printlogo


کد خبر: 208321تاریخ: 1398/1/24 00:00
سودایی که حسن تقی‌زاده 100 سال پیش در سر می‌پروراند!
باید کوشش کرد آمریکا را به ایران آورد

حکایت برخی گزاره‌های تاریخی حکایت عجیب و غریبی است. گاه یک جمله با همه کوتاهی‌اش آنقدر در معرفی یک جریان و یک پدیده موفق است که هیچ حرف و بحث اضافه‌ای نمی‌طلبد. مثلا اگر کسی بخواهد بی‌خبری درباریان از وضع فلاکت‌بار مردم قرن 18 فرانسه را به تصویر بکشد، جمله‌ای واقعی‌تر از آنچه ماری آنتوانت، ملکه لوئی شانزدهم گفته بود را می‌تواند بیابد؟ او در پاسخ به گزاره «مردم نان ندارند بخورند»، گفته بود: «خب! شیرینی بخورند».
حکایت «بی‌خبری» برای ما حکایت غریبی نیست. ماجراهای سیاسی و اجتماعی 150 سال اخیر جامعه ایرانی - که متاثر از عصر روشنگری و البته با تاخیر رخدادهای فراوانی را تجربه کرد و باز در حال تجربه کردن است - خود گویای یک بی‌خبری در میان گروه‌هایی از ما است. ما که به عنوان یک واحد انسان ایرانی معاصر، تلاشی برای آگاهی، استفاده و عبرت از تجربه‌های پیشین نکرده‌ایم و در مقاطعی تاریخ را با همه تلخی‌هایش تجربه کرده‌ایم.
نادیده گرفتن زیان‌های روشنفکری ایرانی، یکی از این اشتباهات مکرر است. روشنفکری مصطلح در ایران که به تعبیر بسیاری «بیمار متولد شد»، بی‌تردید از خطاکارترین و آفت‌زاترین نوع روشنفکری در جهان است. یک روشنفکری آمیخته با ارتجاع که فقط تلاش کرده در ظاهر آنچه باشد که متاثران از او به شکلی تیپیکال از او می‌خواهند. به این معنا روشنفکری در ایران حتی «خودش» هم نیست و بیگانگی او نه تنها نسبت به جامعه‌اش که حتی در مواقع متعدد در تضادی عجیب با خودش اتفاق می‌افتد. هویت او همین‌جا دچار خدشه می‌شود. هویتی نمی‌ماند؛ چرا که آنچه از «خود» و «ذات» انسانی فرد می‌تواند منشا هویت او باشد، به جهت حفظ ظواهری که یک محفل و مجلس خاص دوست دارد، کنار گذاشته شده است و فقط یک «تیپ» مانده و یک «ژست». همین ژست اساسا او را بی‌نیاز از دانش می‌کند. دانشی که به او پرنسیب نخبگی و فرهیختگی داده است، فدای ظاهر پرفریبش می‌شود و هیچ نمی‌ماند؛ مردم هم که از ابتدا در میان محاسبات و معادلات روشنفکرانه‌اش نبوده‌اند. محاسباتش از همین جا به غلط می‌افتد. چون جامعه را نمی‌شناسد، نسخه‌هایش هم به درد جامعه نمی‌خورد و چون بشدت ظاهرگراست، نسخه‌هایش هم عمق ندارد و بیشتر مبتنی بر ظاهر است. توصیه‌هایش عموما رفتاری، ظاهری و فاقد مناسبات جامعه‌شناختی و روانشناختی است چون در محفل و عموما محافل شبه‌مدرن زیسته است، بوم خود را نیز نمی‌شناسد و این مشکل نسخه‌هایش را دوچندان می‌کند. انزوای روشنفکری البته به معنای بی‌تاثیر بودنش نیست. برای روشنفکر هدف وسیله را توجیه می‌کند. خود ناشناخته و احتمالا نامحبوب است و به خاطر همین به هر صورتی تشبث پیدا می‌کند و هر ابزار و وسیله‌ای را دستاویز می‌کند که به هدفش برسد و تنها از همین راه است که می‌تواند مردم را به خطا بیندازد و نشان داده در این مسیر نیز همیشه ناکام نبوده است.
