الف. گیلوایی: پیش از این یکبار گفتم که این سالها با توجه به تیراژهای 700 نسخهای کتابهای شعر، در شناسنامههایشان مینویسند: «چاپ دهم و بیستم و چه و چه...». با این حساب، مجموعهشعر «تاریخ بیحضور تو یعنی دروغ محض» از امید صباغنو با هر چاپ700 نسخهایاش، چاپ هفتم دهنپرکنش میشود در کل 4900 نسخه!
یادش به خیر دهه 60 و 70 که بچهها گله داشتند که تیراژ 2200 نسخهای و 3000 نسخهای آبروریزی است و...؛ آنقدر ناشکری کردند که شد سال به سال دریغ از پارسال.
باز همین هم خوب است، برویم شکر کنیم تیراژهای 500 و 700 و 1000 نسخهایمان به چاپهای متعدد برسد.
مجموعهشعر «تاریخ بیحضور تو یعنی دروغ محض» امید صباغنو چاپ هفتمش به سال 1397 است در 72 صفحه که انتشارات فصل پنجم نیز آن را منتشر کرده است.
همه شعرهای این دفتر 39 غزل است و لابد اتفاقی است که شاعر هم 39 سال دارد! ظاهرا قرار است این عدد برای شاعر شانس بیاورد. تا اینجا که آورده، 7 چاپ 700 تایی! خدا بدهد برکت، آن هم در این کسادی بازار فروش دفتر شعر!
امید صباغنو نام آشنایی برای جامعه ادبی نیست، اگرچه شک ندارم شاعری که دفترش تیراژ بالایی نسبت به بسیاری از شاعران دارد، برای بسیاری نام آشنایی باید داشته باشد. ببینیم غزلهایش را، شاید ما هم مشتری شدیم!
شعر اول که قرینه خوبی بین شعر و عشق و یار برقرار کرده و بدیهیات شعر را و الهام را خیلی ساده و بیپیرایه و صمیمی بیان میکند؛ اما در این امر غور نکرده، کشف که جای خود دارد! شما وقتی دارید از یک امر بسیار مهم سخن میگویید حتما چند نکته نامکشوف برایتان کشف میشود یا حداقل از روی خودآگاهی چند نکته تجربهشدهای را بازگو خواهید کرد اما در این شعر از این خبرها نیست! شاید تنها حرف زیبای ناگفته، مصراع دوم بیت ذیل باشد که آن هم چند مشابه دارد:
«سکوت میکنی و حس مبهمی داری
و شعر شاعر خود را دوباره میزاید»
نکته بعدی درباره یک غلط دستوری است که شاعر درست و غلطش را میداند اما خودش را به تجاهل زده یا بهتر است بگوییم به بیخیالی؛ تا یک نفر پیدا شود، مثلا استادانه غلطش را بگیرد و او بار دیگر از روی کاهلی (چون بار اول که از روی کاهلی مرتکبش شد) و البته از موضع یک شاعر شوریده والامقام اهل دل بیرون از قیل و قال، بیخیال نسبت به همهچیز، در حد نیچه و نهیلیست، از موضع بالا بازگردد بگوید: «من دوست دارم به یک قطره بگویم میبارد...». در صورتی که ما حتی به عنوان یک آدم معمولی، چه برسد به معلم و ادیب و شاعر، حق نداریم یک غلطی که حتی همه درستش را میفهمند، به کار بگیریم. «باریدن» توسط قطرهها شکل میگیرد، نه یک قطره. یعنی اصلاً «باران» خود اجتماع «قطره»هاست و این معنا را در خود دارد؛ حالا این قطرهها میخواهد باران، اشک یا خون یا چیز دیگر باشد. حتی مصطلح هم نیست که به 3-2 یا چند قطره هم باران اطلاق شود.
«پای شیطان کشیده شد به وسط، هیبتم روی جانماز افتاد
مُهره مار مهر او را خورد، قطرهاشکی به دامنم بارید»
غلطهای دستوری در جاهای دیگر این دفتر نیز دیده شده است:
«بحران/ مدرنیته/ خطر/ آژیر قرمز!
سرگیجه از چیزی به نام ابتذالی»
که به جای «ابتذالی» باید «ابتذال» گذاشته شود.
