printlogo


کد خبر: 211713تاریخ: 1398/4/30 00:00
یادداشتی بر دفتر شعر «با قطار دقیقه‌ها برگرد» سروده سیروس مرادی‌‌روئین‌تنی
زمین در تمنای باران معنا

وارش گیلانی از سیروس مرادی‌‌روئین‌تنی که متولد 1358 است، علاوه بر این دفتر، در سال 1382 نیز مجموعه ‌غزلی به نام «آسمان خیره به من» منتشر شده است. دفتر شعر «با قطار دقیقه‌ها برگرد» در 87 صفحه، شامل 46 غزل، توسط انتشارات فصل پنجم چاپ شده است.
با توجه به یورش شاعران جوان و حتی تازه‌کار به غزل،  نمی‌دانم باید منتظر یک انقلاب ادبی در غزل بود یا یک بحران؟! بعد از نیما یوشیج، در این عرصه بزرگانی با عنوان «شاعران غزل نو» یا غزلسرایان امروز به میدان پا نهادند که اغلب نیم‌نگاهی به انقلاب ادبی نیما داشتند و آن دسته هم که نداشتند، تحت تاثیر جو کلی جامعه از این امر، نتوانستند در این فضا تنفس نکنند؛ پس امروز غزلی می‌بینیم که علاوه بر اینکه تقویت‌یافته‌ جریان شعر نو و نیمایی است، متاثر از شعر انقلاب، شعر دفاع‌مقدس و اغلب جریان‌های ادبی معاصر نیز هست. در واقع همه این تاثیرگذارها هرکدام به نوعی بر کلیت و حتی بدنه‌ غزل تاثیر گذاشته و آن را در کل به «غزل امروز» تبدیل کرده که می‌توان «غزل نو» را نیز شاخه‌ای از آن دانست.
حال در این میدان فراخ، گم‌نشدن و چراغ راه داشتن لازم است، چون راه سالم پیش‌رو و مشخص را بعضی هزار چاه پیش‌رویت می‌گذارند.
حال باید دید که سیروس مرادی با توجه به نوع غزلش، در کجای غزل امروز قرار می‌گیرد؛ در گروه شاعران «غزل نو»؟ شاعران «غزل نوکلاسیک»؟ یا گروه شاعران «غزل کلاسیک»؟ البته تقریبا همه‌ شاعران گروه‌های نام‌برده به‌طور مستقل در یک گروه قرار نمی‌گیرند و در غزل هرکدام‌شان درصدهایی از ویژگی‌های گروه‌های دیگر وجود دارد؛ حال در این میان، غزل بعضی دارای التقاط بیشتر و غزل بعضی دیگر دارای التقاط کمتری است. در واقع، شعر کلاسیک را، به معنای اعم، از این التقاط گریزی نیست، زیرا قالب و بنیادش ـ اعم از غزل و دیگر قالب‌ها- کلاسیک است و در یک چارچوب قرار دارد و در این چارچوب تنها اتفاقات ممکن، در سطح می‌افتند؛ مثل تعابیر تازه و زبان تازه و... البته این زبان، آن زبانی نیست که امکان ایجاد فرم دارد. هر چند در این میان غزلسرایانی با ایجاد تغییراتی خاص، درصدد ایجاد فرم‌های متنوع در غزل هستند که نمی‌توان گفت ناموفقند اما کارشان بیشتر آگاهانه است و بر اساس سختی تحمیلی و شاید هم مصنوعی بنیان گذاشته شده است.
اولین‌چیزی که با خواندن نخستین‌ غزل این دفتر می‌توان دریافت، روانی کلام و تسلط شاعر بر آن است:
«صدایم ماجرای سنگ و شب شرمنده‌ دریا
دلم آن سوی صد فرسنگ و شب شرمنده‌ دریا»
غزلی را که برای دوست و استادش خلیل عمرانی سروده، همان روانی را دارد و هم شباهتی به آهنگ مردم جنوب و دارای ضرباهنگ تند:
«لب مبند از سخن ‌ای دست که بی‌بال و پرم
آسمانی شده با تو غزل دربه‌درم
شعله‌شعله دلت از هُرم غزل می‌سوزد
چه خلیلانه که در آتشی و بی‌خبرم
کودک موجی و از بندر عشق آمده‌ای
مرد توفانی من، آینه‌ من، پدرم!»
غزل‌ها علاوه بر روانی و درصد بالای آهنگین‌بودن و شباهتی که از درون به آهنگ‌های جنوبی (با همه‌ تنوعش از هرمزگان تا سیستان‌وبلوچستان)  دارد، نشان از اصالت شاعر و شعرش دارد. نه اینکه شباهت آهنگ شعر عروضی شاعر با آهنگ‌های جنوبی یک ارتباط بیرونی باشد، بلکه آن صدای گرم آهنگ‌های جنوبی از پس گرمای این غزل‌ها می‌جوشد.
غزل‌های این دفتر از هر جهت شبیه جنوب است؛ گرما و گیرایی این غزل‌ها به ما می‌گوید، فراتر از ظواهر امر، شعر نیما بیش از آنکه به شعر فرانسه شبیه باشد و متاثر از آن، به مازندران شبیه است و شمال ایران و کل ایران.
