printlogo


کد خبر: 211627تاریخ: 1398/4/27 00:00
یادداشتی بر «جمله‌های معترضه»، گزیده ‌اشعار عباس احمدی
عشق و عرفان در اشعار آیینی و دفاع مقدسی

الف. گیلوایی: «جمله‌های معترضه» گزیده ‌اشعار عباس احمدی را انتشارات تکا (توسعه کتاب ایران) در 263 صفحه منتشر کرده است. این گزیده ‌اشعار شامل حدودا 80 غزل، 4 مثنوی، یک قصیده، یک چهارپاره، چند رباعی و دوبیتی، 4 شعر سپید و 12 شعر طنز است.
در واقع، بیشتر مخاطبان در سال‌های اخیر عباس احمدی را با شعرهای طنزش شناختند که این شناخت بیشتر هم به برکت برنامه «قندپهلو» و نظایر آن در سیما میسر شد. اگرچه این شاعر متولد 1357 تهران است اما فعالیت خودش را از سال 1370 آغاز کرده است.
از بررسی اشعار احمدی در قالب‌های متعدد می‌گذریم که گزیده‌هایش به یک تا چند شعر ختم می‌شود. درباره اشعار طنز هم که باید فرصتی جداگانه فراهم کرد؛ هرچند اغلب اشعار طنزپردازان 3-2 دهه اخیر بیشتر فکاهی است تا طنز.
غزل‌های احمدی بیش از 70 درصد از اشعارش را شامل می‌شود. اغلب اشعار «جمله‌های معترضه» که گزیده ‌اشعار عباس احمدی است، اشعار آیینی است و پس از آن اشعار دفاع مقدسی و اشعاری است که در وصف و مقام بزرگان دین و بزرگان انقلاب از حضرت امام خمینی تا آیت‌الله طالقانی و... سروده شده‌‌ و این نشان می‌دهد اغلب اشعار این شاعر در کل نیز باید در همین حال و هوا سروده شده باشد. البته در این گزیده، غزل‌هایی هم در ستایش اصفهان و دانشجویانی که فلان‌ جا جاده ساختند و شعرهای سیاسی که در ذم گروه‌ها و افرادی که در انقلاب اهل تسامح‌اند و چه‌اند و چه‌اند سروده شده است و این یعنی در این گزیده ‌اشعار کمتر باید به دنبال اشعار عارفانه و عاشقانه گشت؛ هرچند گاه نگاه و احساس‌های عارفانه و عاشقانه بسیار زیبایی در اشعار آیینی و دفاع مقدسی او می‌درخشد:
«ای نام تو خوشبوتر از آلاله و شب‌بو
یک عالمه گل کاشته‌ای در خم ابرو
خورشید هم از شرق دو چشم تو می‌آید
هر صبح که در بند کنی حلقه گیسو
از دانه اشک دل زوار تو رویید
بر گرد ضریح تو چنین حلقه بازو
مشغول طواف حرمت هر چه کبوتر
مهمان صفای قدمت هرچه پرستو
تصویر فلک یک‌سره در صحن تو پیداست
از بس که بدان بال ملایک زده جارو
تا صید کند یک نظر از گوشه چشمت
صیاد زده ناله که: یا ضامن آهو»
این هم از آن دسته اشعار عارفانه با مایه‌های کمی از عاشقانگی؛ غزلی که در وزن شورانگیز خود، احساس عرفانی را در شعر مضاعف می‌کند:
«غریب و خسته وامانده، در اقیانوس شیدایی
دل دریایی من با هزاران دزد دریایی
نمی‌دانم چرا دست از گلویم برنمی‌دارد
در این سیلابی اشک و گریه‌ها این بغض هرجایی
تمام لحظه‌های من پر از کابوس و تردید است
از آن روزی که اهریمن به گوشم خواند لالایی
و طعم پرفریب میوه ممنوع ما را برد
از اوج آشنایی تا پس پرچین تنهایی
دلم اما هنوز آنجاست، این را خوب می‌دانم
رها خواهد شد این یوسف از افسون زلیخایی
دل معصوم ما در غارت ابلیس، پرپر شد
مگر احیا کنیم آن را به آیین اهورایی»
یکی از ویژگی‌های شاعرانی که شعر طنز می‌گویند، این است که این طنز در اشعار جدی‌شان نیز تا حدی سرایت می‌کند، آنگونه که گاه آن را به هر دو صورت می‌توان خواند:
«در جاده تقدیر اگر دید نداریم
پیداست به مهتاب هم امید نداریم
