printlogo


کد خبر: 210228تاریخ: 1398/3/19 00:00
یادداشتی بر مجموعه‌ شعر «حرفی بزرگ‌تر از دهان پنجره» اثر لیلا کردبچه
شاعری دورافتاده از دیروزهای نزدیک خود

الف.م. نیساری: لیلا کردبچه را از زمانی که بانویی بیست‌وچند ساله بود و بیشتر غزل می‌گفت و تنها در چند محفل ادبی فعال بود و شناخته شده، می‌شناسم. او بعدها با غزل‌هایش که نو بود، درخشید اما نه آن درخششی که چشم‌ها را خیره می‌کند؛ تا اینکه کم‌کم استعداد خود را در حوزه‌ شعر سپید کشف کرد. غلامرضا بروسان و چند تن دیگر از غزلسرایان نیز پس از تجربه‌ غزلسرایی، به شعر سپید رو آوردند و نام و آوازه‌ای کسب کردند، در حالی که در غزلسرایی هم شاعری موفق بودند. البته برعکس این امر هم صادق است و نمونه‌ها بسیار است.  مجموعه‌شعر «حرفی بزرگ‌تر از دهان پنجره» که بر پیشانی‌اش چاپ چهارم خورده (هر چاپ 1000 نسخه)، در 72 صفحه، توسط انتشارات فصل پنجم منتشر شده است. این دفتر 34 شعر سپید کوتاه و غیرکوتاه دارد. شاید عنوان همه‌ شعرها چندان جالب نباشد اما شعرها اغلب با جمله‌ای خاص، زیبا و جذاب آغاز می‌شود و این یعنی، شعر آن توانایی نسبی را دارد که با نوع چیدمان کلماتش در سطر اول، مخاطب را به خواندن ترغیب کند؛ سطرهایی نظیر:
«زمستان/ حتی می‌تواند نام یک شعر باشد...»
«آغوشت را بردار، برو...»
«سنگ شده‌ام...»
«شیهه می‌کشد/ یعنی می‌تواند ما را با خودش ببرد؟...»
گاه این جمله‌ها تو را به سطرهای دوم و سوم که جذاب‌تر است و لاجرم به آنجا که شعر خوبی اتفاق می‌افتد، می‌رساند.
در واقع جمله یا سطر اول هر شعر، جغرافیای هر شعر را تعیین می‌کند و ساختار هر شعر را هم به صورت فشرده در خود دارد و هم کلیت و ماهیت آن را رقم می‌زند:
«جاده‌ها جایی اگر برای رفتن داشتند
تکان‌دادن دست
دو معنای کاملاً متفاوت نداشت
غربت
با پوشیدن کفش‌هایت آغاز نمی‌شد
و دستی که پشت سرت آب می‌ریخت
جاده‌ها را به زمین کوک نمی‌زد
*
یک روز برمی‌گردی که باد
تمام آدم‌ها را برده است
جاده‌ها مثل کلاف سردرگمی دور خود پیچیده‌اند
و زمین
یک گلوله‌ کاموایی بزرگ‌شده است
که برای تنهایی عصرهای یخبندانت
خیالبافی می‌کند»
یا مثل شعر «سگ» که سطر اول توانسته کلیت و ماهیت شعر را تعیین و تبیین کند، چرا که سطرهای اول هر شعر تعیین و تبیین‌کننده است، البته به شرطی که شاعر در لحظه‌های شاعرانه باشد و به سمت شعر حرکت کند:
«آغوشت را بردار
برو
و هر گوشه از شب که خواستی
با خودت بخواب
چیزی عوض نخواهد شد.