برگردیم به ماجرای همان گزاره‌هایی که گاه در معرفی یک پدیده و یک جریان به اندازه ده‌ها کتاب و مقاله موثرند. مثل همان جمله ماری آنتوانت. «ایرانی باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگی‌مآب شود و بس». این جمله معروف حسن تقی‌زاده، به اصطلاح روشنفکر ایرانی در همه این سال‌ها معرف خوبی برای جریان روشنفکری بوده و هست. چندباری البته رسانه‌های منتسب به نومحافظه‌کاران امروز و تجدیدنظرطلبان دیروز، تلاش کردند او را از این گزاره مبرا کنند اما به شهادت آنچه خود در شماره اول مجله کاوه در ژانویه ۱۹۲۱ می‌نویسد، او این عبارات را با اعتقاد راسخ نوشته است: امروز چیزی که به حد اعلا برای ایران لازم است و همه وطن‌دوستان ایران با تمام قوا باید در راه آن بکوشند 3 چیز است که هر چه درباره شدت لزوم آنها مبالغه شود کمتر از حقیقت گفته شده: نخست قبول و ترویج تمدن اروپا بلاشرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و ترتیب و علوم و صنایع و زندگی و کل اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثنا (جز از زبان) و کنار گذاشتن هر نوع خودپسندی و ایرادات بی‌معنی که از معنی غلط وطن‌پرستی ناشی می‌شود و آن را وطن‌پرستی کاذب توان خواند، دوم اهتمام بلیغ در حفظ زبان و ادبیات فارسی و ترقی و توسعه و تعمیم آن و سوم نشر علوم فرنگ و اقبال عمومی به تأسیس مدارس... این است عقیده نگارنده این سطور در خط خدمت به ایران و همچنین برای آنان که به واسطه تجارت علمی و سیاسی زیاد با نویسنده هم‌عقیده‌اند که ایران باید ظاهراً و باطناً و جسماً و روحاً فرنگی‌مآب شود و بس!
همانطور که می‌بینید این عبارات بی‌کم و کسر چیزی از آن تصور همیشگی درباره تقی‌زاده نمی‌کاهد و اتفاقات مقوم همان پیشینه ذهنی درباره او است که به شکلی افراطی غرب‌گرا و غرب‌زده بوده است. او حتی خود سال‌ها بعد، بی‌آنکه از نوشته‌اش در شماره اول نشریه‌اش(کاوه) توبه کند، در سخنرانی باشگاه معلمان می‌گوید: «اینجانب در تحریض و تشویق به اخذ تمدن غربی در ایران (اگر هم قدری به خطا و افراط) پیش‌قدم بوده‌ام و چنانکه اغلب می‌دانند نخستین نارنجک تسلیم به تمدن فرنگی را 40 سال قبل بی‌پروا انداختم که با مقتضیات و اوضاع آن زمان شاید تندروی شمرده می‌شد و به‌جای تعبیر «اخذ تمدن غربی» پوست‌کنده فرنگی‌مآب شدن مطلق ظاهری، باطنی، جسمانی و روحانی را واجب شمردم.» و البته بعد توضیح می‌دهد: «چون این ملت‌ها بی‌اندازه نسبت به ملل مغربی در علم و تمدن عقب‌مانده و فاصله بین آنها بی‌تناسب زیاد شده بود وقتی تکانی خورده و این بعد مسافت را درک کردند و چشم‌شان در مقابل درخشندگی آن تمدن خیره گردید، گاهی پیشروان جوان آنها یکباره بدون تأمل زیاد و تمیز و تشخیص بین ضروریات درجه اول تمدن و عوارض ظاهری آن اخذ همه اوصاف و اصول و ظواهر آن را چشم بسته و صد درصد و در واقع تسلیم مطلق و بی‌قید به آن تمدن غربی را لازم شمرده و دل به دریا زدند و آن را تشویق کردند و خواستند به یک جهش آن فاصله را طی کرده، خود را به کانون تمدن جدید که در هزاران سال تکامل یافته بود بیندازند».
