printlogo


کد خبر: 210982تاریخ: 1398/4/10 00:00
چگونه غلبه پیدا کردن جنبه نمایشی خشونت مقدمه‌ای بر جنگ مردم علیه مردم می‌شود؟
اجازه دهید ابتدا اسلحه‌ام را درآورم!

صادق فرامرزی: خشونت بخشی جداناشدنی از تاریخ بشریت بوده است، چه از آن جهت که تقریبا نخستین «روایت» از مناسبات آدمی پس از هبوط به زمین را می‌توان در داستان برادرکشی قابیل جست‌وجو کرد و چه از این زاویه انتقادی که خیلی‌ها تاریخ‌نگاری بشریت را مستندسازی جنگ‌ها و نبرد قدرت دانسته‌‌اند و به دلیل نپرداختن به سایر وجوه زیست بشری آن را واجد کمترین ارزش دانسته‌‌‌اند. با این همه آیا می‌توان خشونت را به‌عنوان پدیده‌ای رایج که خود را به هیچ ظرف زمانی و مکانی محدود نکرده است نادیده گرفت و آن را به چشم فعل و رفتاری روزمره فاقد ارزشی برای مساله شدن دانست؟ جواب این سوال را با قاطعیتی بی‌مثال می‌توان با عبارت «خیر» داد و سخن از کمیت و کیفیت خشونت آورد؛ کمیتی که خود را در ظرف آماری نشان می‌دهد و کیفیتی که در جنبه بازنمایی شده خشونت به چشم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید. هرقدر که بخش اول را می‌توان با عدد و رقم و کاهش و افزایش‌‌ جرائم نشان داد اما بخش دوم در سایه‌ای از ابهام تعریف می‌شود. پرداختن به کیفیت این خشونت‌ورزی و جلوه‌‌های عینیت یافتن آن می‌تواند کمک شایان توجهی به درک عمومی از حوادث و مصادیق خشونت به‌وجود آورد.
 خشونت به شرط تصویربرداری
در یک سال گذشته چه مصادیقی از خشونت ذهن جامعه ایرانی را درگیر خود کرده است؟ به احتمال قریب به یقین می‌توان عمده آنها را خشونت‌‌‌هایی دانست که به شکلی عامدانه به تصویر کشیده شدند؛ از تصاویر آزار دختری سیرجانی که در لایو اینستاگرام یک پسر پخش می‌شد و ترور طلبه همدانی که قاتل مسلحش لحظاتی قبل و بعد از قتل در چند استوری به آن پرداخته بود تا مورد اخیر در حیوان‌آزاری جمعی که باعث زجرکش شدن یک خرس شد و مهم‌تر از همه اینها درگیری‌‌های متعدد اجتماعی که در پویش «دوربین ما اسلحه ما» مسیح علینژاد پیگیری شد. شاید عامل ممیزه کیفیت این خشونت‌ها در قیاس با سایر خشونت‌‌های رایج غلبه و اصالت پیدا کردن عنصر «تصویر» باشد، به گونه‌ای که اگر عمدتا تصورات از چنین خشونت‌‌‌هایی ماهیتی جنایتی داشت و افراد سعی می‌کردند اثر جرمی از خشونت خلاف هنجار خود به جای نگذارند، در این موارد شاهد «تعمد» برای ثبت کردن تصویر خشونت بودیم. مصنوعی جلوه کردن خیلی از خشونت‌‌های اجتماعی در یک سال اخیر بخوبی یادآور این پیش‌فرض بود که گویا در خیلی از این موارد و بر حسب نقشه‌ای قبلی با نیت‌‌های مختلف از جمله نیت‌‌های سیاسی، طرفی از درگیری دنبال ثبت خشونت خود است؛ اتفاقی که فراتر از حیطه مرزی ایران نیز در قالب عملیات تروریستی نیوزیلند و قتل‌عام نمازگزاران که به شکل زنده از یک شبکه اجتماعی نشان داده می‌شد، خود را به نمایش گذاشت.
