printlogo


کد خبر: 209900تاریخ: 1398/3/5 00:00
برداشتی آزاد از ماه‌های منتهی به شهادت امیرمؤمنان (ع)
علی همچنان در مبارزه است

و علی (که سلام خدا بر او باد) به شهادت رسید، در حالی ‌که تلخی‌ها به اوج خود رسیده است. مالک اشتر را که در راه استانداری مصر بود، در«قلزم» با عسل زهرآگین شهید کرده‌اند. محمد بن ابی‌بکر را در مظلومیت تمام و به فجیع‌ترین شکل ممکن به شهادت رسانده و پیکرش را درون شکم خر مرده‌ای کرده و سوزاندند، مصر سقوط می‌کند، معاویه یک ضحاک (ضحاک بن قیس) را اجیر کرده تا شهرهای عراق را ناامن و غارت کند. این غارت و کشتار چنان بود که به اطراف کوفه نیز رسید. کوفیان اما عزمی برای مقابله ندارند. حمله سنگین‌تری از سوی معاویه تدارک دیده شده و «غامدی» بر شهر الانبار تسلط پیدا کرده است. با این همه دعوتش را لبیک‌گویی نیست! مردم را به جهاد فرامی‌خواند. در حالی ‌که از شدت خشم عبایش بر زمین کشیده می‏شد، پیاده از کوفه به سوی «نخیله» پادگان سپاهیانش، رهسپار می‌شود و جمعی به دنبالش حرکت می‌کنند. به نخیله که می‌رسد بر منبری که از بلندی‌های زمین است بالا می‌رود و خطبه می‌خواند: «بسم‌الله الرحمن الرحیم ... و اما بعد. به من خبر رسیده که دشمنان شما بر زن غیرمسلمانی که در پناه اسلام بوده، تعرض کرده و خلخال و دستبند و گوشواره‌هایش را به غارت برده‌اند، در حالی که مدافعی نداشته. آنها پیروزمندانه با غنائم فراوان بازگشتند بی‌آنکه حتی یک نفرشان زخمی بردارد یا قطره خونی از او ریخته شود! اگر مرد مسلمان برای این حادثه بمیرد، نه تنها نباید ملامتش کرد، بلکه از نظر من سزاوار است».
علی را که جنگ‌های فراوان و روزگار سختی و رنج سال‌های آغازین اسلام به ستوه نیاورده، حرف و حدیث‌ها و بی‌معرفتی کوفیان خسته می‌کند: «ای نه مردان به صورت مرد! ای کم‌خردان ناز پرورد! کاش شما را ندیده بودم و نمی‌شناختم، که به خدا پایان این آشنایی ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدای‌تان بمیراناد، که دلم از دست شما پر خون است و سینه‌ام مالامال خشم شما... خدایا! اینان از من خسته‌اند و من از آنان خسته؛ آنان از من به ستوه آمدند و من از آنان دل شکسته».
مردم اما از سرما و گرما سخن می‌گویند. علی پاسخ می‌دهد: «اگر گرم است برای دشمنان نیز گرم است و اگر سرماست، دشمنان‌تان نیز از آن بی‌بهره نیستند! به خدا قسم دوست داشتم به جای 100 مرد از شما یکی از آنان با من بود!» مظلومیت امام به حدی رسیده است که در میان یکی از خطبه‌هایش برای دعوت به جهاد، یکی از اهل کوفه، با کنایه، از جای خالی مالک اشتر سخن می‌گوید، چنان که اگر او بود کذا و کذا اتفاق نمی‌افتاد. علی برمی‌آشوبد: «مادران‌تان به عزای‌تان بگریند! حق من بر شما بسیار واجب‌تر از حق اشتر است. آیا اشتر جز حق یک مسلمان، حق دیگری بر شما داشت؟»
علی(ع) خلیفه مسلمین است و امیرالمومنین. تقسیم‌کننده بیت‌المال، همدم و همنشین یتیمان و بازماندگان جنگ، رفع‌کننده حوائج روزمره مسلمانان در دوران مبارزه. در همین روزهاست که وقتی در کوچه‌های کوفه برای اطلاع از اوضاع مردم راه می‌رفت، زنی مشک بر دوش می‌بیند، یاری‌اش می‌کند و از حالش می‌پرسد. زن می‌گوید: شوهرم در یکی از جنگ‌ها کشته شد، حال من و چند کودک یتیم، بدون سرپرست مانده و آهى در بساط نداریم. علی تا صبح ناراحت است. زنبیلی برمی‌دارد و به خانه زن می‌رود و با یتیمانش همبازی می‌شود. زن بی‌آنکه علی را بشناسد، باز به امیرالمومنین ناسزا می‌گوید. علی گوشتى را که همراه آورده بود کباب مى‌کند و با خرما به دهان بچه‌ها مى‌گذارد و هر بار خطاب به آنها می‌گوید: «از خدا بخواهید که على را ببخشد.» و این علی است که خداوند او را به سخت‌ترین امتحان‌ها آزمود. علی به تنهایی برای اینکه نشان دهد همه حیات مسلمان در مبارزه است، کافی است. روزی این مبارزه را با صبر، روزی این مبارزه را با سکوت، روزی این مبارزه را با نپذیرفتن خلافت به شرط و شروط، روزی این مبارزه را با پذیرفتن خلافت، روزی این مبارزه را با جهاد و هر روز این مبارزه را با نماز و عبادت و ساده‌زیستی و عدل و احسان نشان داد و پس از این همه مبارزه، در محراب شهید شد، در حالی که باز پس از شهادت باید مبارزه می‌کرد. آن هم با مردمی که می‌گفتند: مگر علی نماز می‌خواند! و وجود زنده او هنوز باید با نامردمی و با جهل و با نفاق مبارزه کند! و هنوز کاش می‌شد علی را به دنیایی برد که مردم قدر چون اویی را بدانند! کاش!


Page Generated in 0/0307 sec