سگ‌های زیادی دیده‌ام
که به استخوان دندان خود قناعت کرده‌اند
و هنوز
نام‌شان سگ است»
هرچند که شعر اولی که مثال زدیم چندان درخشان و جذاب رقم نمی‌خورد و شعر دوم (شعر بالا) نیز انگار کمی با عصبانیت گفته شده است. بسیاری از تعابیر و تصاویر شعرهای این دفتر کردبچه نیز اغلب شبیه تعابیر و تصاویری است که در شعر امروز بسیار استعمال شده یا می‌شود؛ اگرچه او بارها ثابت کرده می‌تواند با کلمات و نوع فرم اشعار خود، شعرش را به شعر امروز و حتی گاه شعر نو مدرن نزدیک کند. اگرچه در شعر ذیل بیشتر به لحاظ مفهوم شعرش را به یکی از دردها و معضل‌های امروزی اجتماعی نزدیک کرده است اما فرم کار نه‌تنها امروزی نیست، بلکه تنها اندکی با نثرگونگی فاصله دارد؛ در صورتی که شعر سپید و نیمایی زمانی تاثیرگذار می‌شود که دارای فرمی قدرتمند باشد؛ یعنی شاعر باید چگونگی شعرش را چنان ارائه دهد که تحسین مخاطب را برانگیزد. در یکی از این شعرها که حرف امروزی است اما فرم ضعیف و تابع حرکت‌های نثرگونه، ترس و هراس شاعر را از نبودن یار می‌بینیم. البته شاعران امروز از «ترس نبودن یار» بسیار می‌گویند و سپس آن نبودن و فراغ را با چند تعبیر مستعمل تفسیر کرده، شعرشان را به پایان می‌رسانند. لیلا کردبچه هم که بسیاری از اشعارش دارای نگاه نافذ عاشقانه است، به این «نبودن» در این دفتر و در شعر «ترس» عاشقانه نمی‌نگرد، بلکه روزگاری اینچنین را ترسناک می‌داند که نفوذش تا مغز استخوان است. در صورتی که نگا‌ه‌های مستعمل با تعابیری که جز آه و ناله معنا نمی‌دهد، این موضوع و مضمون را سر هم می‌آورد. پس از آن، شاعر این وحشت نبودن را به ماندن در سرمایی توصیف می‌کند که لرزش دندان‌های شاعر از سرما، واژه‌هایش را تکه‌تکه می‌کند. سپس نبودنش تیغ می‌شود که نبض را می‌برد یا قرصی که سبب انتحار:
«می‌بینی/ ترس نبودنت چه به روزم آورده است؟/ و وحشت گم‌کردن دستی گرم/ چگونه تا مغز استخوانم نفوذ کرده است؟/ دیگر چگونه بگویم چقدر دلتنگ توام؟/ وقتی دندان‌هایم از ترس یا سرما/ چه فرق می‌کند اصلاً/ واژه‌هایم را تکه‌تکه می‌کنند/ و ناچارم/ بریده‌بریده دو س ت ت د ا ش ت ه ب ا ش م/ دیگر چه فرق می‌کند/ ترس نبودنت تیغی باشد/ که بریده‌بریده ن ب ض م را/ به رگ‌هایم بفهماند/ یا یک مشت قرص قرص/ قرص قرص/قرص/ قرص قرص/ قرص/ قرص/ قرص/ که آرزوی داشتنت را/ با مشت قرص و محکم مرگ/ نقش زمین کند»
سخن ما بر سر درست و غلط نگاه و حرف شاعر نیست؛ سخن بر سر نوع ایجاد شعر و فرم است. شاعر در پی  بیان واقعیت‌هاست. یعنی اگر شاعر در دهان دختر انتحارکننده، شکلات نصیحت می‌گذاشت، متهم به سطحی‌نگری نمی‌شد؟
لیلا کردبچه نسبت به شعرهای قبلی و مجموعه‌های دیگر، در این مجموعه کشف و شهودی ندارد. او و گروس عبدالملکیان از این منظر شباهت‌هایی به هم دارند. سادگی گفتار تقریباً همه‌کس فهم زبان و شعر این دو شاعر وقتی دلنشین و دلچسب است که اول از همه فضای عاطفی شعر را از دست نمی‌نهند و بعد کشف و شهودی را از لایه‌های وجودی من اجتماعی یا من شخصی خود آشکار می‌کنند. البته گاه وجه عاطفی شعر کردبچه و گروس در شعرهای‌شان حذف یا کمرنگ است اما آنچه در شعر این دو مهم و حتی حیاتی است، همان کشف و شهود است.
