printlogo


کد خبر: 212032تاریخ: 1398/5/8 00:00
به گور پدرت خندیدی!

مثل بادی که میان معده و دل چرخیدی!
بوی گندی وسط خاطره‌ها پاشیدی!
تو که سرکرده‌ ما بودی و از ما خرتر،
زیر این دلهره و دربه‌دری، زاییدی!
یاد آن روز که لو رفت مکان تو، بخیر!
ناگهان هول شدی، سکته زدی، پوکیدی!
رفتی و طفل تو جا ماند، در آتش! چه قشنگ!
تو به عنوان “پدر”، مستحق تمجیدی!
وای مسعود! به‌یاد تو فقط خندیدم
تا پِخیدند، تو با پاچه‌ تَر، گرخیدی!
در فرانسه، چقدَر خوب، شبیه سگشان
پک و پوز و سر و دُم را به زمین مالیدی!
پی یک دخمه به‌عنوان مقر، توی عراق
به پر و پاچه صدام، عجب پیچیدی!
تنت از دست که، در گور، فقط می‌لرزد؟
نکند زیر گل و لای، گلم، چاییدی؟!
گور و گم گشته‌ای و جای تو “فیصل” دارم
تو عزیزدل من! خشک شدی، پوسیدی!
شاد شد روح تو از کمپ تو در آلبانی
شک ندارم تو هم از خنده به آن، ترکیدی!
منم و لشکر “ننجون و پدرجان” هایت
تو خودت رفتی و راحت شدی و مُردیدی!
از همان روز “کمین”، این کمر پیر، شکست
نه فروغی، پس از آن، مانده و نه جاویدی!
گفته بودی که سه روزه، وسط تهرانیم
چقدَر خوب، به گور پدرت خندیدی!


Page Generated in 0/0098 sec