printlogo


کد خبر: 208032تاریخ: 1397/12/28 00:00
فلسفه فرهنگ و گام دوم انقلاب

زهرا شمیرانی: مقصود اصلی از گشایش بابی جدید با عنوان «فلسفه فرهنگ»، معرفی شیوه جدیدی از تفکر درباره بنیادی‌ترین بخش از مسائل زندگی انسان معاصر است. روزانه با مسائل مختلفی درباره رسانه‌ها، دانشگاه، تحولات سیاسی، فوتبال، علم، هنر، گردشگری، مدرسه و... روبه‌رو می‌شویم. برای اندیشیدن به این همه مسائل متفرق، به تصور موجودیت و کلیتی نیازمندیم که بر اساس آن، نسبت‌ها را دریابیم و در باب جزئیات و عناصر آن بیندیشیم. به نظر می‌رسد «فرهنگ» چنین قابلیتی دارد. لازمه خودآگاهی انسان معاصر و دریافت درست اوضاع و اقتضائات زندگی، درکی درست از وضع فرهنگ معاصر است. انسان بدون درک وضع فرهنگ، به درک درستی از خود دست نمی‌یابد.
آنچه امروز با عنوان فلسفه فرهنگ مطرح است، کوشش برای فهم و تحلیل وجودی (موضوعی) به نام «فرهنگ» است. امروز مطالعات درباره فرهنگ و عناصر آن، به صورت گسترده و متنوع در جریان است. پشتوانه نظری این مطالعات، «نظریه‌‌های فرهنگی» است و خود این نظریه‌ها هم اغلب، بر اندیشه‌های فلاسفه متکی است. آثار برخی فیلسوفان کلاسیک، پشتوانه نظری پژوهش درباره فرهنگ است. تفکر درباره فرهنگ، در مرحله اول، لزوم تفکر درباره فرهنگ خویش است؛ همان‌‌طور که تفکر درباره انسان، لزوما تفکر درباره خود و وضع خود است و باعث افزایش خودآگاهی می‌شود. وضع تفکر و فرهنگ در هر قومی، با وضع اندیشیدن درباره فرهنگ نسبتی مستقیم دارد.
 یکی از جهات اهمیت فلسفه فرهنگ آن است که تمام آنچه را از انسان سر می‌زند، ذیل عنوان فرهنگی، موضوع تفکر قرار می‌دهد. علم و زبان و دین و اخلاق و مناسبات سیاسی و اجتماعی و هنر و حتی فلسفه در موجودیتی به نام فرهنگ شکل می‌گیرند و با هم در پیوند هستند.
به نظر می‌رسد انسان معاصر به این بصیرت رسیده که مهم‌ترین تمایز او از دیگر موجودات، فرهنگی بودن است. انسان، با فرهنگ، انسان می‌شود. هرچه بر او می‌گذرد و هرچه از او ظاهر می‌شود، به فرهنگ بازمی‌گردد. همه خصوصیات انسان با چیزی قابل تفکر و بحث می‌شود که آن را فرهنگ می‌نامیم. فلسفه فرهنگ باید درباره چنین موضوعی تأملات فلسفی ژرف کند.
تفکر فلسفی بدون زمینه و زمانه پدید نمی‌آید. اساس پیدایی فلسفه‌‌های خاص، اقتضائات زمان است. تفکر و بویژه تفکر فلسفی، تاریخی است. فیلسوف، فرزند زمانه است و تفکر فلسفی انعکاس زمانه در اندیشه فیلسوف است. تفکر بدون پرسش آغاز نمی‌شود، زیرا پرسش، تفکر را به زمانه پیوند می‌دهد. فرهنگ هنگامی موضوع تفکر قرار گرفت که انسان خود را سوژه‌ای در مقابل عالم یافت. تنها وقتی انسان خود را سوژه یافت و بین خود و طبیعت فاصله احساس کرد و خود را به آفرینش آنچه می‌خواست، قادر یافت، فرهنگ هم به‌عنوان موضوعی مستقل درخور بحث شد.
هرگونه تفکر فلسفی درباره فرهنگ مستلزم دیدی تاریخی است. بدون پیدایش تفکر تاریخی، شکل‌گیری فلسفه فرهنگ ممکن نیست.
فلسفه‌های خاص وقت دارند. باید وقت تفکر فلسفی درباره فرهنگ برسد که امروز در آستانه 40 سالگی انقلاب اسلامی موعد آن فرا رسیده است.
