حمیدرضا شکارسری: چگونه میتوان عاشقانه سرود اما اروتیک سخن نگفت؟ غیرممکن است از معشوق و عشق او شعری زمزمه کنی و از تنسرایی و تننویسی فاصله بگیری. مگر اینکه معشوق یک موجود انسانی نباشد و فاقد تن و بدنی مادی باشد. تازه در آن حال هم مجبوری برای ترسیم او به بیانی استعاری متوسل شوی، همان شگردی که تاریخ ادبیات عرفانی را غنی و سرشار از تصویر ساخته است. معشوق هرگز
تکه پاره شدنی نیست. تن و روح او آمیخته و سرشته در یکدیگر است، چنانکه یکی بیدیگری معنای درست و کاملی پیدا نمیکند. از سوی دیگر همه شاعران به یک میزان مشابه، به تننگاری میل و رغبت نشان نمیدهند. گروهی خجالتیتر یا غیرتیتر از آن هستند که با بیانی اروتیک درباره معشوق خود شعرسرایی کنند و گروهی دیگر هیچ ابایی از این کار ندارند. زمان و مقتضیات اجتماعی و فرهنگی رایج روزگار هم در حد و حدود این نوع عاشقانهسرایی تاثیری غیرقابل انکار دارد. در نهایت میتوان اروتیسم در شعر عاشقانه را بر طیفی وسیع از صراحت و وضوح تا نماد و استعاره ردیابی کرد که خود بحثی گسترده را طلب میکند. «عبدالعظیم صاعدی» در مجموعه شعر «جلوه در جانی دیگر» عاشقانههای خود را در معرض دید گذاشته است و از میان تمام اعضای معشوق، پاهای او را هدف تصویرسازی و مضمونپردازی خود قرار داده است! نقاطی که به دلایل فیزیولوژیکی کمتر در فضای اشعار عاشقانه حضور داشتهاند! از این منظر میتوان این مجموعه را حداقل به لحاظ زاویه دید تا حدی بدیع و جذاب دانست! اتفاقا همین محدودیت فیزیولوژیکی باعث شده است «صاعدی» دچار فقر عناصر بصری و محدودیت تصویرسازی و به دنبال آن دچار تکرار تصویر و مضمون شود. مثلا تشبیه نقاط مختلف پا به بالش از پرشمارترین این تصاویر است:
بالشم/ دوباره/ پای پنجهها و پاشنههای توست
هیچ بالشی در جهان/ معطرتر از/ بالش رویاهای من/ - پای پنجه و پاشنههای محبوبم -/ نیست
یا تعبیر خوشبویی کف پای معشوق که به صور مختلف مدام تکرار میشود:
قرار/ مدار/ بر کف پای تو دارند/ عطرهای شناخته و ناشناخته جهان
گلهای جهان/ این روزها/ فقط رنگ/ فقط زیبایی دارند/ عطرهاشان را/ به پای پنجهها و پاشنههای تو سپردهاند/ به عطرستان بوسههای مدام من...
و سراسر مجموعه پر است از بوسه بر پای پنجه و کف پا و...
گاه در این بین به قطعاتی برمیخوریم که خاکساری عاشقانه به سجدههایی زاهدانه و عارفانه پهلو به پهلو میزند. در این فضاهاست که روحی مذهبی و دینی در پس این عاشقانهسرایی گاه گاهی رخ مینماید و از بار اروتیک شعرها خواهناخواه میکاهد:
سالهاست چشمانم/ سجادهنشین محراب کف پای توست/ و در اوراد بوسه/ انگشتان پای پنجهات/ لبانم را زمزمههایی میآموزند/ تمام
تو/ هنوز/ بوسهای/ بر کف پای معشوقی نبخشیدهای/ کی ؟/ کدام سجده/ بر مهری اصیل داشته ؟ یا/ کاشتهای ...؟
کاملا طبیعی است که چنین عشق و طلبهایی توجه عاشق را از پیرامون به سمت درون خود متوجه کند و کمتر بتوان در این شعرها ارجاعات و تظاهرات اجتماعی یا سیاسی یافت. ندرتهایی چون این نمونه که هنوز هم خیلی برونگرایانه نیست:
چشمهایم/ تمام عمر شب را/ نور و گرمی/ از کف پای تو میگیرند/ هیچگاه/ خاموش و سرد نخواهد شد/ حتی/ از نفس تلخ هیاهوی زمین و/ حادثههای جاری در بهت زمان
از این منظر میتوان از عشق و احتمالا عرفان گاه به گاه این اشعار، به نوعی عرفان و صوفیگری در لباسی مدرن تعبیر کرد. به عبارت دیگر، همانگونه که جهان در گریبان پشمی صوفی میگنجید حالا در کف پا، پنجه و پاشنه جا گرفته است. شاید بتوان بیان ذهنی یا تلفیق عینی- ذهنی این آثار را به همین نوع جهانبینی نسبت داد. نگاهی که به تصویر بسنده نمیکند و معنایی دیگر را نیز همراه با تصویر طلب میکند:
پای پنجهها و پاشنههای محبوبم/ پژواک مفهوم آن رهاییهای یار و یاورند/ که فقر واژههای/ وسعتش را نمیتوانند تصویر کرد
به جای تمام ستارهها/ تمام آینهها/ به طلوع سپیده از ناخنهای پایت مینگرم/ و بر بال بوسه بر آنها/ جوانیهای جهان/ همچنان/ زیر بالهای جان من است...
***
«جلوه در جانی دیگر» مجموعهشعری خواندنی است نهتنها به خاطر شعرها و فضاهای عاشقانه و اروتیکش، بلکه حتی به خاطر خواندن این شعرها از «عبدالعظیم صاعدی»؛. شخصیتی دینمدار و شاعری دینیسرا که سابقه شعریاش سرودن چنین شعرهایی را نامحتمل مینمود.