گرما و تسلط و اعتمادبه‌نفس را در ابیات ذیل ببینید:
«ای گورها که منتظر مرگ چندمید
افسوس خاک‌خورده‌ این گمترین گمید
فردای‌تان دوباره‌ ابلیس روشن است
سرشاخه‌های وسوسه‌ سیب و گندمید...»
حال ببینیم که این روانی و گرمی و آهنگ و رنگ که از اصالت می‌آید، چقدر عمق و گسترا دارد؟
«تا تماشا می‌شوی، آیینه دریا می‌شود
ناگهان‌های پر از شفاف پیدا می‌شود
می‌شکوفد بر لب آدینه‌ها آغاز عشق
وسعتی از بیکران در سینه‌ام جا می‌شود
شانه‌هایت حرمت کوهند و دشت داغدار
زندگی در زمزم نان تو معنا می‌شود...»
آری! آنچه در این پوسته‌های محکم و نفوذناپذیر هست، آنی نیست که این‌ همه مراقبت بخواهد. شما به عنوان مخاطب در 3 بیت بالا و بیت‌های بالاتر، حرفی برای شنیدن نمی‌بینید؛ تمام حرف‌ها توصیف است؛ توصیف‌هایی که تعریف و بلند و بزرگ نشان دادن است اما نشانه‌های این بلندی که برای من مخاطب باورپذیر باشد کو؟ در واقع، اصلا چیزی نیست تا باورش کنم، فقط توصیف است.
و این معنایش این نیست که در دفتر شعر «با قطار دقیقه‌ها برگرد»، چیزی نیست و دست مرادی خالی است؛ اتفاقا در این دفتر خبرهایی هست و دست‌های شاعرش پر است، یعنی زمینه و پایه را دارد اما حرفی برای گفتن ندارد. یعنی حرفی شاعرانه؛ حرفی که از صافی شعر بگذرد، حتی اگر این حرف‌ها فلسفی و اجتماعی باشد، چون حتی استحاله‌شدن حرف‌هایی از این دست می‌تواند شاعر را به شعر برساند.
بار دیگر تکرار می‌کنم منظور این نیست که این دفتر خالی از حرف است، بلکه منظور این است که در این حرف‌ها عصیان نیست، عرفان به معنای عمیقش نیست و حرفی که معنا را به تعویق بیندازد نیست. اخوان ثالث می‌گوید:
«کسی راز مرا داند/ که از این رو به آن رویم بگرداند...»
او این مایه‌ از بلندا و گسترای کلامی را از متنی عرفانی الهام گرفته است. پس نتیجه می‌گیریم مطالعه‌ عمیق و هوشمندانه‌ آثار عمیق نیز می‌تواند شعر شاعر را پرمغز کند؛ اگرنه گاه یک تابلوی زیبا از شعر و یک کلام عاطفی شاعرانه که روح را ارتقا می‌بخشد، می‌تواند سرشار از معنا باشد و در این دفتر، اینگونه اشعار کم نیست، حتی غزل‌هایی که هر دو وجه را در خود دارند؛ زیبایی و عاطفه‌ ارتقادهنده و نیز آن معنای شاعرانه‌ استحاله‌شده را که مد نظر است؛ مانند غزل ذیل، با ابیاتی از این حیث با کمی گنگی و کمی فراز و فرود:
«و این‌سان درختان روشن فراوان شدند
سه شب همچنان خلسه بارید و باران شدند
درختان روشن، درختان پیوسته نور
در آواز بی‌رنگ آیینه انسان شدند
دو آتشفشان پریشان، دو خورشید مست
دو دریا که بر ساحلی تشنه ویران شدند
زمان رد شد از ساعت عاشقی، وقت گل
رسید و پری‌های دریاچه عریان شدند
دقیقه، دقیقه، دقیقه، صدا بود و من
پرنده، پرنده، پرنده، پریشان شدند
حضور شگفتی مرا تا هوای تو برد
و این‌سان درختان روشن فراوان شدند».
شعر سیروس مرادی ‌روئین‌تنی اگرچه شباهتی مستقیم با اشعار ابتهاج و بهمنی ندارد اما رگه‌هایی از زبان این دو شاعر بزرگ غزلسرا را در سرمایه‌ کاری خود دارد. و اینها، به علاوه‌ همه‌ آنچه را که پیش از این برشمردیم، همه از امتیازات مرادی است. هاله‌ای از تلفیق زبان ابتهاج و بهمنی را در غزل ذیل (و البته در غزل‌های دیگر هم) می‌توان یافت:
«زیبا سلام، از تو چه پنهان، مسافرم
گل داده دست‌های تو در باغ خاطرم
این روزها که با من عاشق ترانه نیست
از لطف چشم‌های غریب تو شاعرم
تو ساکن صدای همین مردمی و من
از کوچه‌های مضطرب گریه عابرم
امشب تو نیستی که به فردا بخوانی‌ام
تنها منم که بی‌تو در آیینه حاضرم».
در 2 بیت آخر می‌توانید قدرت کلام سایه و بهمنی را ببینید.
 


Page Generated in 0/0067 sec