فرض کنید یک مستندساز سفارش یک مستند کوتاه درباره زنی میگیرد که در ۵۵ سالگی کودک درون بسیار شادابی دارد؛ این زن در یک روستا در استان یزد زندگی میکند و از صبح تا شب خود را به کار و سرگرمیهایش مشغول کرده و میخواهد در ۱۶ سالگی بماند! حالا این مستندساز میخواهد فیلم خود را بسازد، با توجه به شرایط موجود با اطمینان میتوان گفت فیلم بهتر از فیلم «داستان عروسکها» نخواهد شد. خدیجه، قهرمان قصه شخصیتی استثنایی است؛ شخصیتی که اگر در خانواده سطح بالا به دنیا میآمد میتوانست هنرمند بزرگی شود اما یک زن روستایی است. بزرگترین هنر او شخصیت او است. صمیمیت و صداقت کارگردان به شکلی اجازه داده خدیجه خودش باشد. کارگردان فقط ناظر است. این همراهی حدود ۲۰ دقیقه طول میکشد که اگر از این طولانیتر میشد ممکن بود کسلکننده باشد. فاصلهای که کارگردان با خدیجه ایجاد میکند، فاصلهای است که اجازه میدهد او به دوربین اعتماد کرده و اسراری از زندگی خود را تعریف کند. شاید هیچکدام از اعضای خانوادهاش از این رازها خبر ندارند و در پایان میگوید باید چند راز را برای دل خودم نگه دارم همه چیز را نمیتوان بازگو کرد. موقعیت اگزوتیک جغرافیایی روستا به حس و حال فیلم کمک بسیاری کرده است؛ کارگردان میتوانست در سکانسی از فیلم بچههای او را هم نشان دهد اما این درست بر خلاف منطق دراماتیک فیلم بود. در آن روستا آنها همسایههایی نیز داشتهاند اما کارگردان تمام فیلم را به قهرمان اختصاص میدهد. موقعیت روستا از این جهت خاص است که آنها گویی تنهای تنها هستند، این هنر کارگردان است که با تمهیدی کوچک اتمسفری خلق کرده که به منطق روایی فیلمش نزدیک است. در این فهرست خدیجه میتواند آن چیزی را که هیچوقت دریافت نکرده یعنی محبت خالص نسبت به کارهایش را از طرف تماشاگرانی که هیچوقت او را از نزدیک ندیدهاند، دریافت کند. خدیجه خود اعتراف میکند ۱۶ ساله است اما این خودآگاهی هوشمندانه باعث میشود تماشاگر هیچگاه تصور نکند با زنی میانسال و احیانا مجنون طرف است؛ برعکس خدیجه میزان آگاهی و مشخصات ضریب هوشی بسیار بالایی دارد و همه ما را به بازی میگیرد؛ او این جهان را هم به بازی میگیرد. در سینمای مستند ایران بسیار به ندرت اتفاق میافتد شخصیتهایی کشف شوند که کسی آنها را نمیشناسد. بعضی از آنها استثنایی هستند و ظرفیتهای انسانی بالایی را به نمایش میگذارند و همینطور از حس شوخ طبعی بینظیری برخوردارند، خدیجه در کنار فیروزه فیلم دلبند از آن جملهاند. مهارت مصطفی فخاری در این است که اجازه میدهد احساسات در فیلم جاری شود و او آنها را کات نزند.