تروریسم؛ تصویر و تصور ترس
نسبت خشونت و تصویر به معنای حوزه رسانه‌ای آن را می‌توان به‌عنوان صورت‌مساله‌ای جدید مورد مطالعه قرار داد. عمده مباحثی نیز که در این حوزه طرح شده‌‌اند تمرکز خود را روی تصویر کردن صحنه‌‌های خشن در آثار هنری و تاثیر آن بر مخاطبان گذاشته‌‌‌‌اند، به گونه‌ای که کمتر موردی وجود داشته است که تمرکز خود را بر خشونت «نمایشی» و «عامدانه» بگذارد. با این همه شاید بتوان مقاله «ژان بودریار» با عنوان «روح تروریسم» پس از حادثه 11سپتامبر را مهم‌ترین تحلیل در این زمینه دانست. بودریار در بخشی از مقاله خود نوشته بود: «در تمام ‌این تحولات غیرمنتظره آنچه بیش از همه با ما خواهد ماند رویت تصاویر است. ضربه و افسون این تصاویر آن چیزی است که الزاما در خاطره ما خواهد ماند، چرا که خواه‌ناخواه این تصاویر صحنه آغازین ما هستند. می‌توان گفت رویدادهای نیویورک در عین حال هم وضعیت جهان را رادیکالیزه کرده‌‌اند و هم رابطه بین واقعیت و تصویر را. در حالی که پیش از این با وفور مداوم تصاویر عادی و جریان ممتد رویدادهای مصنوعی سروکار داشتیم، اقدام تروریستی در نیویورک جان تازه‌ای به رویدادها و تصاویر بخشید. از جمله سلاح‌های دیگر متعلق به نظام که تروریست‌ها علیه آن به‌کار گرفتند بهره‌گیری از «تصاویر زنده» و انتقال لحظه‌ای آن به سراسر جهان بود. درست به همان صورتی که از معاملات بورس، اطلاعات الکترونیکی و ترافیک هوایی بهره‌گیری کردند. نقش تصاویر اما بسیار مبهم‌‌‌‌‌‌تر است؛ تصاویر هم می‌توانند رویداد را تجلیل کنند و هم آن را به گروگان بگیرند. تصاویر هم می‌توانند رویداد را در بی‌نهایت ضرب کنند و هم به صورت عامل تحریف و خنثی کردن آن عمل کنند. تصویر رویداد را می‌بلعد، یعنی آن را جذب می‌کند و مجددا برای مصرف ارائه می‌کند. اگرچه این امر تأثیر بی‌سابقه‌ای به آن می‌دهد اما این تأثیر دیگر تأثیر رویداد نیست، بلکه تأثیر «تصویر- رویداد» است». با چنین مقدمه‌ای آیا می‌توان حادثه‌ تروریستی‌ای را که با هدفی کور انجام می‌شود، بدون بازنمایی تصویری آن تصور کرد؟ جواب این سوال نیز ناگزیر «خیر» خواهد بود. تروریسم مولود بازنمایی خشونتی است که مولد ترس باشد. آنچه خشونت تروریستی یک انفجار را جایگاه می‌بخشد «نمایشی» است که از ترس شکل می‌گیرد. طبق مثالی ملموس میانگین قربانیان حوادث رانندگی ایران در طول روز بیشتر از تعداد قربانیان حمله تروریستی سال گذشته به مجلس شورای اسلامی بوده است و در روز آن حادثه احتمال قربانی شدن یک نفر در جریان رانندگی بیش از قربانی شدن توسط تروریست‌ها بوده است اما هیچ‌گاه نمی‌توان میزان رعب حاصل از تروریسم را با تصادفات رانندگی مقایسه کرد. تروریسم موفق می‌شود چون ترس را تصویر و ملموس می‌کند، ناکامی تروریسم دقیقا زمانی است که از این بازنمایی محروم شود.