یکی از گام‌های ضروری در فلسفه فرهنگ، آشنایی با پدیدارهای خاص فرهنگ معاصر است. فرهنگ در دگرگونی دائمی است. نمی‌توان بر اساس آنچه متفکران و پژوهشگران قرن نوزدهم گفته‌اند، به درک خصوصیات فرهنگ معاصر نائل آمد. وضع تکنیک و هنر و مناسبات سیاسی آغاز قرن بیست و یکم، با آنچه در 200 سال پیش در آسیا و اروپا سراغ داریم، بسیار متفاوت است. چنین رویکردی در متفکران پس از انقلاب نمایندگانی چون داوری‌اردکانی و سیدمرتضی آوینی دارد. از دهه 80 نیز نسل (به نوعی) دوم اساتید دانشگاه با چنین نگرشی به میدان جدی اندیشه‌ورزی در سپهر فرهنگ ورود کردند. کسانی چون حسین کچوییان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ابراهیم فیاض و... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. اتمسفری که در دهه 70 شکل گرفت در دهه 80 فراگیرتر شد و در دهه 90 به بار نشست. دانشگاه‌ها در این دهه اساتید جوانی را به عنوان هیأت علمی جذب کردند. اساتیدی خوشفکر، اهل دانشگاه و پژوهش و از همه مهم‌تر متوجه و پایبند به ضرورت و اولویت فرهنگ. در این سال‌ها و با فرونشستن هیجانات سیاسی، نسل سوم در ساحت نظر و عمل، پیشرو بود. رسانه در سال‌های اخیر هم‌ همگام با بسط تکنولوژیک فضای مجازی اگرچه خود را به فرهنگ تحمیل کرد اما محملی شد برای گفت‌وگوهای فرهنگی اهل نظر. فلسفه فرهنگ در چنین بستری و با تکیه به چنین کسانی، افق روشنی خواهد داشت.
 از دیگر سو، در عصر رسانه، فلسفه دیگر نمی‌تواند به تنهایی تصویر عالم کنونی را ترسیم کند. فلسفه به مثابه سنتی در کنار سنت‌های دیگر، در زمان ما دیگر اشرافی بر تمام تغییرات ندارد.
در این میان، فلسفه باید به محدودیت‌ها و امتیازهای خود توجه کند. فلسفه باید با توجه به مقامی که در گذشته داشته است، به وضع نوپدید بیشتر توجه کرده و درباره نقش خود بازاندیشی کند. فلسفه باید بیش از گذشته احتیاط کند و از تصورات خودمرکزپندارانه دوری جوید.
یکی از نیازهای جدی زمان ما گفت‌وگوی پژوهشگران در رشته‌های مختلف مرتبط با فرهنگ، با یکدیگر است. تقریب میان فرهنگ‌پژوهان و کوشش برای یافتن زبان مشترک و نزدیک کردن حاصل پژوهش‌ها به یکدیگر، از نیازهای زمان ما است. به نظر می‌رسد در سال‌های اخیر، فرهنگ‌پژوهان به مبانی نظری توجه بیشتری کرده‌اند. بحث درباره نظریه‌های فرهنگی و نیز رجوع بیشتر به اندیشه‌های فیلسوفان، برای تدقیق در مسائل فرهنگ، نشانه اهمیت یافتن مباحث نظری است. اگر چنین باشد، فلسفه باید نقش بیشتری برای خود احساس کند. فلسفه فرهنگ می‌تواند در توجه دادن رشته‌های فرهنگ‌پژوهی به روش تحقیق و نحوه تقریب حاصل پژوهش‌ها به یکدیگر، نقش ایفا کند.
اما فلسفه فرهنگ، فلسفه‌ای برای کدام شاخه یا شاخه‌های علم و دانایی است؟ برخی متفکران در سنت فلسفه آلمانی با استناد به عنوان «گایست: روح» که برای همه علوم انسانی به کار می‌رود، «فلسفه فرهنگ» را «فلسفه علوم انسانی» به معنای عام قلمداد کرده‌اند.
امروز وضع غالب، در تمام جهان آن است که قدرت می‌خواهد بر همه عناصر و مقومات فرهنگ مسلط باشد. این جهت‌گیری غالب در تمام جهان است. همه نهادهای ایجاد‌کننده فکر و علم و سلیقه و تمایل، در سیطره قدرت قرار دارند.
در این وضع، همه به نحوی در تقلیل فرهنگ به وجه قدرت مشارکت می‌کنند؛ آنچه خلاف خواست انقلاب اسلامی بوده است. انقلاب اسلامی، انقلابی به تمامه فرهنگی بوده و در تمام 40 سال گذشته فرهنگ را زیربنای سیاست و مناسبات سیاسی دانسته است. مواجهه با گام دوم نیز اگر از این منظر باشد، نه‌تنها درکی جوان‌گرایانه و پیشرو خواهد بود، بلکه امیدهای واقع‌بینانه را هم برمی‌انگیزاند. 
یکی از صورت‌های مهم نقد فرهنگ معاصر، نقد نسبت قدرت و فرهنگ است: نقد قدرت‌هایی که تفکر و آزادی‌های انسانی را محدود به خود می‌کنند و در واقع، فرهنگ را محدودتر می‌کنند. فرهنگ به مدد ذات خود، به اینگونه روندها واکنش نشان می‌دهد. این سخن بدین معناست که فرهنگ با قدرت نسبتی نزدیک دارد؛ اما تابع محض آن نمی‌شود. قدرت‌ها همیشه به ابزار قراردادن عناصر فرهنگ تمایل داشته‌اند اما از منظر تفکر فلسفی درباره فرهنگ، وضع قدرت، خود نتیجه و برآیند وضع فرهنگ است.


Page Generated in 0/0065 sec