سیدبهزاد اخلاقی: آمریکا شرایط پیچیدهای دارد؛ کشوری که اساس تشکیل آن مهاجران بودهاند اکنون به گفته رئیسجمهورش ظرفیتش تکمیل شده است و دیگر خبری از مهاجران و ورودیهای جدید نیست. در آمریکای امروز شرایط اقتصادی و بنیانهای تجاری بر اساس همین تفاوتهای فرهنگی و خلاقیتهایی بنا نهاده شد که از جایجای جهان در کنار هم گرد هم آمده بودند و این جملات بخشی از مانیفستی است که دموکراتها در رسانههایشان بویژه شبکه CNN آن را تبلیغ میکنند اما در تازهترین نظرسنجی که توسط همین شبکهها منتشر شده، نتایج جالبی منعکس شده به طوری که 56 درصد آمریکاییها بر این باورند وجود ترامپ به عنوان رئیسجمهور، اختلافات نژادی را در آمریکا تشدید کرده است.
این باور چندان هم غلط نیست اما ترامپ و انتخاب او در ساختار سیاسی آمریکا حاصل یک روند است؛ روندی که به بنیانهای متعددی از تفکر و اقتصاد وابسته است. تغییر و دگردیسی در جهتگیری آمریکا نسبت به کنشهای منطقهای و جهانیاش به وضوح قابل رویت است و آن را میتوان عصر پساساختارگرایی بینالمللی هم نامگذاری کرد.
در حال حاضر آنچه را ترامپ در عرصه بینالمللی مشغول آن است باید زیرمجموعه واسازی قرار داد. ترامپ در حال شالودهشکنی است و این شالودهشکنی برای نهادگرایی اروپایی امری بسیار خطرناک است. بعضا سیاستهای انگلیس در جدایی از اتحادیه اروپایی را در این زیرمجموعه میتوان بازتعریف کرد. بریگزیت یکی از شاخصههای واگرایی و واسازی لندن از بروکسل است تا بتواند در عصر جدید که اقتدار از المانهای اصلی شناسایی آن است، جایگاه مستقلی برای خود بازتعریف کند. برای پی بردن به آنچه در آمریکای ترامپ میگذرد، میتوان با نگاهی اجمالی به آمارهایی که عموما توسط موسسات دموکرات منتشر میشود، متوجه شد بدنه و پوسته دموکراتها هنوز حاضر نیست عصر واسازی را بپذیرد، بر عکس آنهایی که افق دیدگاه ترامپ و روند انتخاب شدن او را کوتاه میدانند، با پیگیری سیاستهای چین با نام «یک کمربند، یک جاده» که محور آن اقتصادی و در عمق خود فرهنگی است در واشنگتن و اتاقهای فکر لندن، خیزش از شرق را بیشتر از آنچه در اروپای غربی به آن اهمیت دادهاند، جدی گرفتهاند و این تغییر آرایش قدرت در شرق آسیا به آنچه در غرب اروپا به بریگزیت و حتی بازتعریف ناتو به عنوان پیمانی منسوخشده منجر شده، پیوند خورده است.
در میان قدرتهای جدید که هر کدام دارای هژمونیهای منطقهای و جهانی هستند، چند شاخصه اهمیت بسازیی دارد؛ در عصر جدید جز تولید علم، بار دیگر مساله جمعیت، گسترش سرزمینی و حضور مفید در عرصه منطقهای و بینالمللی اهمیت ویژهای مییابد. چین و کرهشمالی نمونههای بسیار روشنی هستند که نشان میدهد هژمونی رسانهای غرب در مقابل استوانههای جمعیت، گستره جغرافیایی و تاثیرگذاری منطقهای عملا ناکارآمد و سطح پایین تلقی میشود. مساله افکار عمومی در محور واسازی و بازگشت به عصر اقتدارگرایی با تکیه بر المانهایی چون مهاجرت، تقویت روحیه ملیگرایی، بازگشت به اساطیر و قهرمانان ملی، بزرگنمایی پیروزیهای مقطعی و حتی بسیار بیاهمیت، تقویت روحیه ما بدون آنها و تکیه بر تولید به عنوان کلیدواژهای که پیوند مستقیمی با اقتصاد دارد، در این عصر شاخص است.
در همین حال یک دهه آینده را باید عصر آنارشی بینالمللی تفسیر کرد. در عصر آنارشی، روی کار آمدن نیروهای سیاسی بدون پشتوانه و عمدتا راستگرا به عنوان خط مقدم سیاست بینالمللی واسازی عمل خواهد کرد. از همین رو باید انتظار داشت عصر سازمانهای بینالمللی روند زوال خود را در دهه آینده سریعتر طی کند.
در یک جمله؛ همگرایی جای خود را به واگرایی خواهد داد.