همانطور که می‌بینید برخلاف آنچه برخی از آن به تنبه و توبه تقی‌زاده یاد می‌کنند، آنقدرها هم بوی توبه از این سخنان به مشام نمی‌رسد. حال آنکه از این جنس اظهارات حسن تقی‌زاده کم نیست. او در نامه‌ای به محمود افشار در سال ۱۳۰۰ و پس از شکست آلمان‌ها در جنگ می‌نویسد: «اگر مطلب عمده که به عقیده اینجانب کشیدن آمریکایی‌ها به ایران و دست دادن آنها در ادارات است سر بگیرد، عن‌قریب کار‌ها به جاده اصلاح می‌افتد. باید آنچه ممکن است کوشش کرد که آمریکا را به ایران کشید. امتیازات داد. مستشار‌های مالی و فواید عامه و زراعت و تجارت و طرق و شوارع و تلگراف از آنها آورد، مدارس آمریکایی را تقویت کامل کرد...».
این اتفاق البته نزدیک به 30 سال بعد و با یک کودتا، شدت بیشتر می‌گیرد اما آنگونه که تقی‌زاده پیش‌بینی  کرده که «عن‌قریب» کارها به جاده اصلاح می‌افتد، نمی‌شود. آمریکایی‌ها می‌آیند، کودتا می‌کنند، نفت را می‌برند و اتفاق خاصی برای صلاح مملکت نمی‌افتد.
او همچنین می‌نویسد: « بهترین راه برای حفظ مایه‌های گرانبهای میراث ملی آن است که ملل شرقی تمدن مغربی را با مصالحه و شرایط آبرومندانه تسلیم، استقبال کنند و بدین‌وسیله آنچه را از اصول ملی که ممکن است نجات داد، دست نگاه دارند. این جمله مخالف، از حمله هر استیلا‌کننده تاریخی از ترک، مغول و عرب عظیم‌تر بوده و به‌قدری مقاومت‌ناپذیر است که حتی زبان و دین هم که 2 رکن بزرگ صبغه مخصوص ملل شرقی است باید برای حفظ خود از زوال مطلق و پایمالی کامل با تمدن مغربی که به عقل و علم تکیه داده و از نوک پا تا سر دندان مسلح به انواع اسلحه متصوره از نفت و... است صلح و مدارا کرده و کنار بیاید و گذشت‌ها بکند.» (مقالات تقی‌زاده، جلد سوم زیر نظر ایرج افشار- تهران 1352، ص 82)
جلال آل‌احمد در خدمت و خیانت روشنفکران می‌نویسد: «یک واقعیت موجود است و آن اینکه روشنفکر غرب‌زده ما به وسوسه حکومت‌های وقت از همان اول که در فرنگ درس خواندن و از فرنگ برگشتن را آموخت، شروع کرد به لامذهبی. از کتاب‌های جلال‌الدوله و آثار ملکم خان‌بگیر تا آثار کسروی و از جنجال بهایی‌گری تا حرف و سخن اصلی حزب توده، اغلب روشنفکران و نهضت‌های روشنفکری، ندانسته علم مخالفت با مذهب و روحانیت را برداشتند. آنها همیشه با یک دنباله‌روی کودکانه در دعوای مدام حکومت و روحانیت، طرف حکومت را گرفتند و آخرین بار از قضیه تنباکو‌ بگیر تا کشتار بی‌رحمانه 15 خرداد 1342 و در تمام این 100 ساله اخیر، روشنفکر ایرانی مردد میان حکومت و مردم، در آخرین دقایق طرف حکومت را گرفته است... همیشه عقده نداشتن تاثیر در جامعه و در میان اکثریت مردم، روشنفکر ایرانی را آزار و اذیت کرده است و او را وادار ساخته به آرزوهای دور و دراز دامن بزند. رفاه روشنفکر جماعت که به قیمت حرمان اکثریت فراهم آمده، مانع از آن می‌شود که در غم دیگران شریک باشد و چنین می‌شود که او کم‌کم، خنگ می‌شود یا مالیخولیایی یا هروئینی یا مدرنیست و غرب‌زده و از اثر افتاده و مهم‌تر از همه اینکه کم‌کم همه ایده‌آل‌ها را رها می‌کند و آدمی می‌شود بی‌خاصیت و سلب حیثیت شده و عقیم».