ما عاشق بدسابقه بودیم، اگرنه
در سابقه دوست که تردید نداریم»
«تو را تا ناکجاآباد دل دنبال خواهم کرد
و عشقت را درون خاطراتم چال خواهم کرد
همین حالا برایت می‌نویسم نامه‌ای از زخم
و آن را از طریق واژه‌ها ارسال خواهم کرد»
گاهی نیز به گونه‌ای است که در کل فکاهه و طنز است، آنجا دیگر در کارش موفق نبوده و اصلا معلوم نیست چرا آن را در بخش اشعار طنز نیاورده، مثل غزل ذیل:
«شاعر درون واژه «خود» گیر کرده است
مثل کُتش که توی کمد گیر کرده است
شاعر دلش به اخر سیگار می‌کشد
در بند تیپ و سبک و متد گیر کرده است
شاعر کپک زده قلمش و زبان او
تیغی که در نیام نخود گیر کرده است
جای قصیده و غزل او فیلم گفته است
اما در اولین اپیزود گیر کرده است
... هی شعر گفته‌ایم و هی از شعر گفته‌ایم
با این ردیف، این که نشد: گیر کرده است»
نکته دیگر اینکه این ویژگی آنگاه برجسته می‌شود که شعر شاعرانی از این دست را دوصدایی کند؛ آنجا که توأمانی و تلفیق شعر جدی و طنز، ملاحتی چنان به خود می‌گیرد که نه از این طرف بی‌نمک می‌شود و نه از آن طرف شور:
«دیگر نشان روح در این تن نمانده است
گویی کسی درون من من، نمانده است
بر گور این جنازه در حسرت کفن
حتی مجال فاتحه‌ خواندن نمانده است
تاریخ مصرف دل من هم گذشته است
از عشق، آه! یک سر سوزن نمانده است
از خاطرات کودکی‌ام غیر چاه زخم
از قصه  منیژه و بیژن نمانده است
گیرم که در تو عاطفه شعر مانده است
نایی برای شعر سرودن نمانده است»
اگرچه در اشعار آیینی و دفاع مقدس تاثیر نگاه و زبان طنز و فکاهه احمدی، به واسطه صلابت و اندوهناکی و قدسی‌بودن موضوع، راه پیدا نمی‌کند اما راهیابی این نگاه و زبان به بسیاری از غزل‌ها، آنها را از ماهیت اصلی خود دور و در خود خراب کرده است. مگر اینکه همان‌گونه که گفتیم، او توانسته باشد از تلفیق این دو، یعنی جدیت و طنز، سنتزی به وجود آورد که نقش سوم خود را در کمال ملاحت و پرحلاوت بازی کند.
با این ‌همه اشعار دفاع مقدسی عباس احمدی، عشق و عرفان را در عین عاطفی‌بودن و حماسی‌بودن، در خود دارد:
«از کوچه چرا ضجه اسفند نیامد
پیغام تو با چفیه و سربند نیامد
ای قله از آن روز که شد برف تنت آب
لبخند به لب‌های دماوند نیامد
دلشوره شیرین من ای شور لبالب
یادی مگرت از زن و فرزند نیامد
سر، این طرف آب، بدن آن طرف فاو
کارون به هواخواهی اروند نیامد؟
پای تو پدر! بیست بهار است نشسته‌ست
مادر، خبر از جسم تو هرچند نیامد
سیمرغ منی گرچه پر و بال تو بیرون
از آتش سنگین پدافند نیامد
یک عده نشستند که گمنام بمانید
ماندند.... ولی خون شما بند نیامد»
این عشق و عرفان نه تنها در غزل‌های دفاع مقدسی احمدی، بلکه در اشعار آیینی، بویژه غزل‌های عاشورایی او جلوه‌ای دیگر دارد:
«بمبی که سوز عشق تو در جان ما گذاشت
چندین هزار کُشته و زخمی به‌جا گذاشت
چشمان عاشقت که مرا تا خدا کشاند
قانون سخت جاذبه را زیر پا گذاشت
پل زد کمان ابروی تو بر پل صراط
دریای عفو در عطش کربلا گذاشت
آتش کجا اثر به جمال خلیل داشت
داغ تو شعله روی دل خیمه‌ها گذاشت
دستان بی‌حیای شب از آسمان به زور
خورشید را گرفت و سر نیزه‌ها گذاشت
گریه امان نداد و ابهام شعر من
سرپوش روی عاقبت ماجرا گذاشت».
 


Page Generated in 0/0287 sec