این شنیدم پدر به فرزندش
در شب عید داد آموزش
امشب «آمادهباش» باش پسر
حملهور میشوند چند ارتش
اختلاط حماسهها فرداست
رستم و ایلیاد و گیل گَمش
هر سه یکباره متفق شدهاند
یورش آرند رأس ساعت شش
لشکری طالبان آجیلند
لشکری داعش چلو و خورش
ظرف پر پرتقال چون یوسف
منتها این جماعت چندش
جامهی پرتقال را بدرند
چون «زلیخاله»های چاقو کش!
گفت فرزند با پدر که بیا
سر خود را گذار بر بالش
تا ز رویا رها شوی و دگر
نکنی هی خیال، پردازش
ما که در جیبهای خالیمان
گرم پشتک زدن شدهست شپش
با چلو اختلافمان بسیار
با خورش اختلافمان فاحش
هر که مهمان خانهمان بشود
گیرش آید فقط نخود کشمش...