استاد مرتضی مطهری نیز درباره برخی روشنفکران جوامع عقب‌مانده، چنین می‌نویسد: «...روشنفکر جامعه عقب‌مانده تصمیم گرفته است با صمیمیت بیشتری به ملت خود بپردازد ولی چون موجودی ملت را آمیخته با بدبختی و پریشانی و جهل و عقب‌ماندگی می‌یابد، به سوی روزگاری از تاریخ ملت خود می‌رود که در آن جلال و شکوه و مجد و عظمتی یا حداقل زرق و برقی سراغ بگیرد، بدین جهت یکباره جامعه حالیه را با تمام دلبستگی‌هایش رها می‌کند و از فراز قرن‌ها، قرن‌هایی که همراه با آدم‌های خود، زنجیروار سلسله علت و معلول روزگار فعلی را ساخته است، پرواز می‌کند و بر هزاران سال قبل خیز بر می‌دارد. و اگر در تاریخ واقعی ملت خود چنین روزگاری را نیابد، به سوی افسانه‌های کهن می‌رود». (مرتضی مطهری: خدمات متقابل اسلام و ایران، پیش‌گفتار)
تقی‌زاده که کمی پیش از آغاز تاج‌گذاری رضاخان به عنوان «شاه»، به ایران بازمی‌گردد، با تقویت رویکردهای پیشین، به تعبیر یکی از مقالات تاریخی، دیکتاتوری رضاخان را منور می‌کند. در مقاله دیکتاتوری منور به روایت روشنفکران ایرانی می‌خوانیم: با روی کارآمدن رضاخان روشنفکران ایرانی ماه عسل ورود خود به عرصه قدرت را جشن گرفتند. در آن زمان روشنفکران سکولار و غرب‌گرای ایرانی تصور می‌کردند در دوران حکومت رضاشاه، آنان به متن عرصه سیاسی و سیاست‌گذاری خواهند آمد و زمام امور را در دست خواهند گرفت. تقی‌زاده، کسروی، تیمورتاش، فروغی، اردشیر جی، نصرت‌الدوله فیروز و بسیاری دیگر از چهره‌هایی که در زمره نخستین حامیان فکری رضاخان قرار می‌گرفتند و بعدها تحت  عنوان جریان‌های روشنفکری یا به اصطلاح منورالفکرها شناخته شدند، بر این باور بودند که تز دیکتاتوری منور، تنها راه برون رفت کشور از فضای بی‌ثباتی و بحران فروپاشی پس از مشروطه است. در تاریخچه این اصطلاح آمده است که «استبداد منور که استبداد خیرخواه نیز نامیده می‌شود، شکلی از حکومت در قرن هجدهم میلادی است که در آن پادشاهان مطلق با الهام از روشنگری به دنبال اصلاحات حقوقی، اجتماعی و آموزشی بودند. آنها به طور معمول به دنبال برقراری اصلاحات اداری، تساهل دینی و توسعه اقتصادی بودند اما آن دسته از اصلاحاتی را که می‌تواند حاکمیت آنها را تضعیف یا موجب اخلال در نظم اجتماعی شود پیشنهاد نمی‌کردند».