در این مجموعه وجه عاطفی اشعار کردبچه اغلب مفقود است و شعرها دارای کشف و شهود نیست و حتی اغلب شعرها حرفی برای گفتن ندارد! یعنی حتی کم نیست از آن دست حرف‌هایی که ممکن است اتفاقی و بی‌هیچ زمینه و پشتوانه‌ای در ذهن هر کسی بنشیند؛ یا اینکه اثر حرفی برای گفتن ندارد و خود را تا حرف و مفهومی کاریکلماتورمانند که سفسطه می‌کند، پایین کشیده است:
«دکترها می‌گویند
دیدنت برای ناراحتی قلبی‌ام خوب است
بیچاره دکترها! چقدر درس خواندند
تا بفهمند
دیدنت برای ناراحتی قلبی‌ام خوب است»
یعنی شما 2 خط اول اثر بالا را حذف کنید، توانسته‌اید یک کاریکلماتور تمیز، تمیزتر و موجزتر از اثر بالا ارائه دهید.
گاهی نیز در مجموعه‌شعر «حرفی بزرگ‌تر از دهان پنجره» لیلا کردبچه، شعری مسیرش را پیدا می‌کند اما از نیمه‌ راه بازمی‌ماند؛ مثل شعر «اسب» که تا «برای خانه نان بیاورند» مسیرش شاعرانه و خودش شعر است اما در ادامه گرفتار خودآگاهی شاعر شده، از پا می‌افتد:
««شیهه می‌کشد/ یعنی می‌تواند ما را با خودش ببرد؟»/ و یک روز آ‌نقدر از کوچه‌های کودکی دورمان کرد/ که گل‌های پیراهنم/ دگر از جنس شاتوت‌های باغ همسایه نبودند/ و انگشتانت که فقط بلد بودند دوست بدارند/ راه افتادند/ رفتند/ برای خانه نان بیاورند/ قرارمان این نبود/ بزرگ شوم و/ اسمت را عوض کنی/ بگذاری دایی/ بزرگ شوم و/ خطوط پشت لبت اینقدر/ از خطوط خودکار مشکی من طبیعی‌تر شود/ قرارمان این نبود.../ اما عقربه‌های ساعتی که روی مچت کشیده بودم/ چرخیدند/ چرخیدند/ چرخیدند/ و دیگر باورمان نشد/ تکه‌چوبی که دخترم رام کرده است/ شیهه می‌کشد»
و گاه نیز در این مجموعه با آثاری روبه‌رو می‌شویم که تا حد نثر ادبی و حتی نثر ادبی مطول نزول کرده‌:
یادم نمی‌آید/ و سال‌هاست کنار همین شعر ایستاده‌ام/ و هی به ساعتی نگاه می‌کنم که عقربه‌هایش/ درست روی شش از کار افتاده‌اند»
«اینجا کجاست؟ کدام روز کدام سال است؟/ من کی‌ام؟/ من حتی نام خودم را فراموش کرده‌ام/ می‌ترسم یکی بیاید و/ با اولین ‌اسمی که صدا می‌زند لیلا شوم/ می‌ترسم/ پیراهن آبی پوشیده باشد/ و یادش نباشد دیگر/ «چنان که افتد و دانی» برای من دیر است/ و آن‌وقت/ با عریانی پیرم چه خواهی کرد؟/ اگر فراموش کرده باشی قرارهای‌مان را/ فراموش کرده‌ایم»
و این در صورتی است که ما از لیلا کردبچه شعرهایی دیده‌ایم که آفرینش لحظه‌های زیبا بوده و پرورش‌دهنده‌ عشق از نگاه شعر و صاحب لحظه‌های کشف و شهود شاعرانه و عاشقانه.                                                                                    


Page Generated in 0/0064 sec