به تخت خلافت گهی کنار مریض
زمامدار وجودی تو یا پرستاری؟
برای غارت خلخال یک یهودیه
فراز منبر پیغمبر اشک می‌باری
رعیت تو به جان تو می‌دهد آزار
به جرم اینکه تو یک مور را نیازاری
قیام و عدل و مروت شود تماشایی
دمی که پای به بازار کوفه بگذاری
مقام و مرتبه‌ات را نهاده‌ای به زمین
که مشک آب زنی را به دوش برداری
شرافت و شرف و عدل از شرافت توست
4 سال عدالت فقط خلافت توست
احمد بابایی
حرامی هم به احسان حلالش، باور آورده
اگر صفدر به خصم شب زده زخم کمین می‌زد
بت کعبه‌نشین هم بود اگر، خود را زمین می‌زد
ولو باطل به دامان اجل دیوار چین می‌زد
لب حق بوسه بر دست امیرالمومنین می‌زد
ز بس که از سران جنگ، دل برده، سرآورده
در علم از تو واکرده است راهی بر عوامی‌ها
چه نسبت شاه هستی را به کوفی‌ها و شامی‌ها
طوافش می‌کند میدان به تفسیر نظامی‌ها
به نازی که کشد دست خداوند از جذامی‌ها
حرامی هم به احسان حلالش، باور آورده
غبار وهم می‌پیچد تک و تاز خیالی را
دلش پر بود چون ابری مسافر پشت خالی را
رفو می‌کرد با صبرش عذاب احتمالی را
سوال بی‌جواب آمد، جواب بیست سوالی را
علی بار سلونی را به دوش منبر آورده
مقرب می‌کند، چون خال بر لب روسیاهی را
چو دریا می‌شود آغوش یونس رزق ماهی را
بشوید دست حق، گاهی گناه بی‌گناهی را
یقین دارم بیندازد ز چشمش پادشاهی را
یقینی که سلیمان بر مقام قنبر آورده
حسن لطفی
گفت در این دل غم لیلا که هست
هست مرا حسرت تمارها
شیعه شدم شیعه این دارها
مادر من تا که مرا شیر داد
ناد علی خوانده مرا بارها
نام تو گفتیم بزرگی کنیم
سایه گل هست بر این خارها
ما نه فقط ریخته پیغمبران
پیشکش تو سر و دستارها
تا که پیمبر شب معراج دید
روی تو را در همه تالارها
«بر لب او نام تو سوگند شد
نام تو چون نام خداوند شد»
نیست غمی شوق شما تا که هست
هست گدا سفره آقا که هست
گفت به مجنون که چه داری برو
گفت در این دل غم لیلا که هست
هر چه بلا هست چه غم باک نیست
بر سر ما سایه مولا که هست
پیش تو گیریم نداریم جا
خب قسم حضرت زهرا که هست
خصم کجا و حرم دخترش
بر سر آن پرچم سقا که هست
«شکر امیر آمد و نعم الامیر
دست تهی آمده دستم بگیر»
آنکه سری پای شما داشته
آبرویی در همه جا داشته
با تو حسینی حسنی زاده‌ایم
با تو دل ما همه را داشته
دست سر جمع یتیمان بکش
خانه‌ات از قبل گدا داشته
حق بده آقا به دلم سوخته
حسرت ایوان طلا داشته
حال مرا هر که چنین دید گفت:
آرزوی کرب‌وبلا داشته؟
قسمت او شد به نجف بال زد
آن که براتی ز رضا داشته...
آمدم‌ ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده...
مهدی رحیمی
خشت اول نام حیدر بود
از همان روزی که زلف یار را کج ساختند
ذوالفقار این تیغ معنادار را کج ساختند
زلف یار در حجاب و ذوالفقار در نیام
علتی دارد که این آثار را کج ساختند
خشت اول نام حیدر بود و چون بنا نگفت
تا ثریا قد این دیوار را کج ساختند
قبله‌گاه اهل معنی چون شکاف کعبه شد
قبله‌گاه مردم دین‌دار را کج ساختند
تا نریزد نام مولا مثل قند از گوشه‌اش
پس برای طوطیان منقار را کج ساختند
مهر حیدر ریخت همراه گناهان زیاد
روی دوشم تا که کوله‌بار را کج ساختند
تا خلایق در ازل سرگرم مولا بوده‌اند
در علی پیمانه اسرار را کج ساختند
من که ایوان نجف را دیده‌ام حس می‌کنم
پیش آن ایوان در و دیوار را کج ساختند
تا که در هر پیچ و خم نام علی را سر دهند
دیده باشی در نجف بازار را کج ساختند...
علی اکبر لطیفیان
اینجا کسى که دست خالى می‌رود نیست
چیزی به جز نامت برای ما سند نیست
جز حرف عاشق هیچ چیزی مستند نیست
این خانه لو رفته است در جمع گدایان
اینجا کسى که دست خالى می‌رود نیست
بیچاره‌ای دیدم نشسته در مسیرت
بیچاره جز اینجا که جایی را بلد نیست
گیرم بخواهم بشمرم فضل على را
اندازه فضل و کراماتش عدد نیست
وقتى شنیدم مادر شیر است نامش
فهمیدم اصلا فاطمه، بنت اسد نیست
به وصف ذاتش آیه‌اى نزدیک‌تر از
این آیه‌هاى قل هو‌الله احد نیست
این قلب من میل نجف دارد دوباره
راهی برای این دلی که می‌تپد نیست؟
ما تجربه کردیم چندین بار، دیدیم
پشت در این خانه هم انگار بد نیست
این آبروداری که ماها می‌شناسیم
هرچه بلد هست آبروریزی بلد نیست...
مجید تال
تکفیر نما عقربه قبله‌نما را
باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
هر دست گدایی که به سوی تو دراز است
مفهوم قنوتی است که در بین نماز است
سمت حرم توست دلم باز روانه
«ای تیر غمت را دل عشاق نشانه»
ایوان دلم خاک، طلایی بده مولا
قدری به من خسته بهایی بده مولا
آن چیست که در حج و طواف است...؟ نشانه است
«مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه است»
تکفیر نما عقربه‌ قبله‌نما را
چون اوست که سمت تو نشان داده خدا را
احمد به خدا غیر علی یار نمی‌خواست
پیغمبر ما همسفر غار نمی‌خواست
رفتند به بیراهه و خوردند به بن‌بست
«تا بوده علی بوده و تا هست علی هست»
بر اسب سوار است قیامت شده بر پا
دشمن به فرار است ازین حالت مولا
شمشیر کشیده است که لشکر بگشاید
باید برود یک تنه خیبر بگشاید
«یا قادر» و «یا قاهر» و «یا فاتح» و «یا هو»
این جرأت و این هیبت و این قدرت بازو...
مخصوص علی هست علی شیر خداوند
آن یکه جوانمرد به تعبیر خداوند...
از ترس ز دستان عدویش سپر افتاد
«با خشم علی هر که در افتاد ور افتاد»
احمد زند آیا نفسی غیر علی...؟ نه
بالا برود دست کسی غیر علی...؟ نه
«من کنتُ» که بر حیدر کرار رسیده است
حق است و سرانجام به حقدار رسیده است
 


Page Generated in 0/0136 sec