یافتن نسبت موجود میان نهضت دینی شکل گرفته حول انقلاب اسلامی ایران و جنبشهای ناسیونالیستی موجود در فضای غرب آسیا که معادلات منطقه در دهههای میانی قرن بیستم را بشدت تحت تاثیر خود قرار داده بود، همواره از مهمترین پرسشها و دغدغههای تحلیلگران سیاسی چه در سالهای آغازین انقلاب و چه در دهههای بعد از آن بوده است. بر همین اساس وقوع انقلابی با ماهیت اسلامی در ایران اواخر دهه 70 میلادی نهتنها ساختار سیاسی داخلی کشور را دچار تحول کامل کرد، بلکه در عرصههای منطقهای و بینالمللی نیز اثرات جدی گذاشت. انقلاب اسلامی ایران با آرمانهایی مانند مقابله با استکبار، مقاومت در برابر نظام سلطه و مبارزه با توسعهطلبی صهیونیستها، از همان ابتدا وجهی «فراسرزمینی» داشت که بسیار مورد توجه قرار گرفت. در واقع پس از افول قدرت جمال عبدالناصر و به تبع آن تفکرات ناسیونالیسم عربی در منطقه، فضای غرب آسیا و جهان اسلام دچار یک خلأ تئوریک شد که با وقوع انقلاب اسلامی ایران، اسلام سیاسی این خلأ را پوشش داد.
فارغ از مشابهتهایی که این 2 تفکر در وجوه ضدامپریالیستی و ضدصهیونیستی با یکدیگر داشتند اما اسلام سیاسی با توجه به اینکه برخاسته از ریشههای اعتقادی مردم منطقه بود از همان ابتدا گسترش تودهای و نفوذ میان گروههای غیردولتی و مردم منطقه را وجهه همت خود قرار داد. شکلگیری گروههای مقاومت در منطقه مانند حزبالله لبنان، انصارالله یمن، جمعیت الوفاق بحرین، جهاد اسلامی در فلسطین، حشدالشعبی در عراق و... که همگی در پیوند عمیق اعتقادی با انقلاب اسلامی و پایههای ایدئولوژیک اسلام سیاسی قرار دارند، گام اول این تحول ساختاری در فضای منطقهای غرب آسیا محسوب میشود. درواقع شکلگیری ساختارهای سیاسی جدید در منطقه که در اتفاقات اساسی منطقه غرب آسیا فارغ از اراده آمریکا و غرب عمل میکنند (مانند برچیده شدن حاکمیت داعش در منطقه، باقی ماندن بشار اسد در قدرت، پیشروی نیروهای ایرانی تا مرز رژیم صهیونیستی در جولان، پیروزی نیروهای نزدیک به جبهه مقاومت در انتخابات لبنان و عراق که همگی برخلاف اراده ایالات متحده و همپیمانانش بوده است) اولین و اساسیترین تحولی است که در نتیجه انقلاب اسلامی ایران و گسترش تفکر اسلام سیاسی در منطقه رخ داده است. اما به جز این تحول ساختاری که فضای بازیگران منطقهای را به طور کامل دگرگون کرده و با قدرت گرفتن بازیگران غیردولتی در منطقه چهره کاملا متفاوتی به غرب آسیا داده است، به نظر میرسد تحول مهمتری نیز در منطقه در حال شکلگیری است که آن را میتوان ورای چارچوبهای ساختاری موجود تحلیل کرد. در واقع هرچند ساختارهای جدید ایجاد شده در منطقه مانند حزبالله و حشدالشعبی به لحاظ سیاسی و امنیتی دارای آن میزان از اهمیت هستند که دلیل دیگری برای وجود آنها نیاز نباشد اما به نظر میرسد فارغ از این مسائل سیاسی و پیوندهای ایدئولوژیکی که بین انقلاب اسلامی ایران و این گروهها برقرار است، اتفاقی که هماکنون در حال وقوع است «اجتماعی شدن» این پیوند است. به طور خاص درباره عراق و حشدالشعبی، اگر مبارزه مجاهدان ایرانی در کنار اعضای حشدالشعبی برای نابودی داعش در عراق از جلوههای بارز پیوندهای عمیق و ایدئولوژیک 2 ملت است، مواردی مانند میهماننوازی بینظیر عراقیها در مراسم اربعین حسینی از زوار ایرانی یا کمکهای شایان توجه حشدالشعبی به لحاظ مادی و معنوی به سیلزدگان و حضور میدانی در مناطق سیلزده از جلوههای بارز پیوندهای اجتماعی 2 ملت است. درواقع به نظر میرسد پیوندهای ساختاری و سیاسی انقلاب اسلامی ایران با گروههای مقاومت در منطقه که به عنوان گام اول اثرگذاری انقلاب اسلامی در حوزه منطقهای از آن یاد شد، در حال ورود به گام دوم و تبدیل به پیوندهای عمیق اجتماعی با این گروهها است که قطعا قوام و دوام بیشتر این تفکر را موجب خواهد شد. باید توجه داشت این مورد یعنی اجتماعی شدن پیوندهای ساختاری ایجاد شده، مهمترین موردی است که درباره پیروان جمال عبدالناصر و هواداران ایدئولوژی ناسیونالیسم عربی اتفاق نیفتاد و همین امر موجب سقوط آنها در اتمسفر فکری غرب آسیا شد. هرچند ایدئولوژی خشک ناصریستها باعث شد آنها در چارچوبهای متصلب سیاسی خود حبس شوند و طراحی استراتژیهای غلط و بعضا خیانت موجب شکست آنها از رژیم صهیونیستی و در نتیجه سرخوردگی جهان اسلام شد اما درست در نقطه مقابل، اسلام سیاسی با بهرهگیری از پیوندهای اعتقادی و ایدئولوژیک مردم منطقه و رقم زدن شکستهای متعدد برای رژیم صهیونیستی، با عمیقتر کردن این پیوندها در حال هدایت آن به حوزههای اجتماعی است که همین مورد مهمترین نکتهای است که بدونشک نقش اساسی را در آینده تحولات منطقه ایفا خواهد کرد.