  خشونت تصویری؛ رعب همگانی
حالا به بیانی ساده‌‌‌‌‌‌تر می‌توان از عواقب فراگیر شدن خشونت تصویری سخن به زبان آورد. نمایشی شدن خشونت گستره خشونت را از حد موجود میان طرفین حاضر در آن بالاتر می‌برد. زمانی که یک خشونت از طریق حوزه مدیا و شبکه‌‌های اجتماعی پوششی همگانی پیدا می‌کند و حتی به‌عنوان یک کنش عامدانه انجام می‌شود، دیگر افرادی که درگیر آن هستند محدود به افراد حاضر در قاب تصویر نیستند. تبدیل شدن انواع خشونت از نوع عریان آن تا خشونت کلامی و روانی به یک استراتژی مهار اجتماعی باعث می‌شود تاثیرگذاری آن بر باقی ساحت‌‌های اجتماعی نیز سایه افکند. حوادث اخیر از جمله درگیری چند جوان با نیروهای انتظامی در ماجرای پارک پلیس و مصادیقی از این دست هرچند در سطوح مختلفی رخ داد و نمی‌توان با نیت‌خوانی از پشت پرده آنها رازگشایی کرد اما جلوه‌‌‌هایی از همین تصویری کردن خشونت بوده است که در نزدیک به 2 سال گذشته با تبلیغات فراوان عناصر سیاسی خارج از کشور تبلیغ شده است؛ تبدیل کردن خشونت به امری نمایشی که حتی با سناریویی از پیش طراحی شده و در برخی موارد همچون رقص شبانه مقابل مکان‌‌های مذهبی، باعث تهییج باقی افراد جامعه به سمت خشونت متقابل نیز می‌شود. به عبارتی ساده، استعاره گرفتن دوربین از اسلحه فراتر از جنبه تبلیغاتی یک پویش باعث آن می‌شود که وجه خشونت‌آمیز این حرکات تبدیل به هدف غایی آن در خلق رعب همگانی شود.
 دوقطبی اجتماعی؛ مردم علیه مردم
پیش‌زمینه اصلی عمده خشونت‌‌های اخیر که در فضای اجتماعی و با رویکردی نمایشی و عامدانه ظهور و بروز پیدا کرده است را می‌توان در ظرف تضادهای اجتماعی جست‌وجو کرد. همانقدر که خشونت به‌عنوان پدیده‌ای عام و رایج در طول تمام ادوار تاریخ وجود داشته است، شکاف‌‌های اجتماعی نیز در هر زمان، مکان و موقعیتی بروز و ظهور می‌یابد و آنچه این شکاف‌ها را تبدیل به فرصت یا تهدیدهای جامعه می‌کند نسبت آنها با یکدیگر است. 2 جامعه فرضی را می‌توان در حالتی عادی تصور کرد که شکاف‌‌های فعال اجتماعی آن شکاف میان ثروتمندان- فقرا، مذهبی‌ها- سکولارها، و 2 قومیت حاضر در آن جامعه باشد، اگر این شکاف‌ها میان حالت‌‌های مختلف آنان تقسیم شود باعث تکثر فضایی اجتماعی و فراگیر شدن روحیه مدارا می‌شود اما اگر این شکاف‌ها سوار بر یکدیگر شوند به گونه‌ای که اعضای قومیت X مذهبی و فقیر بوده و اعضای گروه Y سکولار و ثروتمند باشند جامعه به فضایی شبه‌شورشی و خشونت‌آمیز مبدل می‌شود. با این پیشفرض اگر به الگوی خشونت تصویری در حال رواج نگاهی بیندازیم به شکلی انکارناشدنی شاهد این مساله خواهیم بود که عمده این خشونت‌ها بر مدار تقویت شکاف‌‌های اجتماعی و فرهنگی در وهله اول و معنا شدن در شکاف‌‌های سیاسی در وهله دوم است. تبدیل کردن الگوی اعتراض به