جک، مردی مهربان و خانواده‌دار است که هر روز برای کسب لقمه‌ای نان حلال به سازمان سیا سر می‌زند. اما یک کابوس وحشتناک او را رها نمی‌کند؛ سال‌ها پیش در حال جنگ برای دموکراسی در عراق، سر صف نانوایی به یک خانم عراقی که می‌خواست جلوتر از او نان بگیرد حرف بدی زده. آن زن عراقی با لباس سیاه و چهره ترسناکش هر شب به خواب او می‌آید. یک روز جک می‌فهمد چند مسلمان عصبانی که واکسن ضد تروریستی نزده‌اند، قصد ترور احمد
- رئیس جمهور عراق- را دارند. احمد، برای امضای توافقنامه پیوستن عراق به آغوش دنیا به آمریکا آمد. جک شبانه در پوشش یک سبزی‌فروش به خانه تروریست‌ها یورش برده و آنها را درمان می‌کند. او ضمن عملیات می‌فهمد همدستان آنها همان شب می‌خواهند پاریس زیبا را آتش بزنند. جک از دوست دانشمندش کمک می‌خواهد و او آخرین مدل هواپیمای جنگنده لاکهید‌مارتین با سوخت اتمی و قابلیت خاموش کردن آتش را در اختیارش می‌گذارد. جک به سمت پاریس پرواز می‌کند. در راه به او خبر می‌دهند کلیسای نوتردام آتش گرفته و جهانیان منتظر رسیدن یک ناجی هستند. جک سر می‌رسد و با فشار یک دکمه، آتش را خاموش می‌کند. همه دنیا به انتظار این قهرمان در فرودگاه هستند، جک که از تشریفات خوشش نمی‌آید بالای خانه‌شان های جَک می‌کند و با چتر در حیاط‌پشتی فرود می‌آید؛ جایی که زن و فرزندانش را به آغوش می‌کشد. زن عراقی هم آن شب برای آخرین بار به خواب جک می‌آید و از او حلالیت می‌طلبد!