تقی‌زاده در عصر رضاخان به مناصب مهمی چون استانداری، وزیر مختاری، سفارت و وزارت رسید. در برنامه‌هایی که رضاشاه از آن به عنوان «اصلاحات و توسعه» یاد می‌کرد، همکار نزدیک او بود. وی دی ۱۳۰۷ به توصیه تیمورتاش وزیر دربار رضاخان، والی خراسان شد، تیر ۱۳۰۸ به عنوان وزیر مختار ایران عازم لندن شد و در فروردین ۱۳۰۹ به عنوان وزیر طرق و شوارع ـ وزیر راه ـ به کابینه مخبر‌السلطنه هدایت راه یافت. مرداد‌‌ همان سال با حفظ سمت وزیر مالیه شد.
 ماه عسل روشنفکران ایرانی که به تعبیر جلال آل‌احمد در دقایق پایانی به جای اینکه طرف مردم را بگیرند، طرف سلطنت را گرفته بودند، دوامی ندارد و هریک از آنها که به نوعی با خوش‌رقصی تلاش داشتند تغییرات مدنظر خود را در دستور کار قرار دهند، با غضب همایونی به کناری ‌زده می‌شوند. خوش‌رقص‌ترین این افراد حسن تقی‌زاده است که با یک امضای ننگین به چهره‌ای منفور و مغضوب ایرانیان بدل می‌شود. او در سمت وزیر مالیه بود که در ۱۳۱۲ قرارداد دارسی را با شرایطی خلاف منافع کشور تجدید کرد. او که ریاست هیات نمایندگی ایران برای مذاکره با شرکت نفت جهت تعدیل امتیازنامه استعماری دارسی را عهده‌دار بود، با این امضا موجی از لعن افکار عمومی را تا پایان به جان خرید. تقی‌زاده تصمیم این قرارداد را به عهده رضاشاه دانسته و خود را «آلت فعل» او تلقی کرده است ولی طیف وسیعی از نمایندگان مجلس او را «عامد و عامل» خواندند. یک تاریخ نگار آمریکایی با اشاره به جنبه‌های مختلف تحلیل امضای تقی‌زاده می‌گوید:  استعفا کردن بهتر از امضای قرارداد شرم‌انگیز بود.
در کنار این رفتارهای سیاسی متعدد تقی‌زاده در تناقض آشکار حتی با ملیون است. درست در شرایطی که جبهه ملی، دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی به دنبال ملی کردن صنعت نفت هستند، به عنوان سناتور در نخستین انتخابات سنا وارد این مجلس فرمایشی می‌شود. او تا سال 46 در این سمت می‌ماند. ۶ سال از این مدت از جمله دوره بحرانی ملی شدن صنعت نفت را رئیس سنا و از مخالفان ملی شدن صنعت نفت است.
چند سال قبل از ملی شدن صنعت نفت رزم‌آرا، یکی از همان جملات و گزاره‌های معروف را که می‌توان به عنوان معرف یک جریان یا پدیده از آنها یاد کرد بر زبان می‌آورد که بسیار شبیه خواسته تقی‌زاده مبنی بر «از سرتا پا فرنگی‌مآب شدن» است. رزم‌آرا در مجلس می‌گوید: «ما لیاقت لولهنگ‌سازی (آفتابه گلی) هم نداریم. 50 سال است آن را می‌سازیم ولی ترقی نکرده‌ایم؛ ما چطور می‌توانیم خودمان صنعت نفت‌مان را اداره کنیم؟» جمله‌ای که نشانه روشنی از ادامه حیات تفکر امثال تقی‌زاده است. جمله‌ای که این روزها هم ناشی از همان بی‌خبری تاریخی و عدم استفاده از تجربه تاریخی تکرار می‌شود و بعضا خریدار پیدا می‌کند و وضع را شبیه روزهای افسرده ایران می‌کند. وضعی که ما را به عقب برمی‌گرداند.

مشروطیت؛ فرزند روحانی انگلستان!