الگویی در چارچوب «مردم علیه مردم» مهم‌ترین ویژگی فضای دوقطبی اجتماعی است که در عمده این خشونت‌ورزی‌ها به چشم می‌آید. قتل یک روحانی و حمایت از خشونت علیه تیپ روحانیت نه یک روحانی بخصوص، باعث می‌شود فضای جامعه خشونت را نه در نسبت به افراد که در نسبت با اقشار تعریف کند. فیلمبرداری از زنان محجبه سالخورده‌ای که تذکری لسانی داده‌‌اند و تبدیل کردن آن تذکر به میدان یک درگیری و فحاشی برای نفرت‌آفرینی نسبت به یک تیپ پوششی، درگیر کردن محیط پیرامونی با مامور قانونی و درگیری با آن به نیت شکل دادن به دوقطبی شهروند- مامور انتظامی و مصادیقی از این دست، مثالی روشن از رویکرد در پیش گرفته‌شده‌ای است که در عمده خشونت‌‌های تصویری اخیر به چشم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید. تشویق به تهییج اجتماعی با نیت نفرت‌آفرینی میان اقشار اجتماعی در بلندمدت باعث آن می‌شود تا شکاف‌‌های اجتماعی به‌جای‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ آنکه باب تعامل میان اقشار را باز کند، آنها را با نفرت از پیش تولیدشده‌ای در مقام خشونت علیه یکدیگر قرار دهد؛ نفرتی قشری و طبقاتی که می‌توان تمام تضادهای اجتماعی را بر آن سوار کرد و وجهه‌ای مشروع به خشونت و رعب‌آفرینی داد.
 گفت‌وگو؟ شاید با دوربینی دیگر!
تبدیل کردن تصویر به‌عنوان نمادی از آگاهی‌بخشی به وسیله‌ای برای خشونت و فشار عمومی از ملموس‌‌‌‌‌ترین اتفاقاتی است که در سطوح مختلف خشونت‌ورزی خود را جلوه‌گر می‌کند. تبدیل کردن گفت‌وگو به مجادله و تبدیل کردن مجادله به مناقشه‌ای که قرار است با سلاحی به نام دوربین ثبت و باعث فشار عمومی به یک طرف شود، جامعه را ناگزیر از هرگونه گفت‌وگو و امر به معروف به سمت مناقشه و تلاش برای بی‌آبروسازی پیش می‌برد. شاید ملموس‌‌‌‌‌ترین اتفاقی که اخیرا و در چارچوب منطق «دوربین ما سلاح ما» انجام شد و سروصدای زیادی نیز به پا کرد در مقوله راننده اسنپ و مسافری بود که مسافر پس از کشف حجاب، تصویر و مشخصات راننده‌ای را که قوانین سازمانی خود را به او یادآوری کرده بود منتشر کرد. هرچند این مصداق در مدتی کوتاه واکنش‌‌های تندی از طرفین برانگیخت و جنبه آشکاری از خشونت نیز به خود نگرفت و حتی سازمان مورد نظر سعی کرد با یک میانجی‌گری غائله را ختم به خیر کند اما نماد و نشانه‌ای از تعمیم‌یافتگی این منطق بود. تبدیل کردن مشخصات فردی یک طرف به‌وسیله‌ای برای فشار به او جهت عقب‌نشینی، خود مقدمه‌ای برای خشونت قشری در جامعه است که می‌توان انتظار عریان شدن وجوه آن را نیز داشت. در چنین موقعیتی طبیعی‌‌‌‌‌ترین اتفاقی که باید بیمش را داشت آن است که دایره این خشونت تصویری، سدی بزرگ میان سلایق و امکان گفت‌وگو و امر به معروف‌شان ایجاد کند.


Page Generated in 0/0066 sec