printlogo


کد خبر: 208835تاریخ: 1398/2/8 00:00
نگاهی به مجموعه‌ شعر «جلوه در جانی دیگر» سروده عبدالعظیم صاعدی
تک‌دانه‌های جلوه‌گری

الف.م. نیساری:  «جلوه در جانی دیگر»، نام مجموعه‌ شعر عبدالعظیم صاعدی است؛ شاعری که در سال‌های اخیر بسیار پرکار است و مدام در کار چاپ دفترهای شعرش، شاعر پرمجموعه‌ای که بی‌شک با این حجم از کار باید شاعر پرکاری هم باشد. یک بار در دفتر یکی از دوستان بودم که دیدم حدود 10 مجموعه‌ شعر از عبدالعظیم صاعدی ردیف چیده شده است، انگار هر 10 مجموعه در یک سال یا حداقل با فاصله خیلی کم منتشر شده بود! و این در صورتی است که شاعرانی که حتی سالی یک کتاب 100 صفحه‌ای منتشر می‌کنند، به شاعران پرکار یا بهتر است بگوییم پرچاپ مشهور می‌شوند و این نشانه خوبی برای یک شاعر نیست، چرا که منبع شعر الهام است و شعر نیز بر پایه‌های تجربه قوام پیدا می‌کند و الهام و تجربه هم به این دست و دلبازی نیست که هر ساعت و دقیقه دست دهد!
نمی‌دانیم چرا کتاب «جلوه در جانی دیگر» عبدالعظیم صاعدی شناسنامه‌اش پاک شده و فقط بالای یکی از صفحات نخستین نوشته شده: «شناسنامه»! به هر حال ما به شعرهای شاعر کار داریم، چه کاری به شناسنامه کتاب شاعر که بخشی از شناسنامه خود شاعر هم در آن درج می‌شود داریم! خود عبدالعظیم صاعدی را هم که اهل شعر و ادب می‌شناسند، بویژه شاعران انقلاب، چرا که بسیاری از اشعار صاعدی درباره انقلاب و دفاع مقدس و جریان بیداری و نیز اشعار آیینی است.
یکی از مشخصه‌های اشعار عبدالعظیم صاعدی که نه منفی است و نه مثبت و فقط در حد یک مشخصه برای یک شاعر به حساب می‌آید، گرایش وی به شعر نو، خاصه شعر سپید است؛ شعر سپیدی که بیشتر آهنگین است، یعنی جزو اشعار سپید منثور نیست، یعنی اشعار سپیدش نزدیک‌تر به اشعار احمد شاملو است تا مثلا شعر سپید احمدرضا احمدی. منتها شاملو هم شناخت بالایی از وزن و آهنگ و موسیقی دارد، هم در این راه ناخودآگاهی قدرتمند، تا آنجا که استفاده طبیعی و ناخودآگاه شاملو از موسیقی در به فراز و فرود رساندن سطرها، گاه به شنیدن یک سمفونی می‌ماند. از طرفی، استفاده شاملو از زبان آرکاییک و تلفیق آن با زبان امروز و متون منثور قرن چهارم و نیز استفاده او از قافیه و قافیه‌های درونی و کناری، شعر شاملو را به فراز شعری و فرازهایی از موسیقی شعری رسانده است. همه این ویژگی‌ها که شعر شاملو را خاص و برجسته می‌کند، در شعر عبدالعظیم صاعدی هم هست اما به صورت خفیف و کمرنگ شده که البته به ندرت نیز کمی برجسته می‌شود. اینک برشی از شعر شاملو که اگر آن را با صدای بلند بخوانید، بیشتر و بهتر درخواهید یافت که آهنگی پرطنین و پررنگ دارد:
«میوه بر شاخه شدم/ سنگ‌پاره در کف کودک/ طلسم معجزتی مگر پناه دهد از گزند خویشتنم/ چنین که دست تطاول به خود گشاده منم»
حال یک نمونه‌ شعر سپید نه چندان آهنگین از صاعدی:
«خاکساری/ غنچه عشق است/ با عطر هزار بو/ شکفته/ در جان و جهان عاشق روزها و روزها/ شب‌ها و شب‌هاست/ با بوسه/ بر پای پنجه و کف پات/ لبانم گر می‌گیرد/ مژگانم در/ شب‌ها و روزهاست/ حریم مژگانم/ حیطه لبانم/ با خورشید جنوب و/ ابرهای شمال/ همسایه‌اند/ هم‌آغوش‌اند»
البته منثوربودن و آهنگین‌نبودن شعر سپید، به نظر من، در کل نقص و کاستی محسوب نمی‌شود، مگر در مواردی که آن شعر سپید نیازمند آهنگی باشد و شاعر آن را در بی‌آهنگی رها کند یا حتی شاید برعکس، بی‌نیاز باشد از آهنگ و شاعر آهنگی را بر آن تحمیل کرده باشد. در این میان، تقریبا همه اشعار احمدرضا احمدی و بسیاری از اشعار علی موسوی‌گرمارودی و سلمان هراتی هم اشعار سپید منثور محسوب می‌شوند. گفتیم که منثور بودن شعر سپید نقص نیست، مهم این است که اشعار سپید شاعری نثرزده نباشد و وارد حوزه ماهیت نثر نشده باشد، اگرنه از ظرفیت نثر برای شعر گفتن استفاده کردن، یک ظرفیت وسیع است اما نمونه ذیل از عبدالعظیم صاعدی بیشتر به یک نثر ادبی زیبا شبیه است:
«گل‌های جهان/ این روزها/ فقط رنگ/ فقط زیبایی دارند/ عطرهاشان را/ به پای پنجه‌ها و پاشنه‌های تو/ سپرده‌اند/ به عطرستان بوسه‌های مدام من.../ جایی/ که در پناهش هیچ عطری/ گم نمی‌شود»
   شعرهای سپید عبدالعظیم صاعدی دارای زبانی آرکاییک، یعنی زبانی نزدیک به زبان کتابی و رسمی است اما او در اینجا هم به صورت خفیف توانسته از زبانی استفاده کند که می‌تواند ویژگی‌های مثبتی را نصیب شاعر کند، یعنی می‌تواند شعرش را آهنگین‌تر و بلیغ‌تر و رساتر و در کل، قوی‌تر و شاعرانه‌ترش کند. عبدالعظیم صاعدی در شعر ذیل، تا حدی بهتر از آهنگ و موسیقی شعر استفاده کرده است:
«... شب/ در کشاله آخرین دانگ و پاس/ در چارچوب پنجره/  واپس‌نگر زیارتگاه من است/ سپیده/ به شوق نگاهم ناب‌تر/ پشت پنجره‌ام/ بی‌تاب/ تلواسه می‌کند/ و صبح/ برای لمس عطرهای بی‌ابهام زیارتگاهم/ ناشکیب/ در خود/ و در قاب پنجره/ می‌تپد/ تماشاییان/ چه چشم‌ها/ چه نظرها به زیارتگاه من دارند/ و طواف من، شوریده کلاف من/ آه... آه که تمامی ندارد/ باز هم، باز هم/ پای پنجه‌های تو/ عودبیز و گلاب‌ریز/ زیارتگاه پیشانی و/ پلک‌ها و لب‌های من/ و همچنان، همچنان/ انگشتان پات/ رطب‌های من/ در افق‌های بی‌قراری/ هوایی و حسرت‌نوش پنجره‌ام/ نگاه نیمروز عجول است و/ دورتر/ غروبی که خجول.../تماشاییان/ چه چشم‌ها/ چه نظرها به زیارتگاه من دارند»
در شعر بالا، صاعدی هم از ظرفیت نثر و هم از قابلیت‌های شعر سپید خوب بهره برده و هم از ویژگی‌های اشعار سپید شاملو که ابداعی است عمومی، برای شعر سپید و معنای تقلید نمی‌دهد، مثل آهنگین‌ کردن نثر و بهره‌گیری از قافیه در شکل‌های مختلف اما صاعدی در شعر بالا فاصله خود را با شعر شاملو حفظ نکرده و بهره‌برداری‌های او خفیف بوده است.