سیدحسن تقی‌زاده در 1257 شمسی در تبریز متولد شد و در ابتدا تحصیلات خود را با دروس مذهبی آغاز کرد. سپس در اوایل جوانی تقی‌زاده با اندیشه‌های روشنفکران شبه‌مدرن آن زمان همچون میرزا ملکم‌خان ناظم‌الدوله، طالبوف و روزنامه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور همچون اختر، ثریا، حبل‌المتین و حکمت که به تبریز می‌رسید، آشنا شد و در همان راستا بشدت علاقه‌مند به اندیشه‌های سیاسی اروپا، مشروطه‌خواهی و افکار تجدد‌طلبی شد. بدین منظور او برای آشنایی بیشتر با نهضت‌های جدید، در ابتدا به قفقاز و ترکیه سفرهایی کرد و سپس در بیروت به خواندن فرانسه و انگلیسی پرداخت. بدین ترتیب تقی‌زاده در آنجا با ظاهر اندیشه‌های مدرنیسم و تجددخواهی بخوبی آشنا شد و در ادامه به تبریز بازگشت و به همراه محمدعلی‌خان تربیت با سازماندهی عده‌ای از آزادی‌خواهان و تجددطلبان دیگر به انتشار مجله «گنجینه فنون» پرداختند که اصحاب این نشریه تماماً تحت تاثیر جنبش‌های انقلابی و آزادی‌خواهانه‌ قفقاز و امپراتوری عثمانی و غرب بودند. (سیدحسن تقی‌زاده، زندگی طوفانی: خاطرات سیدحسن تقی‌زاده، به کوشش ایرج افشار، تهران، انتشارات علمی، 1372، صص 1-36) پس از مدتی با شدت یافتن نهضت مشروطه، تقی‌زاده که دلباخته تفکرات آزادی‌خواهانه و تجددطلبانه غرب شده بود، به صف مشروطه‌خواهان غرب‌گرا پیوست. این گروه از مشروطه‌خواهان بر خلاف مشروطه‌خواهان مذهبی، خواستار حکومتی در چارچوب  فرهنگ غرب بودند، حکومتی که در قانون اساسی و همچنین شورای ملی و... غرب را الگوی خود قرار داده باشد. در واقع این گروه از روشنفکران غرب‌گرای شبه‌مدرن به رهبری تقی‌زاده، مشروطه را همان‌گونه می‌خواستند که در غرب رواج داشت و نه هماهنگ با فرهنگی شرقی و اسلامی که در ایران رواج داشت. به عنوان مثال تقی‌زاده در یکی از سخنرانی‌هایش در مجلس می‌گوید: «مشروطیت را در جاهای دیگر دنیا به زحمات چندین ساله اختراع کردند و هر چیز اختراعی را بخواهیم از مآخذش برداریم، باید با تمام جزئیات و ‌آلات آن برداریم. اگر ما ساعت را بخواهیم برای تعیین وقت قبول کنیم ولکن یکی از چرخ‌های آن را نگذاریم، کار نخواهد کرد». (محمدصادق مزینانی، جریان‌های فکری مشروطیت: تمایزات فکری مشروطه‌خواهان مذهبی و غرب‌گرا، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 1386، ص 222.) بدین ترتیب تقی‌زاده به عنوان یکی از روشنفکران شبه‌مدرن دوران مشروطیت به هیچ روی به فرهنگ و باورهای دینی ایران توجه نداشت و تلاش داشت قانون اساسی کشورهای غربی را عیناً الگوی خود قرار دهد. این اعتقاد به تقلید در تدوین قوانین مجلس و دلباختگی به غرب به حدی بود که پس از شروع استبداد صغیر و به توپ بستن مجلس، تقی‌زاده برخلاف حرف‌های خودش که مردم و نمایندگان را به مقاومت و دفاع تشویق می‌کرد به سفارت بریتانیا پناه ‌برد و در نامه‌ای به آن سفارت پس از ستایش‌های فراوان از تمدن انگلیس، یادآور می‌شود: «مشروطیت فرزند روحانی انگلستان است... چشم مردم به جزیره بریتانیای کبیر دوخته و به یاد آن مهربانی‌های سابق منتظر آن ملت نجیب و آن دولت لیبرال هستند». (ایرج افشار، اوراق تازه‌یاب مشروطیت و نقش تقی‌زاده، تهران، انتشارات جاویدان، 1359، صص 79-103.) این جملات خود نشان از خود کوچک‌بینی و دلباختگی و علاقه شبه‌روشنفکران به غرب و تمدن آن است که تقی‌زاده تنها نمونه و نمادی کوچک از افکار آنهاست.
