محسن عبداللهی: مجموعه شعر «پرچم صلح» سروده «شهریار شفیعی» با نگاهی متفاوت به جنگ و مضامین اجتماعی، سعی در نشان دادن روایتی تازه دارد. ما با مجموعهای روبهرو هستیم که به شکل ساده و نرم، مسائل پیچیده و زمخت را بیان میکند. شاعر در این مسیر برای مخاطب شعرش هم از رابطههای موفق و جدید پرده برداشته است. در پس اعتراض او به جنگ، صلحی را میبینیم که تنها عشق میتواند آن را به وجود آورد؛ شاعر بیانیه سیاسی ارائه نمیدهد، بلکه شعر را در مسیر خودش به جلو میبرد. در قسمتی از شعر شماره 30 این مجموعه میخوانیم: «من شهری را میشناسم/ که جنگ بر آن سایه گسترده/ اما ساعت دخترانش/ روی ده و ده دقیقه تنظیم شده/ و سفیدی دستانش/ تنها پرچم صلحی ست/ که مردان میشناسند». شاعر در این شعر، ساعت صلح جهانی را دخترانی نشان میدهد که دستهایشان پرچم صلح است. عنصر «زن» نقش مهمی در این شعر و شعرهای دیگر مجموعه ایفا میکند. او حامل عشق است و عشق، تنها راه رسیدن به صلح است و امیدی که «هنوز مرگ، قواره تنش نشده». در شعر دیگری از این مجموعه، شاعر زیست خودش را در میان اخبار و حوادث منطقه میگذراند و در لابهلای همین مسائل خشن و غیرانسانی با شهامتی ستودنی باز از عشق سخن میگوید. گاهی عاشقانهای پر از تراژدی را در دل اشعاری که به جنگ اشاره دارند میبینیم. غم و سوزی در لحن شعر نمیبینیم اما همین تصاویر در رابطههای جدید با روایتی ساده اما متفاوت، مخاطب را درگیر میکند. برای مثال شعر شماره 27: «برای بار چندم پرسیدم/ آیا وکیلم؟/ داماد رفته بود مین بچیند/ کارش که تمام شد/ خمپارهها برایش کل کشیدند/ و تیر و ترکش/ مثل نقل و نبات/ از آسمان بر سرش ریخت». در پارهای از اشعار این مجموعه با مضامینی اجتماعی مواجهیم. در میان زشتیها و پلشتیهای پیرامون و اجتماع هنجارها و ناهنجارها، از رابطهها و باز از عشق سخن میگوید، در حالی که شاعر از روابط سرد مینالد، گویی عشقی رها شده را نشان میدهد که اجتماع و جامعه هم در آن سهیم هستند. همین عملکردها و نگاههای متفاوت، شاعر را به شاعر مدرن و شعرش را در جایگاه خاصی قرار میدهد. در شعر شماره 6 از این مجموعه میگوید: «من/ هیاهوی میدان مرکزی شهر بودم/ قبل از اعدام/ و او / آرامش کشوری ویران بود/ بعد از صلح». شاعر مجموعه «پرچم صلح» نماینده نسلی است که جنگ را ندیده است اما پس از سالها به شکل دیگری لمس میکند. هر لحظه از زندگی او و زیستنش، جای گلوله و ترکشهای خمپاره است با زخمهای مانده از جنگ 8 ساله، وقتی که میگوید: «رادیو را باز میکنم/ این موج بیست و چند ساله رهایت نمیکند...» و در شعری دیگر یقه جنگ را میگیرد: «آی آقای جنگ!/ من نمیشناسمت/ فقط ردی از تو را در شناسنامهام دیدهام/
و تنها چیزی که از تو برایم مانده / عکسی ست
سیاه و سفید از پدرم...». در ادامه همین شعر و با همان لحن، برای تمام سالهای از دست رفته و موج بیست و چند ساله لب میگشاید: «آی آقای جنگ!/ تو مدیونی/ به خیابانهای این شهر/ که حسرت شانه به شانه شدن ما/ بر دلشان مانده...». مجموعه «پرچم صلح» بغض انسان معاصر است؛ بغضی به بلندای تاریخ یک سرزمین از ترکمنچای و اصلاندوز تا جنگ 8 ساله تا محاربهها و مذاکرهها و کیف انگلیسی و من، گلویم را با بغض این انسان معاصر پیوند میزنم.