و آنجا که به لحاظ زبانی صاعدی تحت تاثیر زبان شعر شاملو است، آنجا بدترین شکل بن‌بستی است که شاعر همواره درجا خواهد زد، چرا که وابستگی به زبان یک شاعر، یعنی وارد حیطه مضمونی و معنایی شاعری دیگر شدن، آنجا که از اندیشه خود نیز تهی خواهی شد و حتی به مرور، تهی از شوری که شعرت را به حرکت درمی‌آورد. شعر ذیل فقط ظاهرش شبیه شعرهای شاملوست، فقط پوسته‌ای از آن است:
«شفاف/ مثل پیامی پگاهی و آشنا/ بادهای شکوفه‌ریز/ عطربیز/ می‌وزند/ و تا خانه ما/ طاقه طاقه/فرش‌های گل ابریشم می‌گسترند/ بیا!/ برهنه پا بیا!/ آمدنت را/ ابتدای فروردین/ امتداد اردیبهشت می‌شوم»
ما در این مجموعه با شکل‌های چندگانه مواجهیم، شکل‌های چندگانه‌ای از شعر که اگرچه شباهت‌هایی به هم دارند اما افتراق‌ها نشان از پراکندگی شاعر دارد، یعنی بخش به بخش تحت تاثیر شعر شاملو است، یک ‌جا به لحاظ زبانی صرف، یک‌ جا به شکل آهنگین‌بودن، یک‌ جا به لحاظ آهنگین‌بودن از راه قافیه‌پردازی، ‌جایی هم که شباهتی به شعر شاملو ندارد، نزدیک و شبیه نثر ادبی است که یک نمونه‌اش را ذکر کردیم. گاهی هم حتی آن رنگ و لعاب نیمه‌غنایی و رمانتیک خفیف نثر ادبی را هم از دست می‌د‌هد و می‌نویسد:
«تازگی ندارد/ شاید/ نزدیک به نیمی از عمر/ یا/ تخمین تمام عمر من/ تمام عمر توست/ نشست خون/ از لایه‌های تاریخی که می‌سازیم/ یا ویرانش می‌کنیم/ تاریخی/ که خواب را/ در چشم هر که... انسان/ هلاک کرده/ آرامش را حرام...»
این تشتت و پراکندگی راه به جایی نمی‌برد، چرا که گاه یک شاعر تنها یک ویژگی دارد اما آن یک ویژگی را به کمال می‌رساند، کمالی که از راه‌های جمال‌شناسی به آن می‌رسد. با این ‌همه نمی‌توان منکر شعرهای هرازگاه خوب صاعدی شد، شعرهایی که ثابت می‌کند اگر شاعر به خود و اصل خود بازگردد، در سطحی و مقامی از شعر امروز می‌تواند خود را جای دهد. یکی از آن شعرها، شعری است روایی، پرتخیل و پرتصویر، روان و منسجم و ساختارمند، اگرچه در این ‌همه جز زیبایی محض چیز دیگری یافت نمی‌شود که باز ارزشمند است، چرا که از «آن» شعر چندان خبری نیست، «آنی» که همه‌ چیز شعر را دربر می‌گیرد:
«مژگان من/ این قلم‌موهای حیران/ کدام گلخانه را/ بر بوم کف پای تو/ نقاشی می‌کنند/ که لحظه‌های زلال شب/ دسته‌دسته/ تازه‌تازه/ یاس به دست‌های سپیده می‌دهند و/ نرگس/ در مقدم صبح می‌افشانند!»
 


Page Generated in 0/0050 sec