 

 

شاگرد میرزا ملکم خان و دیکتاتوری منور
سیدحسن تقی‌زاده را شاید بتوان سیاستمداری نامید که فارغ از تغییرات سیاسی، همواره خود را در متن سیاست و در کنار صاحبان قدرت نگاه داشت؛ فردی که نامش با 3 برهه  حساس تاریخ ایران یعنی انقلاب مشروطه، سلطنت رضاشاه و دوران پهلوی دوم گره خورده و بویژه در دوران انقلاب مشروطه و حکومت 16 ساله  رضاشاه حضوری فعال در عرصه سیاسی داشت. تقی‌زاده در واقع فردی تربیت شده در سنت فکری روشنفکرانی همچون میرزا ملکم‌خان بود تا جایی که در کتاب خاطراتش اشاره می‌کند: «...خواندن کتب طالبوف و آنچه نظیر آنها به دست می‌آمد و مخصوصا نوشته‌جات میرزا ملکم‌خان که از هر چیز بیشتر این یکی در من تاثیر عظیم نمود... باید بگویم از اوایل مایه اطلاعات و فهم سیاسی من صدی هشتادش از میرزا ملکم‌خان بود. از همه جا کتاب‌های او را پیدا کرده و می‌خواندم. در مسیر زندگی سیاسی من تاثیر عمده‌ای کرد. شاید خیلی اشخاص دیگر هم تحت تاثیر حرف‌های او قرار گرفتند.» (ایرج افشار، زندگی طوفانی، خاطرات سیدحسن تقی‌زاده، انتشارات علمی، 1368، ص 26 و 383).  تاثیرپذیری از ملکم‌خان به عنوان یکی از چهره‌های سرشناس روشنفکری سکولار، از او نیز در نهایت روشنفکری غیرمذهبی ساخت. ملکم‌خان که اعتقادی راسخ به افکار فراماسونی داشت، فراموشخانه را به  سبک لژهای فراماسونی در ایران ایجاد کرد تا ترویج‌گر افکار و اندیشه‌های غرب در ایران باشد. تقی‌زاده نیز متاثر از همین افکار، ایده سر تا پا غربی شدن ملکم‌خان را باور داشت و علاوه بر این با الهام گرفتن از اندیشه‌های غربی در سال‌های بعد از انقلاب مشروطه برای پیشبرد و اجرای افکار و برنامه‌های غربی‌سازی در جامعه  ایرانی، همچون دیگر روشنفکران سکولار در جهت برقراری حکومت مقتدر مرکزی تلاش کرد.   انقلاب مشروطه و پایان استبداد قاجار هرچند نقطه عطفی در تاریخ ایران معاصر به شمار می‌رود اما رویدادهای بعد از مشروطه و بویژه بی‌ثباتی سیاسی و اجتماعی در آن سال‌ها باعث شد تا گروهی از روشنفکران ایرانی به این نتیجه برسند که برای ادامه راه تجدد در ایران همچون اروپا باید حکومتی متمرکز و قوی شکل بگیرد تا بتواند موانع تجدد را به ضرب قدرت دولت از میان بردارد. به این ترتیب، «از جمله مواردی که بعد از مشروطه و کنار رفتن جریانات دینی و حضور سکولارهای سیاسی و فرهنگی در ایران تا چند دهه بعد و حتی تا آخر روزگار رضاخان آشکارا به چشم می‌خورد، اتحادی است که بین روشنفکران سکولار با رضاخان به وجود آمد. به نظر می‌رسد این اتحاد مولود طبیعی و قهری این نکته در جامعه ایران باشد که جامعه شیعه‌مذهب ایران به دلیل اعتقاد عمیق به دین اسلام و مذهب شیعه به هیچ وجه حاضر نبودند از سنت‌های دینی خود دست بکشند...»
