printlogo


کد خبر: 211628تاریخ: 1398/4/27 00:00
نگاهی به مجموعه‌ غزل «از تو چه پنهان» اثر مجید ترکابادی
معنای چه؟! چه معنایی؟!

وارش گیلانی:  انتشارات سوره مهر تحت عنوان «شعر معناگرا» تعدادی مجموعه‌ غزل (شاید هم با دیگر مجموعه ‌شعرهای ‌کلاسیک) از شاعران زیر 30 سال منتشر کرده است. گویا انتخاب شاعران این مجموعه و لابد انتخاب غزل‌های این افراد هم در هر مجموعه، به انتخاب و گزینش شاعر معاصر فاضل نظری انجام می‌گیرد.
این سلسله ‌مجموعه‌ها به هر نیتی که منتشر شده، بی‌شک آثاری مثبت از خود به‌جا خواهد گذاشت؛ به شرطی که ابتر نماند و ادامه پیدا کند، چون کار موقت و نیمه‌کاره تاثیر موقت و مقطعی خواهد گذاشت. از طرفی، وقتی کار ادامه پیدا کرد، معنایش این است که از ابتدا روی این پروژه فکر شده و قرار است ایجاد جریانی ماندگار کند، حالا در حد و اندازه‌ها و ابعاد خودش. اما با این ‌همه، عنوان و نام این حرکت روشن نیست و وضوح ندارد و در لفافه نوعی جانبداری و ارزش‌گذاری در آن است که آن را مخدوش می‌کند و خواسته و ناخواسته درصدد نفی یا کمتر نشان‌ دادن اشعار دیگر، بویژه غزلیات دیگر از شاعران جوان است. اینکه بخشی از غزل امروز از جوانان زیر 30 سال را تفکیک کنیم و غزل‌ها یا اشعاری را زیر نظر شاعری مشهور و پرطرفدار، معناگر بنامیم، یعنی قبل از هر شرط و قراری، معناگرایی را اصل و ارزش اول و حقیقی قلمداد کرده‌ایم (خاصه اینکه هنوز واژه‌ «معنا» در خود و با خود معنای برتر و برحق‌بودن را در فرهنگ‌ها القا می‌کند و این القا نزد عوام و بخش عمده‌ای از خواص، هنوز که هنوز است معنایش توجیهی غیرقابل برگشت دارد). یعنی مابقی غزل‌ها و اشعار (حال منهای آنهایی که قرار است از ایشان هم شعر منتخب کنیم) معناگرا نیستند، یا اگر هستند کمتر معناگرایند، یا کلا معناگرا نیستند و ارزش کمتری دارند، چون فقط لفظند و لفاظی‌اند و بازی‌اند و لابد به همین سبب و دلیل و واسطه نیز همه‌شان در سطح قرار دارند یا حداقل پایین‌تر از معناگرایی قرار می‌گیرند و... و هزار جور حرف و حدیث‌های دیگری که از آن زاییده می‌شود و می‌توان زایید!
می‌بینید که عنوان دچار مشکل اساسی است، هرچند بعید نیست این مجموعه‌ها (این پروژه) بیشتر به نیت جلوگیری از جریان غزل لفاظ و سطحی به وجود آمده باشد؛ جریانی که فقط حرف می‌زند و کلمه مصرف می‌کند و بدتر از این، راه ابتذال را با این کار و با حرف‌هایی که جایش در شعر نیست، به روی شعر و غزل امروز باز کرده است!
 مجموعه‌غزل «از تو چه پنهان» از مجید ترکابادی در 69 صفحه و 1250 نسخه، به سال 1397 از سوی انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است.
این مجموعه 32 غزل دارد با موضوعات و مضامین گوناگون از قبیل: آرزو، تنهایی، صبر، پاییز، فرصت و... .
غزل‌های این مجموعه بین غزل‌های شاعران دوره‌ بازگشت ادبی و زبان ترانه و غزل امثال رهی معیری و غزل‌های فاضل نظری و البته تا حدی هم غزل مرسوم امروز (نه الزاما غزل نو) در نوسان است:
«آخر چه بود حاصل اشک و دعای من؟
شاید نمی‌رسد به خدا هم صدای من
وقتی تو نیستی چه بهشتی؟ چه دوزخی؟
فرقی نمی‌کند که چه باشد سزای من...»
حد و اندازه‌ کاربرد عناصر عاطفه، تخیل، زبان، بیان و نوع مضامین، در کل همانند همان شعری ا‌ست که بینابین‌شان خواندم؛ بینابین بین نمونه‌هایی از غزل‌هایی که تضادی با هم ندارند و اتفاقا هرچه دارند اشتراک است و مشترکات:
«پیش تو هرقدر از دلتنگی‌ام گفتم نشد
درد‌دل کردم ولی از دردهایم کم نشد
هیچ‌کس جای تو را در خاطراتم پر نکرد
بردی  از یادم ولی یادت فراموشم نشد...»
 غزل‌های مجید ترکابادی شسته و رُفته و ‌‌‌‌‌‌تر و تمیز و جاافتاده است و مهم‌تر از همه، غزلی سالم است؛ غزلی سالم و محکم که برای خوب و درست نشان‌دادن خود، مثل اکثر غزل‌های امروز جوانان، نیازی به در و دیوار زدن و از این شاخه به آن شاخه پریدن ندارد. اینها همه نعمتی است برای غزلی که می‌خواهد متین و سنگین باشد:
 «اگرچه دور و برم دوست هست، همدم هست
گمان مَبَر که در این روزگار محرم هست
شبی برابر آیینه با خودم گفتم
میان آن همه عاشق به یاد من هم هست؟
اگرچه هیچ‌کسی نیست یاد من دیگر
هزار شُکر  به یادم هنوز هم عم هست
چرا به خلوت من سر نمی‌زنی ‌ای دوست؟
دلی شکسته‌تر از این کجای عالم هست؟
اگر هنوز همانی بیا به دیدارم
هنوز فرصت عاشق‌شدن برایم هست»
 همه‌ نکات مثبت برشمرده‌ این دفتر درست اما ادعای «معناگرا»بودن این دفتر چه؟! آنچه من در کل مجموعه می‌بینم، نه معنای بیشتر و نه معناگرایی بیشتر است نسبت به هزاران مجموعه‌شعری که هستند و خوبند و... .
نکته‌ مهم‌تر اینکه مجید ترکابادی 29 ساله، تاریخ ادبیات ایران را که هیچ، گویا تاریخ ادبیات معاصر را هم نخوانده و 2 تحول بزرگ، یکی ادبیات دوران مشروطه و دیگری انقلاب ادبی نیما و جریان ادبی نیما (و حتی شعر انقلاب) را ندیده و هیچ تاثیری از آنها نپذیرفته و حتی منسوب‌ کرده غزل امروز خود را به غزل نویی که پشتش را به انقلاب ادبی نیما گرم می‌داند و خود را در اصل نیمایی و تنها در قالب، کلاسیک می‌داند و... هیچ ندیده و انگار تنها از یکی دو سه کلاس و کانون شعر و ادبی یکی، دو دهه‌ اخیر سود برده است!  
امسال هم گذشت، کمی پیرتر شدم
از دیدن جهان شما سیرتر شدم
هرقدر شاخه شاخه رسیدم به آسمان
در خاک ریشه ریشه  زمین‌گیرتر شدم...»
اوج نوگرایی و امروزی ‌بودن غزل‌های این دفتر (منهای سالم و قوی ‌بودن شعرها در حوزه‌ خودش و...) گاه و به ندرت به اوج نوگرایی‌های غزلسرایانی می‌رسد که تحت تاثیر غزل نوی معاصر،                                                                                                                                           بازگو کند یا در دفتر خاطراتش بازنویسی نماید، اتفاقا اصلا هم خوشش نمی‌آید که شاعر یا هرکس دیگری از آن بالا در مقام دانای کل سخن بگوید و دیگران فقط شنونده و بلغورکننده‌ حرف‌های گهربار پر از معنای او باشند که:
«من بابت یوسفی که بتوان او را خرید یا برای خریدن باشد، کلاف کهنه‌ نخ هم نمی‌دهم»
«عشق بدی را ندیدن است. تو زیباترین نبودی، من تو را ماه خواندم! این است عشق!» (معینی کرمانشاهی: تو زیبا نیستی، من عشق زیباآفرین دارم)
«اولین قدم برای شنیدن، گاهی سکوت‌کردن است. تو سکوت کن! دنیا پر از صداست!»
«لذت با هم پریدن معنایش عشق است،‌ ای دوست! دوست اگر نباشد، آسمان قفسی بزرگ است»
شاعر که نباید مثل معلم‌های در کل  کلیشه‌ای ‌شده (نه معلمان جان دل و آگاه و اهل اشاره و ایجاز و درست‌گفتار و درست‌کردار) حرف بزند و هی دانش اجتماعی و مدارج تعلیمی و تربیتی‌اش را به رخ مخاطب بکشد (آن هم همه‌ آن حرف‌هایی را که یکی دو سه شبه می‌توان آموخت!). مگر مخاطبان شاگردان او هستند؟! شاعر باید یک دنیا حرف را از زبان تصویر و تخیل و تشبیه و استعاره و... و با جانی شوریده و با اندیشه‌ای ضد کلیشه‌ای که اهل کشف و شهود و الهام است بزند؛ تا حدی مثل بیت ذیل که زیبایی شاعرانه‌ مصراع اول، زهر نصیحت‌گر مصراع دوم خود را می‌گیرد و از نور معرفت خود (نه صرفا از خشکی معنای خود) بر آن می‌تاباند:
«این سیب‌های سرخ برای نچیدن است
دل بستنم مقدمه‌ دل‌بُریدن است»
نه اینکه مثل ابیات ذیل که متاسفانه ادامه‌ همین بیت بالایی هستند (و معانی نثرگونه‌اش نیز در بالا عینا آمده است)، خشکی معانی کلیشه‌ای خود را از بالا چون سنگ و کلوخ بر سر مخاطب بکوبد:
«حتی کلاف کهنه‌ نخ هم نمی‌دهم
بالای یوسفی که برای خریدن است
زیباترین نبودی و من ماه خواندمت
این است عشق، عشق بدی را ندیدن است!
دنیا پر از صداست، تو گاهی سکوت کن
گاهی سکوت گام نخست‌ شنیدن است
بی‌دوست آسمان قفسی می‌شود وسیع
ای دوست! عشق لذت با هم پریدن است».


Page Generated in 0/0382 sec