انکار نمیتوان کرد غزل امید صباغنو در جاهایی شباهتهایی به غزلهای مدرن محمدسعید میرزایی دارد، البته میرزایی هم مثل امید صباغنو همه غزلهایش مدرن نیست؛ مثل همه غزلسرایان نوگرا و مدرن اما شعرهای صباغنو جاافتادگی شعر میرزایی را ندارد و مهمتر، آن هدفی که میرزایی در غزل نو دنبال کرده و به آن فکر میکند، در امید صباغنو نیست. (اگرچه میرزایی با همه شهرت و دوستانش، بعید میدانم دو تا مشاور خوب داشته باشد، چرا که او الان حداقل با آن ذهنیت و استعداد باید یکی، دو، سه قله دیگر را فتح میکرد!) آری! صباغنو غزلهای نو و مدرن دارد، اگرچه بیشتر ادایش را درمیآورد؛ مثلا در غزل «وقتی که میروی» شعر را در مسیر غزل مدرن قرار میدهد و آن فضا را تا آخر حفظ میکند، حتی بی آنکه ابیات درخشانی داشته باشد:
«قطار از مبدأ تهران به... آری راه میافتد
به شکلی که همیشه دوست داری راه میافتد»
البته من آن غزل مدرنی که با عاطفه و تغزل درآمیخته باشد، بیشتر میپسندم، هرچند قبول دارم این اتفاق امکان ندارد که نیفتد. اما غزل مدرن ذیل در حد و اندازههایی که به تزریق تغزل، احساس و عاطفه نیاز داشت، توسط شاعر دریافت کرد:
«دلم! صد تکه شد، هر تکهاش یکجا فرود آمد
و از یک تکهاش بانوی شعرم در وجود آمد
چنان با موشکافی رنگ سرد و گرم بر او زد
که حتی برخلاف قبل، شیطان در سجود آمد
تو تنها سهم من از آفرینش بودهای، یعنی
همان یک تکه دل! که ناگهان در من فرود آمد...»
اساساً و در کل، غزلهای مجموعهشعر «تاریخ بیحضور تو یعنی دروغ محض»، علاوه بر چند ویژگی مثبت، چند ویژگی منفی دارد؛ یکی اینکه در هر غزلی یکی، دو بیت زائد پیدا میشود؛ مدرن بودنش با سنتی و کهن و کلاسیکبودنش درهم است (اگرچه کسانی ظاهراً از این نقصان، بهره مثبت بردهاند؛ نظیر علیرضا قزوه). اکثر غزلهایش ساده است اما در جاهایی این سادگی خوب و خوش و درست نشسته. دیگر اینکه اغلب این سادگیها در حد حرفی برای گفتن نداشتن و چیزی برای ارائه نداشتن معنی میدهد. بعضی غزلهای صباغنو ظاهراً مدرن است اما در خود چند اشکال را جا میدهد؛ یک اشکال نداشتن روح، جان و خون در جسم و رگ شعر است؛ در صورتی که آن دسته از غزلهای مدرن میرزایی که مدرن است و پرتصویر و تخیل اما فاقد احساس، تغزل، تری و ترانگی، در کلیتش چیزی دارد که خیلیها را (نه همه دوستداران غزل نو را) جذب میکند و برایشان جذاب است و دنیای جدیدی را تصور میکند اما این دسته از اشعار صباغنو که صرفاً نو و مدرن است و خالی از عاطفه و احساس تغزل، هیچ جذابیتی برای کسی نباید داشته باشد، چون اغلب نوعی گفتار طنزآلودی را میماند که مضمونی را دنبال میکند؛ طبعاً وزن و قافیه هم دارد، همین. به ابیات ذیل توجه کنید:
«تیتر درشت روزنامه، خشک و خالی:
«دنیا شده درگیر در بحران مالی»
مارش خبر، بخش حوادث، یک گزارش:
«مردی زنش را کشته پای دار قالی»
که گم شده در چشمهای گیج مردم
در قالب اندام مانکنهای عالی!
بعد از خبر آهنگ داغ سنتی... آه...
آیا برای زندگی مانده مجالی!...»
غزل «سادیسم!» هم همینطور، اگرچه مثل غزل قبلی طنزآلود نیست. اینها فقط وزن و قافیه را براحتی یا به سختی از شاعر کسب کردهاند، اگرنه درست شبیه گفتار هستند، اگرچه با ظاهر جدی دور از دسترس؛ اگرنه به نثر هم میتوان آن را نوشت؛ یعنی قابلیت نثر را دارد:
«بلوغ شرقی مردی شکسته در تبعید
صدای فندک و بعدش شروع فکر پلید
تماس با یکی از مردگان آنور خط
زنی که خودکشیاش کردهاند/ فعل بعید!
به قاب عکس خودش خیره شد کسی که نبود
و عکس داشت به شاعر دروغ میخندید!»
حرف آخر اینکه، امید صباغنو هنگام سرودن غزلهای نئوکلاسیک طبیعیتر و لاجرم بهتر به نظر میآید. به گمانم یک شاعر خوب نئوکلاسیک بهتر از یک شاعر مدرن بد یا متوسط است. با توجه به اینکه هیچ غزلی نمیتواند صددرصد نو و مدرن باشد:
«بیعشق، هیچ فلسفهای در جهان نبود
احساس در «الهه ناز بنان» نبود!
بیشک اگر خلق نمیشد «گناه عشق»
دیگر خدا به فکر «شب امتحان» نبود!
بنشین رفیق تا که کمی درد دل کنیم
اندازه تو هیچکسی مهربان نبود
دیشب دوباره- از تو چه پنهان- دلم گرفت
با اینکه پای هیچ زنی در میان نبود».