(موسی نجفی و موسی حقانی، تاریخ تحولات سیاسی ایران، تهران، انتشارات موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، چاپ نهم، 1393، ص 469). تلاشی که برای رویارویی با این سنت‌ها از سوی روشنفکران به اجرا گذاشته شد، نهایتا به شکست انجامید. با توجه به شکست در عرصه فرهنگی، «این گروه تنها راه‌حلی که برای رفع موانع از سر راه تجدد ایران می‌دیدند، توسل به زور بود و معتقد بودند حتی با محروم کردن مردم از آزادی هم که شده، باید نهادهای جدید را وارد ایران کرد... به جای پرداختن به خردورزی و گشودن باب گفت‌وگو و تفاهم، این گروه از حکومت مطلقه و دیکتاتوری حمایت می‌کردند و در این زمینه بشدت متاثر از اوضاع اروپای دوران جنگ اول جهانی بودند».  (حسین آبادیان، نظریه‌پردازان استبداد منور، فصلنامه مطالعات تاریخی، 1384، شماره 6، ص 153) روشنفکران بسیاری در این دوره با انتشار روزنامه‌ها و مجلات مختلف در داخل و خارج از کشور، به دنبال ترویج و اشاعه اندیشه‌های خود بودند.«یکی از مهم‌ترین این روشنفکران سیدحسن تقی‌زاده از گردانندگان روزنامه کاوه بود که در زمره گردانندگان کمیته  ملی ایران هم به حساب می‌آمد. گردانندگان این روزنامه معتقد بودند که دستاوردهای تمدن جدید غرب را باید کاملاً اخذ نمود و در ایران رواج داد. ایشان می‌گفتند گزینش از تمدن غرب غیرممکن است و راه به جایی نخواهد برد». (حسین آبادیان، روزنامه کاوه؛ رهیافتی روشنفکرانه برای تجدد و هویت ایران، فصلنامه مطالعات ملی، 1384، سال ششم، شماره 1، ص 92-93) برای تداوم این مسیر تقی‌زاده و همراهانش به جای تکیه بر آرمان‌های مشروطه همچون آزادی و مشارکت مردم، بر سیاست شکل‌دهی دولت مطلقه و کاربرد مشت آهنین تاکید کردند. آنها دریافته بودند با به کارگیری حکومت مقتدر مرکزی، برنامه‌های غربی‌سازی در حوزه‌های مختلف از جمله جدایی دین از سیاست، مساله پوشش و حجاب، پذیرش بی‌چون و چرای تمدن غرب و فاصله گرفتن از اصول و ارزش‌های فرهنگ و تمدن ایرانی
و ... با سهولت و سرعت بیشتری به انجام خواهد رسید. تقی‌زاده و نزدیکان فکری او در حالی که ادعای روشنفکری داشتند با دست خود در همراهی با قدرت‌های بین‌المللی بویژه انگلستان، مشروطه، این دستاورد بزرگ تاریخ ایران را زیر پا گذاشتند و رأی به تشکیل حکومتی دادند که گمان می‌کردند می‌تواند به زور تحکم، از ایران جامعه‌ای مدرن و غربی بسازند؛ حکومتی که ریشه فکری آن به ایده‌ای به نام «دیکتاتوری منور» بر‌می‌گشت.
منبع: بخشی از یادداشت دیکتاتوری منور به روایت روشنفکران ایرانی، موسسه مطالعات و تاریخ معاصر ایران
 


Page Generated in 0/0070 sec